جشن تولد گیس گلابتون – خرداد 1398
از وقتی ازدواج کردم جشن تولد نداشتم. خودم میگفتم نمیخوام. مهمانی نمیخوام. رستوران نمیخوام. به همین دلیل پدر و پسر یک کیک تولد برایم میگرفتند و به همراه هدیهها تحویلم میدادند. حتی حوصله نمیکردم لباس خانهام را عوض کنم. عکسهایی با لباس خانه و موی شانه نزده در کنار کیک تولد انداخته میشد. بهترین جشن تولدی که در دوران متأهلی داشتهام، روزی بود که برای سوارکاریرفتیم.
امسال زیاد حال و حوصله ندارم. اخبار پرتشنج کشور باعث شده خلقوخویم سرجایش نباشد. به همین دلیل دارم به همه روشهای شادی متوسل میشوم تا روحیهام را بالا نگه دارم. یکی از راههای بالا بردن روحیه، مهمانی گرفتن است، یکی دیگر از راههای بالا بردن روحیه، گرامی داشتن روزهای خاص است. از اول خرداد اعلام کردم جشن تولد میخواهم. مهمانی میخواهم. کیک تولد درجهیک میخواهم. جشن و شادی میخواهم. به آقای شوشو گفتم:
- وقتی میگم مهمانی میخوام، منظورم این نیست که یک هفته بپزم و بشورم ها. میخوام مثل یک مهمان عزیز در مهمانی شرکت کنم.
- باشه. چند تا مهمان داری؟
- فقط سه تا. مامان و بابا و خواهرم
اول میخواستیم مهمانها را به خانه خودمان دعوت کنیم، ولی دیدم پروژه «مهمان عزیز» بودن در خانه خودمان قابلاجرا نیست. به همین دلیل قرار شد به رستورانی در تهران برویم. پس از صرف غذا، در خانه خواهرم، چای بنوشیم و کیک ببریم.
ساعت یک بعدازظهر دم در رستوران بودیم. رستوران غلغله بود و صف طویلی جلوی آن تشکیلشده بود. ما میز رزرو نکرده بودیم. نیم ساعتی دم در ایستادیم تا بالاخره نوبتمان شد. دور میز ششنفری نشستیم. آنقدر سروصدا و هیاهو بود که صدا به صدا نمیرسید. امکان هیچ جور معاشرتی نبود. غذا را سفارش دادیم و تا وقتی غذا از راه برسد، درودیوار را تماشا کردیم. کبابها از راه رسید و بوی خوشش آب دهانمان را راه انداخت. من از طعم کباب لذت بردم، ولی پدر و پسر گفتند کیفیت کبابهای رستوران افت کرده، هرچند که قیمتش سیر صعودی وحشتناکی داشته است.
غذا را خورده و نخورده، راهی خرید کیک تولد شدیم. مقصدمان یکی از بهترین شیرینی فروشیهای تهران بود. به خاطر نماز جمعه در ترافیک سنگینی گیر افتادیم. هوا گرم بود و آفتاب سوزان. کولر ماشین روشن بود، ولی از پس حرارت ساعت دو بعدازظهر طولانیترین و آفتابیترین روز سال برنمیآمد. احساس میکردم دارم زیر نور خورشید آب میشوم. بالاخره کیک را خریدم. به خیال خودم رد ولوت چیز کیکی خریدم، متأسفانه کیک خامهای معمولی بود، با مزه بسیار معمولی. بیخودی تا آن سر شهر رفته بودیم. رد ولوت درستوحسابی با پنیر خامهای درست میشود و مزه پنیری دارد. از فروشنده پرسیدم ها، ولی او اشتباه راهنمایی کرد.
مادر و خواهرم از ما پذیرایی مفصلی کردند: آبمیوه، هندوانه طالبی قالبزده شده و چای خوش عطر. گفتیم و خندیدیم، خوردیم و چای نوشیدیم. بسیار خوش گذشت. درواقع زحمت مهمانی من گردن مادر و خواهرم افتاد. رویم نمیشود سال آینده هم این برنامه را اجرا کنم، ولی خداییش خیلی خوش گذشت. مهمان عزیز بودن هم عالمی داردها! کلی روحیه گرفتم.
همینجا از همسرم، پسرم، مادرم، پدرم و خواهرم برای تدارک این روز زیبا تشکر میکنم.
از تکتک شما دوستان که به روشهای مختلف تولدم را تبریک گفتید و روزم را ساختید، تشکر میکنم.
ممنونم ممنونم و هزار بار ممنونم.