تعطیلات 17-15 آذر تعطیلات شیرینی بود. دو هفته قبل از آن من بیمار شده بودم. هفته قبل، آقای شوشو بیمار شده بود. وقتی نوبت به ولادت حضرت رسول رسید، خدا را شکر که هر دو سالم و سرحال بودیم.
سه شنبه شب بیدار ماندیم و تا دو صبح فیلم دیدیم: آتش بس دو. فیلم خوبی است. در نتیجه من صبح ساعت ده بیدار شدم. فوری صبحانه خوردیم و زدیم به کوچه باغهای دماوند. دو ساعتی راه رفتیم. از خدا که پنهان نیست، از شما هم پنهان نباشد که میخواستیم فقط یک ساعت راه برویم، ولی راه را گم کردیم و توفیق اجباری دو ساعت پیاده روی نصیبمان شد. بعد خریدهای خانه را انجام دادیم. ناهار آماده بود. زرشک پلو با مرغ. ناهار را خوردیم و خوابیدیم. ساعت شش و هفت از خواب بیدار شدیم. خریدها را نصفه نیمه سر و سامان دادیم. کم خوابی و پیاده روی طولانی، باعث شد، خیلی زود از پا بیفتیم.
پنجشنبه: آقای شوشو به داروخانه رفت. من بقیه کارهای خانه را سر و سامان دادم. ساعت دوازده با تاکسی به در داروخانه رفتم. همراه آقای شوشو به تهران رفتیم. چند کار اداری کوچک و چند خرید داشتیم. ناهار پیتزا، همبرگر و جوجه سوخاری خوردیم! مثلاً رژیم داریم و خود را از خوراکیهای خوشمزه محروم کردهایم. ولی دو تا شکمو وقتی باهم بیفتند، رژیم و مژیم را بی خیال میشوند. پس از آن، من به خانه برگشتم و آقای شوشو به داروخانه. من بقیه وقتم را صرف نوشتن کردم. نوشتم و نوشتم و نوشتم. خدایا... چقدر نوشتن شیرین است. تا دو صبح کتاب خواندم! تازه با کارآگاه مگره آشنا شدهام. وقتی یک کتاب از او گیر میآورم، نمیتوانم زمین بگذارم.
جمعه، من یازده از خواب بیدار شدم... از شدت خوابالودگی تلوتلو میخوردم. از بس شبها زود میخوابم، وقتی دیر میخوابم، کل زندگیام بهم میریزد. خوشبختانه بقیه روز عالی بود:
- خرد کردن پیاز برای گوشت چرخ کرده
- تهیه آب میوه تازه از هویج و کیوی
- پختن کتلت، سیب زمینی سرخ کرده و سس گوجه فرنگی، ذرت پخته
من و آقای شوشو با هم کار کردیم، با هم پختیم و ظرف شستیم. یک فیلم آشغالی و سراسر اکشن هم دیدیم. باقی ساعات شب را کتاب خواندیم. تعطیلات خوبی بود. شیرین، آرام، مفید، شاد. خدایا شکرت.