دوشنبه 31 خرداد 1400 - همانطور که میدانید روز تولد من، 31 خرداد مصادف با آخرین روز بهار و بلندترین روز سال است. امسال روز تولدم افتاده بود وسط هفته. من دوست دارم روز تولدم به یک رستوران خوب دعوت بشوم و باغ - رستورانی را در لواسان را در نظر داشتم. نمیتوانستیم وسط هفته برویم، پس قرار شد آخر هفته برویم.
صبح همراه آقای شوشو به تهران رفتیم تا هدیه تولد بخریم. من بابت هدیه سالگرد ازدواج و تولد پول نقد گرفته بودم و خیال داشتم خودم را به تکهای جواهر مهمان کنم. گردنبندی سفارش دادیم و به رودهن برگشتیم.
بقیه روز به خودم استراحت دادم. فیلم نگاه کردم. ناخنهایم را سوهان کشیدم. ماسک صورت گذاشتم. حال خوشی داشتم و پس از مدتها فکرم آزاد و راحت بود. عصر پدر و پسر با بادکنک و دستهگل از راه رسیدند. توجه این دو به مناسبتها حسابی خوشحالم میکند.
پنجشنبه سوم تیر 1400- هفت صبح بیدار شدم و کارهای معمول خانه و وبسایت را انجام دادم. دلم کیک خامهای نمیخواست، بلکه هوس پای پر از میوه کرده بودم. ساعت نه پختن پای سیب را آغاز کردم. اول تیر 1398 بهصورت جدی شروع کردم به پختن کیک و شیرینی و اولین دستپختم پای سیب بود. آن روز چه گندی به آشپزخانه زدم. همهجا را آردی کردم و جانم بالا آمد تا توانستم اولین پای عمرم را بسازم. پس ازبیش از 240 کیک و شیرینی و نان پختم. خاطره روزی که پای سیب پختم را بخوانید و همواره به خاطر داشته باشید آدمهایی که الان ماهر و کاربلد هستند، یک روزی ناشی و نابلد بودند. به خودتان اجازه بدهید تازهکار و ناوارد باشید.
پختن پای که به پایان رسید، نوبت فیشاند چیپس شد. فر را با حرارت 200 درجه سانتیگراد روشن کردم تا گرم شود. روی سینی فر، پوشبرگ کشیدم و با برس یک قاشق چایخوری روغن مایع را روی آن مالیدم. ماهی را با آبلیمو و فلفل و زردچوبه مزه دار کرده بوده. کف سینی فر چیدم و کمی نمک روی آن پاشیدم. دو سیبزمینی را پوست گرفتم و هرکدام را هشت قسمت کردم. یعنی اول سیبزمینی را نصف کردم و سپس هر نیمه را به چهار بخش تقسیم کردم. نمک و فلفل و پاپریکا و کمی روغن مایع روی سیبزمینیها ریختم و کنار ماهیها چیدم. سینی فر را داخل فر داغ گذاشتم. چهلدقیقهای طول کشید تا ماهی و سیبزمینی حسابی برشته شود. جای شما خالی. فیشاند چیپس کلاسیک با خمیر بنیه آغشته و در روغن سرخ میشود. روشی که من بکار گرفتم مدل رژیمی آن است و بسیار خوشمزه و ساده.
پس از غذا نوبت گردگیری و جارو و نظافت شد. قرار بود والدینم همراه ما به رستوران بیایند و سپس به خانه ما. نه شب دیگر جان نداشتم. 14 ساعت سر پا بودم. یا آشپزی میکردم یا ظرف میشستم یا گردگیری و جارو و یا دستشویی را می سابیدم. روی مبل راحتی نشستم تا قدری نفس بگیرم. مادرم تماس گرفت تا خبر بدهد کار دارند و نمیتوانند در جشن کوچک من شرکت کنند. ناراحت شدم؟ البته که ناراحت شدم. نهتنها به خاطر آنهمه کاری که کرده بودم، بلکه به خاطر اینکه والدین معتاد به کار من حاضر نیستند یک روز جمعه را به خاطر تولد دخترشان تعطیل کنند. اگر آنها را دعوت نکرده بودم، لازم نبود پسازآن همه آشپزی و ظرف شستن، خانه را تمیز کنم. یک روز دیگر تمیزکاری میکردم. خب... یادم میماند که دیگر برای تولدم دعوتشان نکنم. این تصمیم خوشحالم نمیکند، ولی اگر آدم توقع نداشته باشد، ناراحت هم نمیشود. من خیال ندارم سال دیگر هم ناراحت بشوم. میدانم برایتان سؤال است که دو تا آدم هفتاد هشتادساله چهکار دارند که نمیتوانند تعطیل کنند! والله برای من هم سؤال است! بگذریم.
جمعه 4 تیر 1400 – صبح آقای شوشو رفت داروخانه. ظهر پسرم با ماشین دنبالم آمد و دوتایی به سراغ آقای شوشو رفتیم.
سهتایی، من و پدر و پسر راهی لواسان شدیم. باغ- رستورانی باصفا و زیبا، زیر درختان گیلاس و میان مهفشان ها که آب را بهصورت پودری به سروصورتت میپاشند تا خنک شوی، کباب خوشمزه و بگووبخند.
توجه دارید که خیال ندارم برای رستورانی تبلیغ یا ضدتبلیغ کنم، از قصد نام رستوران را ننوشتم.
پس از صرف غذا به خانه برگشتیم تا مراسم کیک بران را به جا بیاوریم. پای سیب محشر است. کم شیرین و پر از میوه. واااااای! دهانم آب افتاد و دلم دوباره خواست! کاش آن را بپزید و مزه بهشتیاش را بچشید. من ندیدم قنادیهای ایران آن را بپزند.
خوش گذشت. خیلی خوش گذشت. با سپاس از همسر عزیزم و پسر گلم که روزی بهیادماندنی برایم ساختند. چه خوب است که یک روز سال بهطور اختصاصی آدم را تحویل بگیرند.