اعتراف میکنم اطلاعات و علاقه من به
فوتبال در حد صفر است. نام «مسی» را از برادرزادهام یاد گرفتم. برادرزادهام تیشرتی
داشت که عکس مسی روی آن نقش شده بود و هر روز هفته، شب و روز همین تیشرت را میپوشید!
به همین دلیل قیافه مسی را هم میشناسم، اما هرگز بازی او را ندیده بودم.
هنگامیکه بازی نیمهنهایی آرژانتین و کرواسی
پخش میشد، من داشتم کتاب میخواندم. یکمرتبه شنیدم قرار است مسی پنالتی بزند.
کتاب را کناری پرت کردم و دویدم پای تلویزیون تا بازی این اسطوره را تماشا کنم.
مسی پنالتی را زد و توپ بهراحتی وارد دروازه شد. چنان راحت این کار را انجام داد
که انگار داشت گل میچید و گل میبویید! نتوانستم از بازی دل بکنم و برگردم سراغ
کتاب خواندن. تا انتهای بازی را تماشا کردم و از تماشای آن بسیار لذت بردم. بهاینترتیب
من هم به جمع شیفتگان مسی اضافه شدم.
روز قبل از بازی فینال بین فرانسه و
آرژانتین، از پدر و پسر پرسیدم به نظرشان کدام تیم میبرد. هر دو بدون مکث گفتند:
فرانسه! ولی من اصرار داشتم آرژانتین برنده میشود. شرط بستیم. اگر فرانسه میبرد،
من باید پدر و پسر را به یک رستوران شمالی ببرم و ناردونی مهمانشان کنم. اگر
آرژانتین برنده میشد، پدر باید برایمان کبابکوبیده میگرفت و پسر، همبرگر.
برای تماشای بازی تدارک دیدم و همه را
روی میز چیدم: سالاد اولویه، نان باگت تازه و برش زده شده، سه نوع چیپس با طعمهای
مختلف، ماست پرچرب، لیموناد، کوکاکولا، تخمه آفتابگردان.
ساعت 18:30 بازی شروع شد. آرژانتین
دروازه فرانسه را بمباران میکرد و فرانسویها گیجوویج مانده بودند. مسی اولین
پنالتی را مثل آب خوردن به گل تبدیل کرد. من از جایم بلند شده بودم و از خودم
حرکات موزون درمیکردم و برای پدر و پسر کری میخواندم. گل دوم آرژانتین باعث شد
دور خانه بدوم و فریاد بزنم: کبابکوبیده و همبرگر ما اومدیم! ما اومدیم! شرط بستم
گل سومی هم در کار است و برای آن تقاضای فالوده- بستنی کردم! پدر و پسر هاج و واج
مانده بودند که این چه بازی ضعیفی است از فرانسه؟
نیمه دوم داشت بدون هیچ حادثه و هیجانی تمام میشد
و ما هجومی دلیرانه به خوراکیها آورده بودیم و داشتیم قلعوقمع میکردیم که یکمرتبه
در طی ده دقیقه آخر بازی، امباپه دو گل به آرژانتین زد. ای داد و ای هوار! چی شد
که اینطوری شد؟!
در وقت اضافه آرژانتین گل سوم را زد.
باز من آوازخوانان و ترقص کنان در خانه به پرواز درآمدم. متأسفانه بازهم در دقایق
آخر امباپه گل سوم را زد و دماغ مرا سوزاند و فیسم خوابید.
هنگام زدن پنالتیها، ما سه نفر نمیتوانستیم
نشسته بمانیم. هر سه جلوی تلویزیون ایستاده بودیم و با دادوفریاد، بازیکنان را
راهنمایی میکردیم. وقتی هر پنج پنالتی آرژانتین گل شد، با خوشحالی همدیگر را بغل
کردیم و بالا و پایین پریدیم. من تقاضا کردم مرا روی دوششان بگذارند و دور خانه
بگرداند، ولی هیچکس روی خوشی به تقاضای من نشان نداد و محلم ندادند.
در این روزهای پر از خبرهای بد و دلهرهآمیز،
باید خوشیهای کوچک را گرامی داشت.