چند وقت پیش عکس کیک آناناس برگردان را دیده بودم و دلم رفته بود. یکی دو هفته با خودم کلنجار رفتم که درست کنم یا نکنم. نمیدانم چرا اینقدر از خراب شدن غذا میترسم. در حد بیمارگونه میترسم غذایم خراب شود، به همین دلیل از پختن غذاهای جدید هراس دارم. باید ریشه در کودکی داشته باشم. اینهمه نگرانی برای خراب شدن غذا، بیمعناست. وقتی دارم غذای جدید درست میکنم، عرق از ستون مهرههایم پایین میریزد. مسخره است چون این حجم اضطراب مثل زمانی است که برای نجات جان بیماران میجنگیدم. البته قدری تفاوت دارد. وقتی بیمارم در حال مرگ بود و خون از همه طرف فواره میزد، عرق سرد از پشت گردنم راه میافتاد و تا به کمرم چکه چکه میریخت... وقتی این واکنش بدنم شروع میشد، میدانستم بیمارم را از دست دادهام. پیش از مرگ بیمارم، برای خانواده عزادارش، ماتم میگرفتم. دلم میخواست آب شوم و به زمین فرو روم، ولی مجبور نشوم دم در اتاق عمل، خبر بد را به داغداران اطلاع بدهم... ولی وقتی وسط کیک پختن گیر میافتم، بهنحویکه احساس میکنم نه راه پس دارم و نه راه پیش، گر میگیرم. همه بدنم، بهویژه صورتم آتش میگیرد. یکمرتبه تمام تنم خیس عرق میشود. انگار مرا داخل آب داغ فروکردهاند. نمیدانم این اضطراب عمیق از کجا ریشه میگیرد و خیال ندارم به آن اهمیت میدهم. تصمیم دارم آنقدر کیک بپزم و دستم روان شود. بگذریم.
مثل هر روز لیست خرید را برای آقای شوشو واتزآپ کردم. کنسرو آناناس هم خواستم. غافل از آنکه دو مدل کمپوت آناناس در بازار هست. یکی حلقهحلقه و دیگری حاوی قطعات مکعبی است. آقای شوشو دومی را خرید، درحالیکه من اولی را میخواستم. وسایل پختن کیک را میزان پلی کردم. وقتی در کنسرو را باز کردم آه از نهادم برآمد، آناناسها مکعبی بودند. بر تنبلی شدیدم غلبه کرده، شال و مانتو نموده به سوپر پایین ساختمان رفتم و کنسرو آناناس حلقهای خریدم. دو بسته پنیر خامهای هم گرفتم.
با هزار ترسولرز، شکر را کاراملی کردم. خود را برای سوختن و جزغاله شدن دست و بالم آماده کرده بودم. شکموها، برای شکمویی شجاع هستند و حاضرند بسوزند، ولی غذای خوشمزه گیرشان بیاید! خوشبختانه عملیات ساختن کارامل بهراحتی پیش رفت. سس کارامل را ته قالب ریختم. حلقههای آناناس را کف قالب چیدم. سپس به سراغ خمیر رفتم. شکر و کره و شیر و تخممرغ و وانیل و آبلیمو را مخلوط کردم و در قالب ریختم. کیک را در فر گذاشتم. ظرفها را شستم و دوباره میزان پلی کردم. چرا؟
چشمم از کیک آناناس برگردان آب نمیخورد. به نظرم یکچیزیاش اشتباه بود. نمیدانستم چه، ولی چندان به آن امیدوار نبودم. روز بعد مهمان داشتم، چه مهمانهای عزیزی، والدین نازنینم. دلم نمیخواست کیک بدمزه به نافشان ببندم. از طعم چیزکیک مطمئن بودم. چیزکیکی ساختم چهلستون چهل پنجره. قطعات مکعبی آناناس را هم داخل چیزکیک ریختم. بر خلاف دفعه قبلی این بار همهچیز آرام و خوب پیش رفت. یک بسته ژله پرتقالی هم داخل فیلینگ چیزکیک ریختم. مثل بچه آدم بالای سر ماکروویو ایستادم تا پودر ژله بهخوبی حل شود. چیزکیک را داخل فریزر گذاشتم تا بندد. ظرفهای کثیف را هم شستم. کیک آناناس آمده شد. کیک بدی نشد، ولی همانطور که انتظار داشتم زیادی شیرین و چسبنده بود.
سراغ خامه قنادی رفتم. صد گرم خامه را ده دقیقه آن را زدم تا پف کند. بعد با سرنگ تزریق خامه به سراغ چیزکیک رفتم. کلی شکوفه و تزئین کجوکوله روی آن کشیدم. مگر خامه هه تمام میشد؟! یک گل اینور انداختم، دو تا گل آنطرف. دو سه تا دیگر آن وسطها جا دادم، باز هم خامه داشتم. دستم نیامده چقدر خامه برای تزئین نیاز دارم. دلم میخواست یک ردیف دنباله دور بشقاب چیزکیک بندازم والسلام. خامه خوشمزهای بود و دلم نمیآمد آن را دور بریزم. آنقدر اینطرف و آنطرف چیزکیک خامه ریختم که تهش درآمد.
خامه اضافی، یکی از مشکلاتم بود، ولی مشکل بزرگترم خود سرنگ تزریق بود. من میخواستم قیف و ماسوره بخرم. نمیدانم چرا آقای شوشو اصرار کرد سرنگ تزریق بخرم. من هم مثل دخترهای حرفگوشکن، قبول کردم. سرنگ آشغالی است که تا بهش دست میزنی، از اینطرف و آنطرف وا میرود. سرش در میرود، تهش درمی رود. وسط خامه زنی، کلاً همهچیزش باز میشود. حالا منم استاد تزئین کیک(!) وسط هاگیر واگیر، علاوه بر خامه، با سرنگ هم دستبهیقه هستم. چند تا ویدیوی خوب آموزش استفاده از قیف و ماسوره در یوتیوب دیدهام. به نظرم استفاده از قیف و ماسوره از این سرنگ مسخره، سادهتر است. پس پیش بهسوی قیف و ماسوره!
باورم نمیشود دارم میروم قیف و ماسوره بخرم. دیشب خواب دیدم سه تا بطری کوچک رنگ خوراکی هم خریدهام! باورتان بشود یا نشود، چند روز پیش رفتم و یکمشت ترافل رنگی خریدهام. از قنادی سر کوچهمان گرفتم. نیم ساعتی معطل شدم تا ترافل را بیاورند. مدام با خودم گفتگوی درونی داشتم: خجالت بکش گیس گلاب! اینهمه معطل شدی که خردهریز رنگی بگیری؟! پاشو برو دنبال کار وزندگیات. مگه تو قنادی؟" ولی دختر کوچولوی درونم بدجوری رنگی رنگی میخواست. لب ورچید و از گوشه قنادی تکان نخورد. پس از دریافت کیسه کوچک، لبش به خنده باز شد و لیلیکنان تا خانه آواز خواند.
اینیکی چیزکیک همان شد که دلم میخواست. همان مزه عالی که عاشقش هستم. دفعه بعدی نوبت چیزکیک پختنی است. یک دستور عالی پیدا کردم و بیتابم که سراغش بروم.