من والنتین 1396 (سال 2018) را هرگز فراموش نخواهم کرد. چه والنتینی بود! انگار در چرخ و فلک نشستهام و مدام به بالا و پایین و چپ و راست پرتاب میشوم.
ماجرا از روز قبل آغاز شد:
بعدازظهر سر راهم از دفتر به خانه، یک سبد پر از خوراکیهای خوشمزه خریدم: چند بسته شکلات، مارشمالو، پاستیل، نوشیدنیهای مورد علاقه آقای شوشو و پفک. در خانه، همه این قاقالی ها را در یک سبد حصیری قرار دادم و با قلبهای قرمز تزئین کردم. این سبد اشتهاآور را روی میز اتاق نشیمن قرار دادم تا آقای شوشو به محض ورود به خانه آن را ببیند. یکی دو خط هم در کارت پستال نوشتم.
سالهای قبل، فقط دو سه بسته شکلات و یک کارت پستال هدیه میدادم. یکی از شکلاتها را هم خودم میخوردم. بالاخره پس از هشت – نه سال فهمیدم، برای آقای شوشو دو سه بسته شکلات کم است و باید حجم بزرگی از خوراکیهای خوشمزه را ببیند. شریک هم نمیخواهد!
آقای شوشو به محض ورود به خانه، با دیدن سبد خوشگل و خوشمزه و مزین به قلب، دچار شوک شد و اولین حرفش این بود:
- مگه فردا والنتین نیست؟!
- چرا فردا هست، ولی من خواستم پیشباز بروم.
نوشته کارت پستال را خواند. من به جای والنتین، هالووین را تبریک گفته بودم!!! خدای من! من این جشنهای خارجکی را خوب نمیفهمم. هنوز برایم جا نیفتادهاند... خلاصه که خیلی خیطی بالا آوردم.
ولی آقای شوشو از آن سبد خوراکی، بسیار لذت برد. الان که دارم این مطلب را مینویسم، چندین روز از والنتین گذشته، ولی هنوز سبد روی میز پذیرایی است. من هم رژیم دارم و شکلاتها روی اعصابم هستند. ولی دوست دارم که آقای شوشو مثل بچهها، دور و بر سبد میپلکد، خوراکیها زیر و رو میکند و یکی را برمی دارد. شب اول، من یک عدد، به جان خودم فقط یک عدد، از مارشمالوها را خوردم. هنوز دارد غرغر میکند:
- خوشمزههای خودمه! چرا خوردی؟ چرا اجازه نگرفتی؟ مال خودمه!
روز والنتین من یک کارت حافظه تبلت و دو شاخه گل هدیه گرفتم و بسی مشعوف شدم چون به کارت حافظه احتیاج داشتم و عاشق گل هستم. ممنونم آقای شوشو.
ولی آنچه باعث میشود والنتین 2018 برای من فراموش نشدنی شود، این چیزها نیست. ساعت نه صبح 14 فوریه 2018، یعنی روز والنتین، از سفارت پرتغال به من تلفن کردند و گفتند ویزای ما تأیید شده است. هوررررریا!!! ما میریم پرتغال!
کارمند سفارت گفت:
- ساعت دو تا چهار، بلیتهای هواپیما و برگه پرداخت هزینه اقامت در هتل را بیاورید.
من با خوشحالی به آقای شوشو خبر دادم. او با حواس پرتی گفت:
- شب میام در موردش صحبت میکنیم.
شب راجع به چی چی صحبت میکنیم؟ از اول تابستان میخواهیم به اروپا سفر کنیم. سفر آلمان که خراب شد، حالا که ویزای پرتغال حاضر است، در مورد چی صحبت کنیم؟!
ما توافق کرده بودیم هفته اول اسفند به سفر برویم، ولی امید نداشتیم ویزا جور بشود یا به موقع حاضر شود. توافق ما سرجایش بود، مسئله پرداخت هزینه بلیت و هتل است. هزار جور کار داشتم: صفحه آرایی کتاب "زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست..."، سفارش طراحی جلد کتاب، اعلام تخفیفهای روز والنتین، پاسخگویی به ایمیلها و کامنت ها، که بعضی روزها دیوانه کننده میشوند و و و...
همزمان کارهای سایت را انجام میدادم و بلیت هواپیما را جستجو کردم. تاریخ و ساعت بلیت را به آقای شوشو اطلاع دادم. او توانست از سایت دیگری همان بلیت را قدری ارزانتر پیدا کند. مذاکره، بررسی، تلفنهای مکرر بین من و آن سایت، تغییرات لازم، اطلاعات اضافی... دردسرتان ندهم که ساعت دو تلوتلو خوران توانستم بلیتها را بخرم.
از گرسنگی دلم مالش میرفت. از صبح فقط یک لیوان قهوه خورده بودم. سریع ناهار را خوردم و برای یافتن هتل دوباره به اینترنت چسبیدم. هتل را قبلاً رزرو کرده بودم، فقط میخواستم پول واریز کنم. این یکی با دردسرهای شارژ ویزاکارت و مکاتبات متعدد بین من و سایت مربوطه، ساعت نه شب تمام شد.
