نمی دونم. خودت این برگه را نیگا کن.
برگه را نگاه کردم. خدای من! برگه رزرو چادر در اکو کمپ متین آباد! از خوشحالی نیم ساعتی جیغ میکشیدم. من سه سال است در مورد اکو کمپ متین آباد شنیدهام و خیلی دلم میخواست به آنجا بروم. دو بار برای سفر به آنجا برنامه ریزی کردم و هر دوبار برنامه سفر، توسط پدر و پسر کنسل شد.حسابی دلخور بودم چرا پدر و پسر حاضر نیستند به کویر سفر کنند و خیال داشتم تنهایی بروم. آقای شوشو با این کارش حسابی مرا خوشحال کرد.
چهارشنبه 12 آبان:
صبح تا ساعت یک در دفتر بودم. ساعت یک به خانه برگشتم. آقای شوشو تهران بود. برای یک چک لیست سفر دارم که برای سفرهای 7-3 روزه مناسب است. به کمک این چک لیست خیلی سریع وسایل را جمع و بسته بندی کردم.
برای خرید شیرینی و آجیل به خیابان رفتم. باران میآمد. اولین باران پاییزی در این منطقه. چتر برنداشتم. دلم میخواست قطرههای باران را روی بدنم حس کنم. همینطور داشتم از باران لذت میبردم و از خیابان رد میشدم که نزدیک بروم زیر ماشین! ماشینه پایش را گذاشته بود روی پدال گاز و داشت خلاف میآمد. از یک سانتیمتری من گذشت... شیرینی و آجیل را خریدم و به خانه برمی گشتم، ولی هنوز داشتم از ترس میلرزیدم.
پنجشنبه 13 آبان:
ساعت پنج صبح بیدار شدیم. آقای شوشو نماز خواند و من لقمهای صبحانه خوردم و بقیه کارهای خانه را انجام دادم. من قبل از سفر خانه را مرتب و تمیز میکنم تا وقتی به خانه برمی گردم، خانه تمیز و مرتب، ما را در آغوش بگیرد.
ساعت شش و نیم حرکت کردیم. اول به قم رفتیم. آقای شوشو به حضرت معصومه ارادت دارد. گاهی اوقات که دلش میگیرد، به حرم حضرت میرود و چند رکعت نماز میخواند. در مقاله "گیس گلابتون به قم میرود" در مورد زیارت قبلیمان نوشتهام. چهار سال پیش بود.
ظرف این چهار سال، عجب ساخت و سازی در قم شده است. از آبادانی همه شهرهای ایران لذت میبرم. یک پارکینگ بزرگ پنج طبقه داشت. کیپ تا کیپ ماشین. نیم ساعتی گشتیم تا توانستیم جای پارک پیدا کنیم. آقای شوشو داشت منصرف میشد. من گفتم: "ما به سفر آمدهایم که دلمان آرام شود. این زیارت قلب شما را آرام میکند. پس بخشی از این سفر است."
حرم حضرت معصومه را دوست دارم. وقتی آنجا هستم انگار کنار بانویی آبی پوش مهربان نشستهام و از مصاحبت او سیر نمیشوم. ولی آقای شوشو گفته بود: "فقط 20 دقیقه" البته من جر زدم و 30 دقیقه نشستم. حرم شلوغ بود، شلوغ... خواستم دستی به ضریح بکشم، ترسیدم، از بس که شلوغ بود. زنان گریه میکردند، با خشونت همدیگر را هل میدادند تا بتوانند بوسهای به ضریح بزنند. چه دلهای شکستهای... چه بغضهای فروخوردهای... چه هق هق های دردناکی...
