چه تعطیلات خوبی... پس از سالها تعطیلات عید را با خوبی و خوشی گذراندم. خدایا صد هزار مرتبه شکرت!
من و آقای شوشو فقط پنج روز تعطیلی داشتیم. سه روز آن را در کنار هم سپری کردیم. با توجه به این که در طول سال، ما روزی بیست دقیقه تا نیم ساعت همدیگر را میبینیم، این 72 ساعتی که با شادی و خوشی در کنار هم گذراندیم مثل ماه عسل بود، از بس که شیرین و عالی بود. با هم خانه را تمیز کردیم، آشپزی کردیم، خرید خانه انجام دادیم، فیلم تماشا کردیم و کلی حرف زدیم. همین و همین، ولی عالی بود.
مادرم قبل از عید تحت عمل جراحی قرار گرفت و تعویض مفصل ران انجام داد. طفلکی چند سالی بود لنگان لنگان راه میرفت. میترسید تحت عمل جراحی قرار بگیرد، ولی وقتی از سفر آمریکا برگشت، شجاعانه خود را به تیغ جراح سپرد. مامان گلم الان میتواند با واکر راه برود. سر شما هم سلامت باشد. خدا مادران شما را هم سالم و سلامت نگه دارد. اگر مادرتان به رحمت خدا رفته است، خدا او را غرق رحمت کند. آمین!
غرضم این بود که از وقتی مامان جراحی کرده است، من پنجشنبه و جمعه در خانه آنها هستم. پدر و خواهرم مراقبان اصلی مادرم هستند. من پنجشنبه و جمعه به عنوان نیروی کمکی میروم. سوم و چهارم فروردین هم من به خانه والدینم رفتم. آقای شوشو هم به شمال رفت: پیش مادر و خواهرش.
دوشنبه 30 اسفند: آقای شوشو خانه را جارو کرد و تی کشید. من برای ناهار استیک و پوره سیب زمینی و سیب زمینی سرخ کرده آماده کردم. پس از تحویل سال چند تا فیلم تماشا کردیم. فکر کنم سه تا فیلم!
سه شنبه اول فروردین: من و آقای شوشو به تهران رفتیم. من به دیدن والدینم رفتم. نیم ساعتی نشستم، فقط عرض ادب بود. آقای شوشو سه کیسه برنج خرید. برای ناهار چلوکباب گرفت. ناهار را به خانه بردیم و نوش جان کردیم. بقیه روز را صرف درست کردن سالاد اولویه و کوکو سبزی و کیک اسفنجی کردیم. تقریباً هرچه ظرف و دیگ و قابلمه داشتم کثیف کردم! من از پختن کیک و شیرینی پزی خوشم نمیآید. این یکی کیک را هم پختم چون پودر کیک آماده را هدیه گرفته بودم و نگران بودم تاریخ مصرفش بگذرد. کیک زیادی شیرین بود و زیرش سوخت و وسطش خام ماند!
حالا چرا از پختن و کیک و شیرینی خوشم نمیآید؟ من شش تا هشت سالگی در یک شهرستان کوچک زندگی میکردم. این شهرستان تقریباً هیچ نوع امکانات تفریحی نداشت. آن موقع مادرم خانه دار بود و حسابی حوصلهاش سرمی رفت. به همین دلیل خیاطی میکرد، گلدوزی میکرد، تکه دوزی میکرد و از همه مهمتر کیک میپخت و شیرینی درست میکرد.
ما همزن برقی نداشتیم. نمیدانم آن موقع ها همزن برقی وجود نداشت یا ما نداشتیم. من مجبور بودم نقش همزن را اجرا کنم. ساعتها سفیده تخم مرغ را میزدم تا کاملاً کف کند و بعد ساعتها زرده تخم مرغ را میزدم که کاملاً سفت و سفید بشود. البته ساعتها که می گویم از نظر یک بچه شش – هشت ساله. از کت و کول میافتادم و حالم از هرچی کیک و شیرینی پختن است بهم میخورد. خدای من! ما آن موقع زیاد کیک و شیرینی میپختیم!
این بار همه مواد را داخل همزن ریختم و قرقرقرقر تمام شد! خوشم آمد. تصمیم گرفتم از این به بعد کیک اسفنجی بپزم. چند بار که بپزم میفهمم حرارت فر باید چطوری باشد که کیک نیمی سوخته و نیمی خام نشود. در راستای این تصمیم کبری، یک ظرف کیک پزی هم خریدم. خدا را چه دیدید شاید هم کم کم تخصصیتر کیک پختم.
چهارشنبه دوم فروردین: وقتی شما در اعماق قلبتان باور داشته باشید پول درآوردن به ضرر شماست یا پولدارها آدمهای خوبی نیستند، هرقدر تکنیکهای بازاریابی و فروش بلد باشید، هرقدر اجناس عالی و خدمات خوبی ارائه بدهید، باز هم پول چندانی در نخواهید آورد. زیرا ذهن ناخودآگاهتان شما را در برابر ضرر و صدمه محافظت میکند. من و آقای شوشو سالی یکی دو بار تمرینات مغناطیس پول را انجام میدهیم و باورهای غیرسازنده را در مورد پول شناسایی میکنیم. متعجبم که من هر بار باورهای عمیقتری را کشف میکنم. باورهایی که انگار به استخوانهایم چسبیدهاند.
آقای شوشو بقدری به انجام تمرینات مغناطیس پول اعتقاد پیدا کرده است که از اول اسفند درخواست کرده بود برای او یک کارگاه اختصاصی مغناطیس پول برگزار کنم. ما روز دوم فروردین یک کارگاه مغناطیس پول دونفره داشتیم. ساعت هشت صبح بیدار شدیم. صبحانه خوردیم. کاغذ و قلم را برداشتیم و شروع کردیم به انجام تمرینات. باورها را یکی یکی بیرون کشیدیم و روی تکههای کاغذ نوشتیم.سه ساعتی نوشتیم. عرق از هفت بند وجودمان بیرون میزد. روبرو شدن با باورهای پوسیده و غیرسازنده ترسناک و دشوار است. سپس سوار ماشین شدیم و به کوهستان رفتیم. آتش روشن کردیم و نوشتهها را سوزاندیم. آب میوه و سیب خوردیم و به خانه برگشتیم. حمام کردیم و ناهار خوردیم. بقدری خسته شده بودیم که بقیه روز را خوابیدیم.
تمام شد! 72 ساعت عزیزمان تمام شد! پنجشنبه صبح با چشمی گریان از هم جدا شدیم... هشت سال از ازدواج ما میگذرد و ما هر روز بیش از قبل بهم علاقه مند میشویم. طاقت دوری از یکدیگر را نداریم. خدایا سپاس... البته بگویم ها! من و آقای شوشو راه پر از فراز و نشیبی را طی کردیم و هر دو برای ساختن رابطهمان زحمت کشیدیم.
راستی ... اگر تصمیم دارید امسال به مسائل مالی خود سروسامان بدهید، پیشنهاد میکنم در باشگاه مغناطیس پول ثبت نام کنید. تا سیزده بدر ثبت نام در باشگاه مغناطیس پول تخفیف ویژه ویژه ویژه دارد. فرصت را از دست ندهید.