یعنی خرید دو تا بلیت هواپیما و پرداخت هزینه اتاق هتل، 12 ساعت طول کشید و من عصبانی بودم. خیلی عصبانی. چون در روزهای دیگر، آقای شوشو روزی چند بار به من تلفن میکند. پیش آمده وقتی از حمام بیرون آمدم، دیدم شش بار تلفن کرده! حالا حمام کردن من ده دقیقه هم طول نمیکشد. ولی آن روز پرتقالی، نه تنها هیچ خبری از آقای شوشو نبود، موبایلش هم دائم اشغال بود، وقتی بالاخره او را پیدا میکردم، میگفت: «سرم خیلی شلوغه! بعداً!» خوشحالی عظیم من، با این تقلای تک نفره و دوازده ساعته به خشمی توفانی تبدیل شد.
آقای شوشو با هدیههای والنتین من از راه رسید، ولی هنوز صورتم را بوسیده و نبوسیده، گفت: «خیلی خسته هستم. روز شلوغی داشتم. میروم و بخوابم.» من تا سه صبح داشتم در خانه چرخ میزدم. دیدنیهای پرتغال را پیدا کردم، خوراکیهای مخصوص پرتغال را، راهنماهای مسافرتی و حتی یک ربات تلگرام ساختم!!! ساعت سه صبح مثل یک تکه سنگ روی تختخواب افتادم و تا ده صبح خوابیدم.
وقتی بیدار شدم، خانه را جارو و گردگیری کردم. برای ناهار آقای شوشو، ساندویچ آماده کردم و با ماشین دنبال او رفتم تا به سفارت برویم. جای شما خالی نباشد که در ماشین آنقدر غر زدم و گله کردم که دهنم کف کرد. آقای شوشو هم ماشاالله کوتاه نیامد. کم کم کارمان کشید به مرور کردن ماجراهای تلخ دوران چهل روزه عقد ما. خدایا... کی میشه این چهل روز سیاه از خاطرم برود و هر بار بغض نشود و راه گلویم را نبندد؟ هر بار از دست همسرم عصبانی میشوم، آن خاطرات تلخ مثل صفحه گرامافون خط افتاده، در ذهنم تکرار و تکرار و باز هم تکرار میشود.
وسط مثلاً بیان احساسات من، یهو فهمیدم دارم سرم را به سنگ میکوبم. بیان احساس کدام است؟ آقای شوشو فرمودند:
- انجام این کارها را به تو سپردم چون می دانم دوست داری این کارها را انجام بدهی و سرت گرم میشود!
نه که من هر روز از بیکاری دنبال سرگرمی میگردم؟ این هم شد تشکر از من برای رأس و ریس کردن کارهای سفر و عذرخواهی برای عدم همراهی.
با وجود تمام این حرفها، خیلی خوشحالم پس از سالها دارم دوباره به اروپا میروم. هرچند پرتغال، گزینه اول من نبود، ولی خوشحالم. ما عازم هستیم...
دوازدهم اسفند 1396:
ما به پرتغال رفتیم و برگشتیم. چه سفری بود... عالی... الان که دلخوریهای روز سفارت را میخوانم، خندهام میگیرد. چه اهمیت داشت؟
از کجای سفر تعریف کنم؟ از کوچه پس کوچههای تنگ و ترش محله آلفاما؟ از نقاشیهای دیواری شهر؟ از لباسهایی که روی بند رخت تاب میخورد؟ از ترموای عهد بوق شماره 28 لیسبون؟ از شهری با ساختمانهای یکدست سفید و آجری؟ از آبی بیکران اقیانوس آتلانتیک؟ از این به پایان دنیا سفر کردیم؟ Cabo da Rocaرا می گویم. از خوردن خرچنگ و صدف و پاستا ناتل؟ از گم شدن در لابیرنت تاریک عمارت کویینتا دا رگالریا؟ از کاملیاهای رنگارنگ باغ شگفت انگیز قصر پنا؟ از گردش با پورشه و مرسدس بنز و بی ام و؟ از مردم مهربان و خونگرمش بگویم؟ از رفتن به استادیوم ورزشی و دیدن اولین مسابقه فوتبال در عمرم آن هم در حالیکه در یک لژ اختصاصی با میگو سوخاری و نوعی غذای ایتالیایی که اسمش را نمیدانم، از ما پذیرایی میشد؟ آنقدر جیغ کشیدم و تیم فوتبال اسپورتی را تشویق کردم که گلودرد گرفتم. آن هم من که تا دو هفته پیش نمی دانستم رونالدو و کیروش پرتغالی هستند! و در تمام عمرم 90 دقیقه فوتبال تماشا نکرده بودم.
راستی... تفاوت پرتغال و پرتقال در این است که پرتغال نام یک کشور است و پرتقال نام یک میوه و در واقع هیچ تفاوتی ندارند! کشور پرتغال به خاطر بندر معروفش Porto Cale نام پرتغال را بر خود دارد. میوه پرتقال، توسط کشور پرتغال به کشورهای دیگر دنیا معرفی شده است. به همین دلیل در بعضی زبان ها مثل فارسی، یونانی، ترکی، عربی، بلغاری، گرجی و زبان جنوب ایتالیا، این میوه را پرتقال می نامند.
تا الان دو تا فیلم کوتاه در کانال تلگرام و اینستاگرام قرار دادهام، ولی فیلم کوتاه کجا و لذت مطالعه شرح و جزئیات سفر؟ البته هنوز سفرنامه را ننوشتهام. ساعت خوابم تنظیم نشده و دارم قیلی ویلی میروم! یعنی چن روز اخیر با چشمهای بسته و کاملاً خوابالود، دارم راه میروم و کار میکنم.
من امسال دو ماه عسل داشتم: ماه عسل فیروزهای و ماه عسل پرتغالی و نمیدانم چگونه از خدا برای چنین تجربه های دل انگیزی تشکر کنم.