تابستان امسال چنان به سرعت گذشت که نفهمیدم چی شد!
تیرماه سفری یک هفتهای به هلند داشتیم، ولی فراهم کردن مقدمات قبل از سفر و رفع خستگی پس از سفر، تقریباً تمام ماه تیر را ازم دزدید. هنوز وقت نکردهام سفرنامه هلند را بنویسم. (آخرهای شهریور بالاخره سفرنامه را نوشتم) در طول ماه تیر، عصرها پس از بازگشتن از سر کار به خانه، یکی دو ساعت صدایم را ضبط میکردم، برای محصول جدید فوق سری – از آشنایی تا سفره عقد
دیدم اینجور کارم پیش نمیرود و ساختن فوق سری – از آشنایی تا سفره عقد سالها طول خواهد کشید. به همین دلیل از اول مرداد خود را در خانه حبس کردم. از ساعت هشت صبح تا هشت شب پای کامپیوتر بودم تا بتوانم فوق سری – از آشنایی تا سفره عقد آماده کنم. فکر میکردم اگر یک ماه روزی ده - دوازده ساعت روی این پروژه کار کنم، بالاخره این پروژه تمام میشود، ولی تمام نشد! یعنی بالاخره ضبط صدا و ویرایش آن تمام شد، ولی هنوز قابل عرضه نبود.
ماه مرداد اصلاً به دفترم سر نزدم، مگر برای انجام مشاورهها. در انتهای ماه مرداد احساس میکردم زامبی شدهام! من کلاً سوداوی مزاج هستم. برای سوداوی مزاجها خوب نیست زیاد پای کامپیوتر بنشینند. البته برای هیچکس خوب نیست، ولی برای افرادی شبیه به من خیلی بدتر است. بدخلق و زودرنج شدم. احساس میکردم زار و نزار هستم. مثل گیاه آپارتمانی که در سایه مانده باشد، نازک، ضعیف و زرد. خبرهای بد کشورمان هم یکی پس از دیگری میرسید و هیچ فرصتی برای نفس کشیدن باقی نمیگذاشت.
اول شهریور با خوشحالی تمام به دفترم برگشتم. واااای چه کیفی دارد صبحها از خانه بیرون بزنی و به دفترت وارد شوی. با همکاران خوش و بش کنی. هر روز ساعت نه صبح کارم را آغاز میکردم و ساعت پنج بعدازظهر به خانه برمی گشتم. در خانه حتی نیم نگاه به کامپیوتر نمیانداختم. کتاب میخواندم، سریال کمدی تماشا میکردم و تا جایی که ممکن بود خود را از اخبار بد نگه میداشتم. حال و روزم بهتر شد. البته پروژه فوق سری – از آشنایی تا سفره عقد کندتر پیش میرفت، ولی اواخر شهریور تمام شد. شاید اگر یک هفته دیگر کامل در خانه میماندم، پروژه زودتر تمام میشد، ولی دیگر طاقت نداشتم. حتی یک سر سوزن هم طاقت ماندن در خانه را نداشتم.
عادت ماه شهریور بهم کمک کرد بتوانم روحیهام را جمع و جور کنم. چهار قرار ملاقات با خود داشتم. برای اولین قرار ملاقات به استخر رفتم. در واقع سه تایی رفتیم. پدر و پسر به استخر مردانه رفتند و من به استخر زنانه. چه کیفی داشت. میخواستم ماساژ بگیرم، ولی وقت ماساژ پر بود. برای اولین بار حمام سنتی را امتحان کردم. یک خانم میانسال تپل، سر و تنم را صابون زد و مشت و مال دارد. چقدر مزه داشت. من چهار ساعت در استخر بودم. نیم ساعت در حمام سنتی بودم، بقیه وقت را شنا کردم، سونا رفتم، آفتاب گرفتم و حسابی خوش گذراندم.
دومین قرارملاقات را صرف تمیز کردن خانه کردم. یک ساعت کار کردم، از شیوه نظافتم فیلم گرفتم، چای دم کردم و با بیسکوییت نوش جان کردم. من به طور کلی نظافت خانه را دوست دارم، ولی معمولاً آن را به صورت فشرده و مابین کارهای دیگر، انجام میدهم. این بار آرام آرام و سر فرصت نظافت کردم و از لحظه به لحظه آن لذت بردم. خوب بود. دوستش داشتم. بعلاوه سفرهای پر و پیمان برای آقای شوشو چیدم. تازگیها او روزهای پنجشنبه برای صرف ناهار به خانه میآید. صرف غذا با همسرم را دوست دارم. زندگی من پر از شیرینیهای کوچک و بزرگ است.
