تصمیم داشتیم امسال به آلمان برویم. من جد و آباد اینترنت را زیر و رو کردم تا توانستم بلیت هواپیمای امارات را با قیمت باورنکردنی و یک هتل خوب با قیمت مناسب را پیدا کنم. قرار بود بخش گرفتن ویزا را آقای شوشو انجام بدهد. او دعوتنامه گرفت، ولی از سفارت آلمان، وقت مصاحبه نگرفت. سایت سفارت آلمان، سایت بی سر و تهی است وگرنه منتظر او نمیشدم. وقتی دیدم از سایت سفارت آلمان زیاد سر درنمیآورم، پیش خودم گفتم: ما تقسیم وظایف کردهایم. من به همان بلیت هواپیما و رزرو هتل میپردازم. چه اشتباهی کردم. باید همه مسئولیت را خودم به عهده میگرفتم. یک ماهی غرغر کردم تا بالاخره به سراغ سایت سفارت آلمان رفت.
ما تصمیم داشتیم در یک نمایشگاه دارویی شرکت کنیم، پس باید 12 نوامبر در آلمان حضور پیدا میکردیم. ظاهراً برای دریافت ویزا شینگن باید از سه ماه قبل اقدام کنیم. من سه ماه قبل از سفرمان بلیت هواپیما خریدم و هتل را رزرو کردم، ولی یک ماه بعد از آن، برای گرفتن ویزا اقدام کردیم. چون برای گرفتن ویزا دیر اقدام کردیم، سفارت آلمان روز 13 نوامبر به ما وقت مصاحبه داد. با توجه به این که صدور ویزا یک تا دو هفته طول میکشد، ما وقت مصاحبه را کنسل کردیم. خیلی دماغم سوخت... کلی به دلم صابون زده بودم. آقای شوشو وعده سفر به یک کشور دیگر اروپایی را داد، ولی از بس بابت آلمان دماغ سوخته شدم که برای کشور وعده شده بعدی، هیچ اقدامی نکردم.
در همین موقع خواهرم به قشم رفت و همراه یک گروه کوچک ماجراجو، چند روز در ساحل زیبای خلیج فارس کمپ زد. شبها زیر سقف آسمان خوابیدند و صبحها وقتی چشمشان را باز میکردند، وسعت بیکران آبی دریا مقابلشان بوده است. آقای شوشو هیچ رقمه حاضر نیست در چنین سفرهایی شرکت کند. در اولین سفر من و همسرم به هند، فهمیدم من و او در تفریحات و سفر با هم بشدت متفاوت هستیم. در سفرهای بعدی، کمکم ناهماهنگیها را کشف و حل کردیم، تا بالاخره در آخرین سفرمان به کوش آداسی از رودهن تا دریای اژه، توانستیم به هماهنگی بسیار خوبی دست پیدا کنیم. ولی خب... یک سفر در سال که کافی نیست. من معتقدم آدم باید هر هفته زمانی را در طبیعت بگذراند و هر چند ماه، به ایرانگردی کوتاه و ارزانی برود. اگر شد، سالی یک بار هم به سفر خارجی. ولی آقای شوشو دوست دارد لاکچری سفر کند. ایرانگردی لاکچری در ایران از سفر به ترکیه و ارمنستان و ... گرانتر از آب درمیآید و چندان هم لاکچری نیست.
با شنیدن ماجرای کمپینگ هیجان انگیز خواهرم، فیل من یاد هندوستان کرد... هشت سالی است که سفر ماجراجویانه نداشتهام... مارکوپولویی مثل من، پس از ازدواج، دسترسی کمی به سفر و طیبعت گردی دارد. فشارهای عصبی یک خانواده ناتنی را هم به این محرومیت اضافه کنید، احساس میکردم کم کم دارم مثل یک دیگ زودپز میشوم. آقای شوشو تصمیم گرفت مرا به سفر ببرد. بین یزد و گرگان، من جنگل ناهارخوران گرگان را انتخاب کردم. هتل رزرو کردم و برای رفتن به جنگلهای زیبای گلستان آن هم در پاییز زیبا، لحظه شماری میکردم که ... دچار بیماری ویروسی شدم. گلاب به رویتان دم به دقیقه دستشویی بودم. خب... این سفر را هم کنسل کردیم. از بس ضعیف شدهام که هوس سفر از سرم پریده. فقط آرزو میکرم رودههایم آرام بگیرند. در مدتی که بیمار بودم، آقای شوشو حسابی از من پذیرایی کرد. این هم یک پیشرفت دیگر، چون تا همین پارسال من شکایت داشتم اگر بیمار شوم، او از من بخوبی مراقبت نمیکند و من تشنه و گرسنه از صبح تا شب در خانه تنها میمانم. این بار او با مهربانی مواظب من بود. ممنونم آقای شوشو.
وقتی سلامتی به تنم برگشت، برای بار سوم برنامه سفر را چیدم. این بار مسئولیت کامل را به عهده گرفتم. منتظر زمان مصاحبه هستم. یعنی میشه که بشه؟