چند وقته خاطره وبلاگ ننوشتم؟ از نظر خودم، صد سال! این روزها از بس دارم مینویسم، روزانه نگاری برای وبلاگ از یادم رفته است. الان نیمه شب است. معمولاً من این موقع دارم هفت تا پادشاه را خواب میبینم، ولی امشب خوابم نبرد. این دنده و آن دنده شدم. هی نفس عمیق کشیدم و فوت کردم بیرون، فایده نداشت. کلهام پر از روزانه نگاری است. دیدم اگر همین الان بنویسم، زودتر خوابم خواهد برد. خب... از کجا شروع کنم؟ از مرداد:
من و آقای شوشو، 12-5 مرداد کوش آداسی بودیم. وقتی برگشتیم، مرداد تقریباً به نیمه رسیده بود. من تا پایان مرداد در رویای آبی پرسه میزدم (اشاره به سفرنامه از رودهن تا دریای اژه) سفرنامه را با جان کندن نوشتم. کلهام خالی خالی بود، شاید هم پر از زمزمههای دریا. رخوتی شیرین، کشتی وجودم را به گل نشانده بود. ولی در ماه شهریور، روی دور تند افتادم:
- مقالههای متعدد برای مجلات – لامصب هرچه مقاله مفتی مینویسم، درخواست برای مقالات بیشتر میشود! بالاخره بریدم و اطلاع دادم نمیتوانم هر هفته دو مقاله تحویل بدهم. مقاله نوشتن که خم زرگری نیست. باید تحقیق کنم. 20 تا مقاله بخوانم، 5 تا کتاب را ورق بزنم، بعد دست به دامن الهه خلاقیت شوم، کلی نازش را بکشم تا گوشه چشمی نشان بدهد. آنگاه شاید بتوانم قلنبه سلنبه های مقالات و کتابهای علمی را به نوشتههای شیرین تبدیل کنم. گاهی نوشتن یک مقاله 1200 کلمهای، برای من یک هفته طول میکشد.
- برنامه نویسی برای کارگاه هدفگذاری – این یکی بامزه است چون دارم ایستادن جلوی دوربین را تمرین میکنم. یادتان هست یک سال طول کشید دوربین فیلمبرداری بخرم؟ سال پیش دوربین خریدم، ولی تا الان نتوانسته بودم فیلمبرداری را تمرین کنم. از دوربین میترسیدم! از اول شهریور هر روز دست کم پنج دقیقه فیلمبرداری دارم. بعضی هاش بدک نمیشه. بعضی هاش هم فاجعه است. هر بار درسی جدید یاد میگیرم: قبل از فیلمبرداری، لبه شال را روی سرم صاف کنم که دالبر دلبر نایستد! یا دسته شال را زیادی روی تنم پهن نکنم. این دو تا را درست میکنم، دفعه بعدی میبینم شال روی سرم یکوری است! آهان! یاد گرفتم قبل از فیلمبرداری نباید به آرایش سرسری اکتفا کنم. زیرسازی حسابی و کانتورینگ میخواهد. وقتی درست و حسابی صورتم را ماله کشی میکنم، پس از فیلمبرداری معلوم میشود ای وای!های لایتر روی چانهام زیادی پهن است و چانهام چهارگوش شده است. از تپق زدنهایم که بهتر است چیزی نگویم: شاهکار کامل است. 20 دقیقه فیلم میگیریم و از توش 5 دقیقه درست و حسابی درمی آید. حکایتی داریم.
- ماجرای بعدی، کلنجار رفتن برای ساماندهی سایت و گرفتن مجوز نشر دیجیتال است. این یکی نوشتن مثنوی هفتاد من است. از اول امسال هفت جفت کفش آهنی و هفت عصای آهنی را ساب دادهام تا بالاخره پروانه نشر دیجیتال گرفتم. فکر کردم دوندگیهایم تمام شده. نه! نشده است. باید هفت تا عصا و هفت جفت کفش آهنی دیگر سفارش بدهم. ولی خب... خبر خوب این است: الان من به صورت رسمی یک ناشر دیجیتال هستم.
- مدیریت زمان، پروژه بعدی است که طعنه آمیز شده چون از اول امسال در دست انجام است. محصول مدیریت زمان، در قالب زمان بندیهایم جا نمیشود و مرتب افسارش از دستم درمی رود. از بس که میخواهم کامل باشد و مو لای درزش نرود. تا الان سه بار فایل صوتیاش را ساخته و به طول کامل دور ریختهام. ده باری هم پی دی اف هایش را بازسازی کردهام. باشد که رستگار شوم.
- ساختن محصول مدیریت استرس را هم شروع کردم، ولی دیدم با این همه کار دارم خودم را استرس زده میکنم. فعلاً آن را متوقف کردم. ولی خداییش ما ایرانیها خیلی به مدیریت استرس احتیاج داریم و بسیار کم در این مورد آموزش دیدهایم. بسیار کم، در حد اندک اندک.
- ویرایش رمان – یک بار ویرایش شد و ویرایش دوم به نیمه رسیده است. عاشق این یکی هستم. کاش میشد همه کارها را کنار بگذارم و فقط به این یکی بچسبم...
- پروژه کیک پختن بخوبی پیش میرود. کیکهای ساده و کشمشی را خوب از آب درمی آورم. چیزکیک و کیک هویج خوشمزهای پختم. هر شب با لذت رسپی های مختلف را میخوانم و با لبانم را میلیسم: تیرامیسو... کیک سیب... کیک دارچین و گردو...دلم میخواهد هر روز فقط رمان بنویسم و کیک بپزم! چه دنیای خوشمزه و چاق و چلهای میشد!
مخلص کلام آن که... از حال من اگر بپرسید، باید بگویم خوبم. نفسی میآید و میرود. ما چه بایستیم و چه بدویم، چرخ گردون میچرخد. شما چه خبر؟ خوبید؟ خوشید؟ ماه شهریور، دست کمی از ماه اسفند ندارد. ماراتون نفسگیری است. شما هم دارید میدوید؟ اگر میدوید، اشکال ندارد، بدوید، ولی یادتان باشد گاهی اوقات سرتان را بلند کنید و به آسمان آبی بنگرید و گاهی اوقات، مشامتان را عطر خوش پاییز، تازه کنید. خبر خوشی دارم: پاییز رنگارنگ، در راه است.
چگونه برای پاییز آماده شویم؟