خاطرهنویسیهایم کم شده است. زیاد مینویسم، ولی فرصت خاطرهنویسی نیست. زمان میدود و من هنهن کنان به دنبال آن. چشم بهم میگذارم و میبینم وااااای! دو ماه از نوشتن آخرین خاطره گذشته است. خاطره نوشتن را دوست دارم. از دوازده سالگی دفترچه خاطرات داشتم. هرچند چند بار خاطراتم دست آدمهای نااهل افتاد و سالها اذیتم کردند، ولی باز هم خاطره نویسی را دوست دارم. بخش خاطرات گیس گلابتون، برای من جایی برای ثبت خاطره خوش است.
خب... برویم سراغ خاطرات دی و بهمن 1397
ماه آذر رمان دوم را نوشتم. ماه دی صرف چاپ رمان اول و برگزاری جشن رونمایی کتاب شد. ماه بهمن، کتاب را این طرف و آن طرف معرفی و نقدها را دریافت کردم. اعتراف میکنم خواندن بعضی نقدها برایم سخت بود، ولی اگر میخواهم رمان نویس شوم، یعنی خصوصیترین ذهنیاتم را عریان در معرض تماشای عموم قرار خواهم داد و هر شخصی اجازه دارد نظرش را بگوید. پس لازم است پوستم را کلفت کنم. یک رمان ممکن است برنده جایزه ارزشمند ادبیات را شود، ولی مطابق میل عدهای نباشد. رمان کوچک و ساده من که قطرهای در اقیانوس ادبیات جهانی است و ادعایی ندارد.
بهمن 1397 دو کانون روشن داشت: یکی کامنتهای شما که مینوشتید زلفت هزار دل... را یکنفس خواندهاید و نتوانستید آن را زمین بگذارید و دوم مهمانی کوچکی که من و آقای شوشو برگزار کردیم. چند نفر از همکلاسیهای قدیمی همراه خانواده به خانه ما آمدند. دوستیهای ما قدمت 30 ساله دارد و دوستی مثل شراب است، هرچه قدیمیتر، قیمتیتر. گفتیم و خندیدیم و خاطره تعریف کردیم. این روزها من و آقای شوشو، مرتب از آن مهمانی کوچک و خودمانی یاد میکنیم و قاهقاه میخندیم. قرار گذاشتیم اردیبهشت سفری در کنار هم داشته باشیم تا عطر شکوفهها را ببوییم، ولی ماه رمضان از 16 اردیبهشت شروع میشود، یعنی زمانی که شکوفهها به اوج میرسند. نمیدانم سفر موعودمان رخ خواهد داد یا نه، ولی حتی فکر کردن به آن هم دلانگیز است.
ماه دی و بهمن آسان نبود. سروکله زدن با چاپخانهدارها و منتقدین، بخش روشن زندگی یک نویسنده نیست، ولی نمیتوانیم از زیر این کارها در برویم. مثل کسی که میگوید: من دوست دارم آشپزی کنم، ولی ظرف شستن، تمیز کردن اجاق گاز و کف آشپزخانه را دوست ندارم، اما برای این که غذای خوشمزهای را سر سفره بگذارم، مجبور هستم این کارها را هم انجام بدهم.
آنقدر از رمان نوشتن خوشم آمده که دلم میخواهد از صبح تا شب فقط رمان بنویسم، ولی وقتی به مسائل پس از نوشتن فکر میکنم، خشکم می زند. تند نرو گیس گلاب... تند نرو! هیچ عجلهای نیست. آرام آرام پیش برو و سالی یک رمان بنویس. دست کم 20 سال درخشان پیش رو داری. 20 سال دیگر به نگرانیهای امروزت خواهی خندید.
حالا نوبت شماست. دی و بهمن 1397 برای شما چطوریا بود؟