یکی دو سالی است با کارهای بامزه آقای حسن ریوندی آشنا شدهام. دلم میخواست در یکی از برنامههای زنده او شرکت کنم، ولی نمیدانستم چطوری. در سایت رسمی آقای ریوندی، اطلاعات زیادی وجود ندارد. یکی دو هفته پیش خبر شدم آقای ریوندی در روز سه شنبه 19 اردیبهشت، کنسرت خنده دارد. کنسرت خنده دیگه چیه؟ نمیدانستم، ولی کلیپهای کوتاه ریوندی را دیده بودم و دلم میخواست یک دل سیر بخندم. کنسرت خنده در تالار وزارت کشور برگزار میشد. قیمت صندلیها بنا به محل سالن متفاوت بود. از چهل تومان تا سیصد تومان. صندلیهای ارزانتر که به سرعت برق و باد به فروش رفته بود. ما سه تا صندلی صد تومانی رزرو کردیم. جای صندلیها خوب بود. طبقه همکف و وسط سالن که دید خوبی به صحنه داشته باشیم. ذوق زده بودم، در عین حال نمیدانستم قرار است انتظار چه چیزی را داشته باشم.
روز دوشنبه که بیمار شدم، میترسیدم علاوه بر نمایشگاه کتاب، کنسرت خنده را هم از دست بدهم. به همین دلیل حسابی استراحت کردم. تمام دوشنبه و تمام صبح سه شنبه. کنسرت خنده در دو نوبت برگزار میشد. ما برای ساعت هفت تا هشت و نیم شب بلیت گرفته بودیم. ساعت چهار از خانه راه افتادیم. به قول آقای شوشو، اگر زود میرسیدیم و سر فرصت جای پارک ماشین پیدا میکردیم، بهتر از دیر رسیدن بود. خب... خیلی زود رسیدیم. چند تا فیلم خریدیم. آب میوه نوشیدیم. در سالن انتظار زیبای وزارت کشور ایستادیم و بعد نشستیم. تازگی یک جفت کفش پاشنه بلند خریده بودم. تا آن روز کفشها را نپوشیده بودم. قالب بعضی کفشها، انگار نیش عقرب دارد. ظرف همین مدت کوتاه، پاهایم داغان شد. به محضی که در سالن نمایش باز شد و ما روی صندلی نشستیم، من کفشهایم را درآوردم. می دانم خیلی بی کلاسی است آدم بدون کفش در محل عمومی حضور پیدا کند، ولی بی خیال کلاس! انگار کنارههای پاهایم را خنجر زده بودند.
قرار بود کنسرت ساعت هفت آغاز شود. سالن نیمه خالی بود. فکر کردیم شاید بلیتها فروش نرفته است. ولی اشتباه میکردیم. حضار محترم تا ساعت 7:45 دقیقه آمدند و آمدند و باز هم آمدند و سالن کیپ تا کیپ پر شد. ریوندی ساعت 7:35 دقیقه بالاخره کارش را آغاز کرد. چطوری؟ با یک آهنگ شاد با مضمون:
سلام علیکم سلام علیکم عذری خانم یا الله
سلام علیکم والدهی مش ماشالا
این ور اون ورش ننداز
آخ من بمیرم منو سر لج ننداز
میرم زن میگیرم
ما هم کف زدیم و پا کوبیدیم و غش غش خندیدیم. ریوندی گفت:
- فکر نمیکردم با این آهنگ خز و خیل اینقد حال کنین. فهمیدم سلیقهتون در چه حدیه. امشب همینطوری براتون برنامه اجرا میکنم!
دردسرتان ندهم که ما یک ساعت و نیم کامل خندیدیم. عضلات صورتم درد گرفته بود، گلویم میسوخت، از چشمانم اشک میریخت، نفسم جوری بند آمده بود که دلم میخواست بگویم: بسه بابا! بی خیال! ما عادت نداریم این همه بخندیم. الان پس می افتیم ها!
ریوندی گاهی اوقات آواز میخواند و گاهی اوقات خاطره تعریف میکرد. به خوانندهها و هنرپیشهها گیر میداد. به ما تماشاچیها هم گیر میداد. مثلاً یک بار برگشت به یکی گفت:
- تو الان به چی میخندی؟ من الان چی گفتم که تو خندیدی؟ بیا برا ما هم بگو ما هم بخندیم. بعضیها فکر می کنن چون 150 تومان پول بلیت دادن دیگه باید به ترک دیوار هم بخندن!
آخرهای برنامه گفت:
- وقت کمی از برنامه باقی مونده. بقیهاش رو براتون بخونم یا چرت و پرت بگم؟
ما همگی داد زدیم:
- چرت و پرت بگو!!!
هر چیز خوبی بالاخره تمام میشود. البته خوشبختانه هر چیز بدی هم تمام میشود. کلاً این دنیا محل گذر است. هیچ چیز ابدی و جاویدان نیست. به همین دلیل وقت خوشی، حسابی ازش لذت ببریم و وقت ناخوشی به خودمان دلداری بدهیم که این هم میگذرد. از سالن بیرون آمدیم. از بس خندیده بودیم و سروتونین در خونمان بالا رفته بود، مثل مستها تلوتلو میخوردیم. حرفهایش را به خاطر میآوردیم و دوباره هرهر میخندیدیم. سر راه به همبرگری بیگ بوی هم سر زدیم. همبرگر بیگ بوی یک جوری خوشمزه است که اشک آدم را درمی آورد.
به خانه که رسیدیم، آسانسور خراب بود. من دوباره کفشهایم را از پایم درآوردم و در دست گرفتم. پنج طبقه را پای برهنه بالا آمدم. کلاً من سه شنبه 19 اردیبهشت کنتس پابرهنه بودم. نمیدانم چرا این همه پول برای کفش دادم.
این گونه بود که شبی پر از خنده و اشک شوق را سپری کردیم. آقای ریوندی ممنونیم.