جای همگی خالی ما یک هفته به آمستردام ( 21-14 تیر 1397) سفر کردیم. من شهرها را به شکل آدمها حس میکنم. لیسبون، از نظر من، خانم 45-40 سالهای است از خانوادهای اصیل و قدیمی که لباسهای کهنهاش را با دقت رفو کرده، مواظب است زیردامنی پارهاش دیده نشود، دستمال با حاشیه توردوزی به دست گرفته و با وقار روی صندلی چوبی آنتیک نشسته است. مغرور، معذب از فقر و قدری عبوس.
ولی آمستردام خانم سی سالهای است، با لباسهای ساده و گرانبها. مرتب و منظم. ورزشکار. با قامت راست راه میرود و با ظرافت دوچرخه را رکاب میزند. آرامش، نظم، ثروت و در عین حال سادگی از تک تک آجرهایش تراوش میکند.
آمستردام شهری است که دوست دارم بارها به آن سفر کنم، در کنار کانالهای زیبایش راه بروم، در پارکهای سرسبزش دوچرخه سواری کنم و غذاهای خوشمزهاش را بچشم.
پیش از سفر بررسی کردم که در آمستردام کجا را ببینیم و چه تفریحاتی داشته باشیم. تجربه یک هفتهای خود را خدمت شما ارائه میدهم:
- 1-به موزه مادام توسو بروید!
من این موزه را خیلی دوست داشتم. با جورج کلونی قهوه نوشیدم، کنار مرلین مونرو ایستادم و وقتی باد میخواست دامنم را بالا بزند، دامنم را چسبیدم و با لبهای غنچه فریاد زدم، مثل اسپایدرمن از دیوار راست بالا رفتم، کنار پیکاسو نشستم، آقای شوشو همراه مسی فوتبال بازی کرد، کنار ادل آواز خواند، با مایکل جکسون و چارلی چاپلین و گاندی دست به گردن شد، با هالک افسانهای کل انداخت... هر دو تاج بر سر گذاشتیم و بر تخت سلطنت هلند تکیه دادیم.
- 2-به بازار گل بروید!
بازار گل آمستردام، چهار تا غرفه گل داشت. بقیه غرفهها یادگاری و بذر گل می فروختند. فقط در یک غرفه، گل لاله دیدیم، تنها لالههایی که در سرزمین لالهها دیدیم. به نظر من اگر به بازار گل هم نروید، چیزی از دست نمیدهید.
- 3-به بازار خیابانی آلبرت بروید!
چنان تبلیغ کرده بودند که در این بازار میتوانید از جان آدمیزاد تا شیر مرغ را با قیمت مناسب تهیه کنید که بیا و ببین. نوشته بودند: «بازار پر از غذاهای خوشمزه، لباسهای عالی و ارزان است.» ولی بازار آلبرت یک بنجل فروشی است. لباسها برای پوشاندن به مترسک خوب بود. خوراکی هم... والله چی بگم. در آمستردام قدم به قدم کافه و مغازه غذافروشی است. من نمیدانم چرا اینقدر در مورد بازار آلبرت تبلیغ میکنند.
- 4-در کانالها قایق سواری کنید!
این یکی محشر است. عالی...
- 5-دوچرخه سواری کنید!
هلندیها دوچرخهسواران ماهری هستند. چنان با سرعت و بیمحابا میرانند که انگار سوار بر پورشه ویراژ میدهند! من جرات نکردم در خیابان دوچرخه سواری کنم. ما در پارک دوچرخه سواری کردیم. این دوچرخه سواری بهترین خاطره من از آمستردام است. من و آقای شوشو سوار بر دوچرخه در آستانه پارک متوقف شده، در سکوت به منظره زیبای روبرو خیره شدیم و پس از چند لحظه گفتیم: برویم و باغ بهشت را کشف کنیم! آنگاه رکاب زدیم و به راه افتادیم. انگار پرواز میکردم، مشامم پر از عطر درختان و گیاهان و چشمانم آکنده از سرسبزی... آزاد مثل یک پرنده بر فراز آسمان...