سومین قرارملاقات را صرف رسیدگی به خودم کردم. یک ساعت کامل، بدون نگاه کردن به اینستاگرام، تماشای فیلم یا گوش دادن به موسیقی، مانیکور و پدیکور کردم، ابروهایم را برداشتم و ماسک صورت گذاشتم. من هر هفته این کارها را انجام میدهم، ولی معمولاً به صورت ساندویچی بین انجام کارها و یا در حال تماشای فیلم. ولی این بار ششدانگ حواسم به خودم و جسمم بود. لذت داشت. بسیار لذت داشت.
در چهارمین قرار ملاقات آشپزی کردم. یک ساعت کامل آشپزی کردم. آشپزی پردنگ و فنگ. من معمولاً غذاهای ساده میپزم. معمولاً برای آماده کردن غذا کمتر از 15 دقیقه وقت صرف میکنم. اگر غذایی دردسر داشته باشد، حتماً آن را با کمک آقای شوشو درست میکنم. او مواد غذایی را خرد میکند، هم می زند و ظرفها را میشوید. من هم غذای پردردسر را میپزم. این بار یک ساعت آشپزی کردم. خسته شدم. ولی غذای خوشمزه ارزشش را داشت.
17 شهریور محصول جدید و محشر "فوق سری – از آشنایی تا سفره عقد" را معرفی کردم که با استقبال عالی شما روبرو شد. متاسفانه سه شنبه 20 شهریور کل فروشگاه گیس گلابتون ناپدید شد! خدای من... مردم و زنده شدم. خوشبختانه سایت بازیابی شد، ولی اتصال آن به بانک ایراد پیدا کرد.
در آن هفته که فروشگاه ناپدید شد و سپس از کار افتاد من با پشتکار عادت ملاقات با خود را دنبال کردم. سرم را به نوشتن گرم کردم. ساعتها سفرنامه هلند را نوشتم و در خاطرات خوش سفر غوطه خوردم. و ساعتها برای سفر بعدی برنامه ریزی کردم. از تک تک لحظات لذت بردم. حرص و جوش خوردن کمکی به بازیابی فروشگاه نمیکرد. اگر با خودم خلوت نمیکردم و میخواستم هر ده دقیقه یکبار فروشگاه را چک کنم، رسماً خل میشدم.
امسال من عاشق عادت ملاقات با خود شدم. تصمیم گرفتم از این پس موقع مانیکور و پدیکور و ابرو برداشتن و ماسک گذاشتن، همه حواسم را به خودم و جسمم متمرکز کنم و روزی یک ساعت اینترنت را خاموش کنم چون تماس دائمی با اینترنت آدم را آشفته و پرتنش میکند.
بالاخره پاییز زیبا از راه رسید. چند روز اخیر وقتی از خانه بیرون میزنم هوا بوی پاییز دارد. نسیم خنک پاییز پوستم را نوازش میکند و آفتاب رنگ پریده شادمانی را به قلبم میریزد. عوض شدن فصلها را دوست دارم چون وعده میدهند اوضاع همیشه اینطور نمیماند. اوضاع عوض خواهد شد. هر روز صبح، دیدن آسمان و خورشید و حس کردن وزش نسیم خنک پاییز، قلبم را پر از امید میکند. روزهای خوشی پیش رو خواهیم داشت. من مطمئن هستم.
طبق آماری که در اینستاگرام گرفتم، فقط 30% گیس گلابتونیها، با خودشان قرار ملاقات گذاشتند. یعنی حاضر شدند یک ساعت در هفته، موبایل و کامپیوتر و تلویزیون و کتاب را ببندند و با خودشان باشند. از آن 70% که با خود ملاقات نداشتند، بیشتر افراد گفتند یادشان رفته و بقیه گفتند این تمرین را دوست نداشتند. ولی آمارگیری در اینستاگرام محدودیت دارد، چطور است اینجا از زبان خودتان بخوانیم.
حالا نوبت شماست. در زمان ملاقات با خود چه کردید؟ چه تجربهای داشتید؟
از همه مهمتر اگر با خودتان قرار نگذاشتید، چرا این کار را نکردید؟