صدای زنگ در به صدا درمی آید. همسایه برایم نذری آورده است. تشکر میکنم. آش جو است. تصمیم میگیرم برای جبران زحمت او، فرنی بپزم. در همین تریبون اعلام میکنم، من برای نذرهای کوچک، صلوات نذر میکنم و برای نذرهای بزرگتر، پرداخت پول به منظور درمان کودکان بیمار و نگهداری کودکان بی سرپرست. من هیچوقت برای نذری، غذا نمیپزم تا به در و همسایه بدهم. الان هم تصمیم دارم فرنی بپزم، چون میخواهم سفره افطار آقای شوشو رنگینتر باشد. پس قدری بیشتر فرنی میپزم تا همسایه هم نوش جان کند.
ظرفشویی اشپزخانه ما دو تا سینک دارد. یکی از سینکها را تا نیمه از آب گرم و کمی مایع ظرفشویی پر میکنم. در هنگام غذا درست کردن، ظرفهای کثیف را مستقیم داخل آب گرم کف آلود میریزم. به دو منظور: اول: ظرف کثیف خیس میخورد و خشکیده نمیشد. دوم: بلافاصله پس از اتمام آشپزی، مجبور میشوم ظرفها را بشویم و آشپزخانه را تمیز کنم.
یک لیتر شیر را در دیگ تفلون میریزم. دفعات قبلی که شیر را در قابلمه استیل ریختم، تا سه روز داشتم ته دیگ را میسابیدم. بنابراین این بار دیگ تفلون برداشتم. چهار قاشق آرد برنج در شیر سرد و سپس هشت قاشق شکر هم در شیر حل میکنم. دیگ را روی شعله ملایم قرار میدهم و هم میزنم. هم میزنم و هم میزنم. کم کم فرنی قوام میگیرد. نصف پیمانه گلاب به فرنی اضافه میکنم. بوی خوش گلاب، فضای آشپزخانه را پر میکند. فرنی را در دو کاسه میریزم. هر دو کاسه را با دارچین، برگهای گل محمدی و پستههای خرد شده تزیین میکنم.
ظرفها میشویم. هنوز برای آشپزی انرژی دارم. به خود می گویم: البته که انرژی داری، ولی قرار نیست خودت را خرد و خمیر کنی.حالا نوبت چیست؟ نوبت استراحت است. 15 دقیقه روی مبل دراز میکشم و کتاب میخوانم: ملت عشق... داستانی عرفانی - تاریخی در مورد مولانا و شمس. همین استراحت کوتاه، مرا شاداب میکند. دوباره به آشپزخانه برمی گردم.
یک قالب کره را در ماهیتابه میاندازم. شعله زیر آن را روشن میکنم. کره ذوب میشود و به شکل مایع طلایی خوشبو درمی آید. عطر کره در فضای آشپزخانه منتشر میشود. یک پیمانه آرد گندم را داخل کره ذوب شده میریزم و تند تند هم میزنم. شعله را ملایم میکنم تا آرد همه کره مذاب را به خود بگیرد و به خمیری طلایی تبدیل شود. بطری روغن مایع را برمی دارم و روغن را شره میکنم داخل ماهیتابه. خمیر طلایی را هم میزنم تا به مایعی طلایی تبدیل شود.
یک مشت خرما برمی دارم و هستههای آنها را خارج میکنم. خرماهای بی هسته را کف بشقاب لبه دار میچینم. تکههای مغز گردو را روی خرماها قرار میدهم. دوباره به سراغ ماهیتابه میروم و آرد و کره و روغن را هم میزنم. مایعی قهوهای طلایی خوشبو آماده شده است. یک قاشق مرباخوری دارچین داخل آن میریزم. عطر دارچین با عطر کره مخلوط میشود و هوش از سرم میبرد. مایع قهوهای طلایی را داغ داغ روی خرماها و گردوها میریزم. رنگینک آماده است. بسرعت ظرفها را میشویم. اجاق گاز و آشپزخانه را دستمال میکشم. کف آشپزخانه را جارو میزنم. دو تا دسر ایرانی درست کردم. مراقب بودم خسته نشوم و آشپزخانهام مثل دسته گل است. همه چیز درهم و برهم نیست.
حدود بیست سال پیش برای اولین بار در بوشهر طعم رنگینک را چشیدم و در جا عاشقش شدم. بارها آن را درست کردم. بعضیها دوستش دارند و بعضیها خیر. به همین دلیل از وقتی ازدواج کردم، آن را برای شوهرم درست نکرده بودم. همسرم معمولاً غذاهای نوظهور را دوست ندارد و من پیش قضاوت کرده، تصور کردم لابد رنگینک را هم دوست ندارد. جمعه روز شهادت حضرت علی، تصمیم گرفتم رنگینک درست کنم. آقای شوشو بقدری از مزه رنگینک خوشش آمد که تمام ظرف را یک لقمه چپ کرد. هرچه میگفتم: آن ظرف را به من هم بده، خودش را به آن راه میزد و به ترتیب ظرف پنیر، ظرف گردو و ظرف عسل را به دستم داد! فقط یک قاشق رنگینک گیرم آمد.
آقای شوشو دم افطار دست و پایش یخ زده بود. گفت با خوردن یک قاشق رنگینک، گرما به بدنش برگشته است. ازم قول گرفت تا پایان ماه رمضان دست کم دوبار دیگر برایش رنگینک بسازم. رنگینک، بمب انرژی است. برای افطار یا برای زمستان عالی است. البته... پیشنهاد میکنم بار اول، مقدا کمی درست کنید تا اگر مزهاش را زیاد دوست نداشتید، تو ذوقتان نخورد.