- 6-در میدان موزه پیک نیک برگزار کنید!
وااااای... دراز کشیدن روی چمنها و تماشای آسمان آبی لذتی است که متاسفانه در ایران برای خانمها ناممکن به نظر میرسد؛ اما در آمستردام من چند ساعت روی چمن دراز کشیدم و از بوییدن بوی چمن و نوازش دست خورشید لذت بردم.
- 7-غذاهای هلندی بخورید!
غذاهای هلندی با مذاق ما سازگار است. کروکت (یک جور سوسیس مرغ – بیرون برشته و داخل نرم)، سیب زمینی سرخ کرده با سس مایونز، بیتربالز (گلولههای خوشمزهای از سیب زمینی)، میت بال ( قلقلی گوشت چرخ کرده)، استروپ وافل (نوعی شیرینی که نمیدانم چطوری هم ترد بود و هم نرم!) پنیرهای خوشمزه، هات داگ مرغ ... وای دهنم آب افتاد. قدم به قدم با پرداخت یکی دو سه یورو میتوانید این خوشمزهها را نوش جان کنید.
- 8-در تور پیاده روی شرکت کنید!
ما شرکت نکردیم... همه جور تورهای پیادهروی - پولی و رایگان - وجود داشت، ولی ما نرفتیم. آقای شوشو دوست ندارد با غریبهها قاتی بشود. من هم یاد گرفتهام سریش نشوم و گیر ندهم: «بیا با مردم جدید آشنا بشویم!» هرقدر آشنا شدن با آدمهای جدید برای من هیجانانگیز است، برای همسرم عذابآور. پس این قسمت را بیخیال شدیم. ولی شما بروید. آره! جان دلم شما بروید و همراه یک گروه در شهر قدم بزنید تا چموخم شهر زودتر به دستتان بیاید.
- 9-موزهها را ببینید!
ما فقط به دو موزه رفتیم: موزه مادام توسو و موزه ون گوگ. از هر دو بسیار لذت بردیم. دلم نمیخواست وقتم را در موزهها بگذرانم. دلم میخواست شهر را ببینم. کانالها، ساختمانها، مغازهها، کافهها، آدمها. از انتخاب خود راضی هستیم.
تعریف خیابان دامارک و میدان دام را شنیده بودم. خیلی تو ذوقم خورد وقتی دیدم خیابان دامارک، خیابانی شلوغ و کثیف است. میدان دام هم اصلاً دندانگیر نیست. اولین برخورد من با هلند در خیابان دامارک و میدان دام صورت گرفت و برخورد خوشایندی نبود. از خود پرسیدم: «برای چی اینقدر از آمستردام تعریف میکنند؟ بیغولهای است که!» روزهای بعد فهمیدم خیابان دامارک و میدان دام نزدیک حشیشخانهها و روسپیخانهها قرار دارند. این محله توریست زیادی دارد، ولی هلندیها کمتر به این محله میآیند. آمستردام واقعی در بقیه بخشهای شهر جریان دارد. من عاشق میدان موزه شدم که کاملاً از میدان دام دور است.
آمستردام برای من آن دختر جوان محجبهای است که ظرف اسپاگتی را برای ما آماده کرد و با خوشخلقی تحویل داد. آن مادر سوار بر دوچرخه که یک بچه را در صندلی جلوی خود گذاشته بود و بچه دیگر را در صندلی پشت خود و دلاورانه رکاب میزد. آن پیرزن و پیرمردی که با موهای خاکستری کنار هم به آرامی دوچرخه سواری میکردند و گپ میزدند. آن دختری که با چشمهای تابه تا، مست و ملنگ به متکای یک حشیش خانه تکیه داده و با نگاهی مات به ما خیره شده بود. آن مردان و زنان قدبلند، موطلایی، با شکم تخت و عضلاتی محکم. آن دختربچهای که دنبال کبوترها میدوید و آن یکی که میان فوارههای آب میرقصید. آن دختر نوجوان سیاهپوست زیبا که انگار صورتش را از چوب آبنوس تراشیدهاند، زیباترین نمونه نژاد خود. آمستردام برای من شهری است با ساختمانهای چهارطبقه، آجری، ساده و در عین حال شیک، با آبراههای مزین به سبدهای گل و با مردمی از همه رنگ و همه عقیده. دختران شلوارک پوش در کنار دختران محجبه. دوچرخه سواران عاشق سلامت در کنار دودکنندگان حشیش.
مردم با خوش اخلاقی و با حوصله شما را راهنمایی میکنند. یک بار از خانم جوانی پرسیدم برای رسیدن به پارک واندل سوار کدام تراموا بشویم؟ دستش پر از کیسههای خرید بود. کیسههای خرید را زمین گذاشت و سعی کرد لغت دوازده را به انگلیسی به یاد بیاورد. شکسته بسته ولی با حوصله راهنمایی کرد. تشکر کردم و به آقای شوشو گفتم: این خانم می گه سوار تراموای 4 یا 12 بشوید. خانم جوان به فارسی پرسید: «ایرانی هستید؟» و به زبان فارسی خیلی مفصل ما را راهنمایی کرد. «این را سوار بشوید، آن را سوار نشوید، دو ایستگاه دیگه پیاده بشید. پارک خوبی است. بزرگترین پارک آمستردام است. حتماً دوچرخه سواری کنید و ...» عشق کردم. به قول آقای شوشو، اولین بار بود یک ایرانی در سفرهای خارجی به جای حالگیری، به ما حال داد. دمش گرم.
ایرانیها در آمستردام، تا جایی که من دیدم، محترم و موقر و ساده بودند. خبری از جلف گری، موهای زرد وزکرده که با کلیپس بالا زده شده، آرایشهای غلیظ و لباسهای نیمه برهنه نبود. نمایشی که متاسفانه از ایرانیها در دوبی و ترکیه و تایلند دیده میشود. در آمستردام تا وقتی کلمات فارسی را نمیشنیدید، متوجه نمیشدید طرف ایرانی است. البته بجز چند آقای ایرانی که یکی از آنها هوار هوار میکرد و مغازه را روی سرش گرفته بود. مثلاً خوشمزگی میکرد. ما با کراهت و شرمندگی از کنار او عبور کردیم.
ما در هتل هالیدی این سکونت داشتیم. هتلی تمیز، مرتب با صبحانهای مفصل و خوشمزه. کنار ایستگاه قطار و تراموا قرار دارد و در محلهای تمیز و زیبا. از پنجره اتاقمان توربینهای بادی مشهور هلند دیده میشد. راستی... هلند نسبت به کشور ما به قطب شمال نزدیکتر است، به همین دلیل سرد است. ما در گرمترین ماه سال به آمستردام رفتیم، ولی هوا حسابی خنک بود. من همیشه ژاکت به تن داشتم. آفتاب ساعت ده و نیم شب غروب میکرد و تا یازده شب، هوا گرگومیش بود. ما گیج مانده بودیم آیا خورشید خانوم خیال دارد یک زمانی غروب کند یا نه!
سفر خوشی بود. انشاالله زندگی شما هم پر از شادی و سفرهای خوب باشد.
آیا این سفرنامه را دوست داشتید؟
اگر این سفرنامه را دوست داشتید، شاید از مطالعه بقیه سفرنامهها هم لذت ببرید. این لینک همه سفرنامههای رایگان سایت گیس گلابتون است (حدود صد تا)
و این هم لینک سفرنامههای فروشگاه (چهارتا):
هندیجان نامه
تایلندنامه
کوش آداسی
ماه عسل فیروزهای