کنسرت خنده – بهمن 1400
پسرم خبر داد حسن ریوندی پس از دو سال کنسرت خنده برگزار میکند. برای 18 بهمن بلیت خرید.
راستش من موافق نبودم. موج ششم کرونا و این بار با سویه اومیکرون در جریان بود، ولی پسرم چنان با ذوق و شوق بلیت خریده بود و یکی از دوستانش را هم دعوت کرده بود که دلم نیامد مخالفت کنم.
چهار بعدازظهر از رودهن حرکت کردیم. کیف کوچکی به دست گرفتم. جای کافی برای عینک آفتابی نداشت. پیش خودم گفتم: دم غروب است، عینک آفتابی میخواهی چه کار؟! ما از شرق به غرب حرکت میکردیم و آفتاب نزدیک افق بود تا غروب کند. تمام مسیر نور خورشید به چشمانمان میتابید. کور شدیم! نمیدانم همسرم چطوری جاده را میدید و رانندگی میکرد. فکر میکنم جاده را از حفظ بود و از روی حافظه میراند!
کنسرت خنده در سالن وزارت کشور، نزدیک میدان فاطمی برگزار میشد. همسرم نگران بود که جای پارک پیدا نکنیم. به همین دلیل در اولین جای پارکی که به چشمش خورد، توقف کرد. از محل پارک ماشین تا محل برگزاری کنسرت حدود پانزده دقیقه پیادهروی داشتیم، آنهم با کفش پاشنهبلندی که من پوشیده بودم و باد سردی که به سروصورتمان سیلی میزد و استخوانهایمان را میسوزاند.
وقتی به سالن رسیدیم، ساعت شش بعدازظهر بود. در سالن بسته بود. باید یک ساعت در آن سرما میایستادیم. خوشبختانه دل مسئولین سالن برایمان سوخت و در سالن را باز کردند.
مدتی در سالن انتظار ماندیم و بالاخره اجازه نشستن روی صندلیهایمان را پیدا کردیم. وقت شام بود و حسابی گرسنه بودیم. من و آقای شوشو تعدادی ساندویچ آماده کرده بودیم. مشغول خوردن شدیم که به ما تذکر دادند اجازه نداریم در سالن چیزی بخوریم. رفتار مسئولین سالن خوب نبود. مؤدب نبودند. لحن صحبتشان آدم را ناراحت میکرد. انگار ما تعدادی جانی و آدمکش هستیم و آنها زندانبان. بااینکه از طرز حرف زدنشان ناراحت شدیم، ولی بدون چونوچرا تذکرشان را قبول کردیم و به سالن انتظار رفتیم تا باعجله ساندویچها را به نیش بکشیم. من نگران بودم برنامه شروع شود و اجازه ندهند به سالن برگردیم. آنقدر باعجله ساندویچم را خوردم که معده درد گرفتم.
پس از بازگشت به سالن، دیدیم حراست با چند تا از مهمانها درگیر شدهاند. آنها هم داشتند غذا میخوردند و به تذکر مسئول مربوطه اهمیت نمیدادند. طرفین دعوا دادوبیداد میکردند و شاخوشانه میکشیدند. وحشت کرده بودم. خدای من! یک شب آمدیم تفریح و باید شاهد کتک و کتککاری باشیم. پس از چند دقیقه داد و قال، موضوع فیصله پیدا کرد. متأسفانه درگیری در بخش دیگر سالن شروع شد!
بالاخره حسن ریوندی روی استیج آمد و یک ساعت و نیم ما را خنداند. هرچند که لطیفههایش تکراری بود و به نظر میآمد خودش چندان روبهراه نیست. نمیدانم خسته بود؟ بیمار بود؟ یا دوران خوشمزگی او به پایان رسیده؟ چه جمعیتی آمده بود: سه هزار نفر آمده بودند... سه هزار نفر...
یازده شب به خانه رسیدیم. هفت ساعت وقت گذاشتیم برای 90 دقیقه برنامه... روز بعد بهقدری خسته بودیم که تا ظهر خوابیدیم.
اولین کنسرت خنده که شرکت کردیم در تاریخ 19 اردیبهشت 1396 برگزار شد. با اجرای حسن ریوندی و در سالن وزارت کشور.
دومین برنامه استندآپ کمدی که شرکت کردیم، در کیش بود، 20 شهریور با اجرای میلاد صالح پور... وای که چقدر بامزه بود.
این هم سومین کنسرت خنده... بد نبود، خوب بود. این روزها همه ما به خندیدن نیاز داریم. نمیدانم شما برنامه جوکر را تماشا میکنید یا خیر. من و آقای شوشو لحظهشماری میکنیم که دوشنبه از راه برسد و برنامه جدید جوکر را ببینیم. خیلی بانمک است.
از هر فرصتی برای خندیدن استفاده کنید که خنده بر هر درد بیدرمان، دواست.
با این ضربالمثل موافق هستید؟