خودم را به جریان پرخروش زنان دور ضریح سپردم. مواظب بودم هیچکس را هل ندهم و با آرنج به پهلوی کسی نکوبم. انگار سوار بر موج شدم. موج مرا به کنار ضریح برد. ضریح را لمس کردم و سپس موج مرا به کنار آورد. آنگاه گوشهای نشستم. چشمانم را بستم تا به انرژی زنانه و قوی آنجا متصل شوم. یک آقایی سرم داد زد: "خواهر! از اینجا پاشو! می خوام لوستر را تمیز کنم." تا حالا ندیده بودم آقایان در بخش زنانه باشند. کلی آقا برای نظافت حرم آنجا بودند. نیم ساعت وقت زیارت تمام شده بود. به حیاط برگشتم.
با آقای شوشو داخل بازار شدیم تا سوهان بخریم. یک سوهان فروش آشنا داریم. به همان مغازه رفتیم. آقاهه قوطی نمونه سوهان را جلوی ما باز کرد. همان طور که داشتیم حرف میزدیم و سوهان میخریدیم، من هم تکههای سوهان نمونه را میخوردم. آنقدر خوردم که آقای شوشو یک چشم غره اساسی به من رفت. مثل بچههای چهارساله موش شدم و خوردن سوهان مفتی را متوقف کردم!
ساعت یازده شده بود و هنوز صبحانه درست و حسابی نخورده بودم. قرار نبود به قم برویم. از گرسنگی داشتم پس میافتادم و بداخلاق شده بودم. و بالاخره به مارال ستاره رسیدیم. مارال ستاره، یک مجتمع توریستی است. شامل: پمپ بنزین، رستوران، فروشگاه، توالت و نمازخانه. جای تمیز و خوبی است. چه صبحانه مفصل و متنوعی خوردیم. مواد غذایی هم تازه و عالی بود. جای شما خالی. صبحانه مارال ستاره، هر بار بهتر از دفعه قبل میشود. این دفعه ایستگاه املت هم درست کرده بودند. بوفه آزاد بود و قیمت صبحانه برای هر نفر 21 هزار تومان. من که به اندازه صبحانه، ناهار و شام خوردم! بنزین زدیم و دوباره به جاده برگشتیم.
بسادگی کمپ را پیدا کردیم. متین آباد در حاشیه دشت کویر قرار دارد. پس از آنجا، هیچ آبادی و آبادانی وجود ندارد. آقای مهندس واقفی کار بزرگی کرده. او دارایی خود را در کویر برهوت روی کار گردشگری سرمایه گذاری کرده است. برای تعداد زیادی از روستاییان کار بوجود آورده و هکتارهای زمین را آباد کرده است. کمپ پر از مسافر خارجی و ایرانی بود. امیدوارم کار او الگوی سایر کارآفرینان باشد. دست روی دست نگذاریم و بگوییم: "کار نیست! پول نیست! چرخ اقتصاد خوابیده!" یک کاری بکنیم. ایران را آباد کنیم.
در مورد اکوکمپ متین آباد در سایت مربوط به خودش میتوانید بخوانید ( برای یافتن سایت مربوطه لطفاً کلمه متین آباد را در گوگل جستجو کنید) من در مورد سفر خودم و تجربههای خودم مینویسم.
سایت یک و نیم بعدازظهر به کمپ رسیدیم. هم زمان با ما بیست اتریشی هم از راه رسیده بودند. ما چادر کرایه کرده بودیم. یکی از دلایل ذوق زدگی من برای این کمپ، اقامت در چادر بود. هیچوقت در هوای سرد در چادر نخوابیده بودم و نمیدانستم اقامت در چادر، در سرمای شبهای کویر، چه مزهای دارد.
وسایل را به چادر بردیم. آقای شوشو خوابید، ولی من راه افتادم و سوراخ سنبههای کمپ را کشف کردم. کمپ یک چایخانه زیبا داشت و یک رستوران. شترها را پیدا کردم، ولی شترمرغها را ندیدم. فروشگاه کمپ هم بسته بود. برای ناهار قورمه سبزی داشتند. من کاملاً سیر بودم، ولی مرا که میشناسید! باید ته و توه هرچیزی را دربیاورم. آقای شوشو را بیدار کردم که: