تعطیلات نوروز 1401 چگونه گذشت؟ در یک عبارت: آرام، دلنشین، هماهنگ و عاشقانه! حکایت آن به تفضیل چنین است:
یکشنبه 29 اسفند 1400 ساعت 19:30 تحویل سال بود. سال پروار گاو را پس دادیم و سال پرشور ببر را گرفتیم. ساعت تحویل سال وقت خوبی بود. آدم فرصت میکرد بهاندازه کافی بخوابد، بیدار که شد حمام کند، موهایش را بپیچد یا سه شوار بکشد. ناهار خوبی بپزد. حتی قبل از تحویل سال، یک چرت کوتاه بزند. بعد تروتمیز و تپل و مپل بنشیند پای سفره هفتسین.
برای ناهار باقالیپلو با ماهیچه داشتیم. بر اساس سنت و رسم نبود، آقای شوشو هوس کرده بود. باقالیپلو را پختم، ولی ماهیچه نمیپخت. دیگ زودپز خراب شده بود. مجبور شدیم باقالیپلو را با ماهی تن کنسرو شده بخوریم. بقیه روز طبق برنامه پیش رفت.
من عاشق لحظه تحویل سال هستم. دعای "یا مقلبالقلوب و الابصار..." بعد تیکتاک ساعت و غرش توپ و شادمانی صدای مجری که میگوید: آغاز سال ... هجری شمسی. برای من لحظه تحویل سال، جادویی و شگفتانگیز است. تنم مورمور میشود، قلبم لبریز از امید و هیجان.
پس از تحویل سال همدیگر را بوسیدیم، عیدی گرفتیم، عکس گرفتیم و سپس با بزرگان خانواده بهصورت تلفنی یا تصویری صحبت کردیم. یادم نیست ما سه نفر بقیه شب را چه کردیم. حرف زدیم؟ فیلم نگاه کردیم؟ هرچه بود شادمانه و پر از محبت و آرامش بود.
دوشنبه اول فروردین 1401 چیتان پیتان کردیم و به خانه والدین من رفتیم. ناهار منتظر ما بودند. خورش ناردونی بسیار خوشمزه و ماهی شکم پر را دولپی خوردیم. تا بعدازظهر ماندیم و گپ زدیم.
سهشنبه دوم فروردین 1401 پدر و پسر به دیدار مادر همسرم رفتند. من از صبح پای تلویزیون نشستم و یکسره فیلم دیدم. دلی از عزا درآوردم. ما چند ماهی است آندروید باکس خریدهایم و برنامه فیلیمو و نماآوا را در صفحه تلویزیون تماشا میکنیم.
چهارشنبه سوم فروردین 1401: به چهارسوق تهران رفتیم و همسرم یک تبلت برای خودش خرید. من و او کتابخوانهای حریصی هستیم و سالهاست بهجای کتاب کاغذی، کتاب الکترونیک میخوانیم، با اپلیکیشن فیدیو و کتابراه. برای خرید به شهروند رفتیم. حتی یک تکه گوشت و مرغ نداشت.
پنجشنبه چهارم فروردین 1401: سری به شوش زدیم. خیال داشتم سرویس بشقابهای دمدستی را عوض کنم، ولی اجناس موجود به دلم ننشست. چند تا کارد و چنگال و کاسه کوچک بلوری خریدیم و برگشتیم.
جمعه پنجم فرودین 1401: برای صرف ناهار به چلوکبابی نایب رفتیم. چند سال پیش والدین من خارج از ایران بودند، مادر همسرم هم مسافرت بود. ما بزرگتری نداشتیم که ناهار اول سال را پیش او بخوریم. گیجوویج شده بودیم که چه کنیم، ازبسکه عادت داشتیم اولین ناهار را باید در محضر بزرگترها خورد. من پیشنهاد کردم به رستوران نایب برویم. بهقدری از فضا و غذا و رفتار گرم کارکنان آنجا لذت بردیم که ازآنپس، رستوران نایب به یکی از رسمهای خانوادگی ما در طول تعطیلات نوروز تبدیل شد.
شنبه ششم فروردین 1401: قحطی مرغ و گوشت آمده بود؟ رفاه هم گوشت و مرغ نداشت. به قصاب آشنایمان مراجعه کردیم و مرغ و گوشت موردنیازمان را خریدیم.
یکشنبه هفتم فروردین 1401: خانه را تمیز کردم. دو تا کیک صبحانه پختم.
دوشنبه هشتم فروردین 1401: شیرینیتر پختم. لوبیا و گوشت را داخل دیگ زودپز گذاشتم تا بپزد. باید نیمساعته میپخت، ولی نپخت. آنقدر به پختن ادامه دادم که گوشت و لوبیا سوخت! دوباره گوشت و لوبیا را بار کردم، این بار در دیگ معمولی.
سهشنبه نهم فروردین 1401: مادر و پدرم آمدند. گپ زدیم. قسمت اول و دوم فصل پنج جوکر را دیدیم. به نظر من فصل پنج جوکر عالی است. خوش گذشت. هوا که تاریک شد، والدینم به خانه-باغ خودشان رفتند. قول دادیم برای سیزدهبدر به باغشان برویم. البته سیزدهم جادههای اطراف خانه ما بشدت شلوغ میشود و راه بیستدقیقهای، شاید دو ساعت طول میکشد. به همین دلیل ما دوازدهم فرودین، بساط سیزدهبدر داریم.
چهارشنبه دهم فروردین 1401: بازهم عازم تهران شدیم. به هفت تیر رفتیم تا من شال و روسری بخرم. چیزی مطابق میلم پیدا نکردم. سه تا بلوز خانه یک رنگ و یک شکل خریدم. (دارم شبیه زاکربرگ میشوم، با بلوزها خاکستریاش!) همبرگر خوردیم و بازگشتیم.
پنجشنبه یازدهم فروردین 1401: من سالاد ماکارونی، کتلت و توتک سنتی پختم. همسرم پا بهپای من ظرف شست. برای دوازده بدر کاملاً آماده بودیم.
جمعه دوازده فروردین 1401: بهار در خانه- باغ والدینم غوغا به پا کرده بود: درختان غرق در شکوفه، سبزهها مثل فرشی زمین را پوشانده بودند. سهرهها آواز میخواندند. آسمان آبی آبی آبی و دو سه تا لکه ابر سفید و تپل. نسیم خوشبو و سکرآور... نسیم بوی شکوفه و علف تازهرسته میداد. چهارتایی روی صندلی رو به باغ نشستیم و در سکوت، تماشا کردیم. آنقدر نشستیم که آفتاب غروب کرد و هوا سرد شد. با اشک و آه به خانه برگشتیم.
شنبه سیزدهم فروردین 1401: بالکن را شستیم و گلدانها را مرتب کردیم.
تقریباً هرروز همسرم صبحها میرفت داروخانه، فکر کنم غیر از روز نهم و دوازدهم. من هم تا ده صبح میخوابیدم. امسال بهار مرا خوابالود کرده است.
شرح روزبهروز تعطیلات عید را نوشتم تا بدانید هیچ کار خاصی نکردیم، ولی یکی از بهترین تعطیلات عیدی بود که من تابهحال در عمرم داشتم. سراسر آرامش، همدلی، محبت و خوشی. خرید مختصر و بیشتر خرید مایحتاج خانه، یک رستوران، آشپزی، یک مهمانی رفتیم و یک مهمانی داشتیم و سیزدهبدرمان در آرامش و سکوتی دلانگیز گذشت. سکوتی که فقط با خشخش برگها و آواز سهرهها میشکست.
من در طول تعطیلات شش کتاب خواندم، همراه همسرم پنج مینی سریال و پنج فیلم دیدم.
همسرم نگران بود تعطیلات کسلکننده و بیمزهای باشد، ولی او هم راضی و شاد بود. ما قبل از تعطیلات لیست بلندبالایی نوشته بودیم، شامل بسیاری تفریحات که نتوانستیم هیچیک را انجام بدهیم.
دوستان مجرد عزیزم، زندگی خانوادگی همین است. با همسرت میروی گوشت و مرغ بخری. اگر با همدلی و شادی بروی، بهاندازه قدم زدن در شانزه لیزه پاریس لذت میبری و اگر رابطه به خاطر خودخواهی و خشونت خدشهدار شده باشد، جزایر بهشتی مالدیو به جهنم سوزان تبدیل میشود.
انشاالله برای همه شما شادی باشد و تندرستی.
خب... حالا نوبت شماست: تعطیلات نوروز چگونه گذشت؟