ده سال از آخرین سفرمان به دبی گذشته بود. برنامهای برای دبی نداشتیم، ولی بهواسطه یک قرار کاری مجبور شدیم راهی دبی شویم. البته این اجبار خیلی به مذاقمان خوش آمده بود. قند در دلمان آب میشد که واااااای! دبی... شهر لاکچری و مدرن... ظرف این ده سال دوری، باید چه پیشرفتی کرده باشد. من و همسرم عازم دبی بودیم. پسرمان به خاطر امتحان جامع دکترا نتوانست همراهمان باشد. جای خالی او بشدت احساس میشد.
سهشنبه 4 مهر 1402 – شش صبح بیدار شدیم. مثل همیشه نفری یک چمدان، یک کولهپشتی و یک کیفدستی داشتیم. برای صبحانه و ناهار، ساندویچ داشتیم. ساندویچها را روز قبل آماده کرده بودم.
با ماشین خودمان راه افتادیم. ترافیک سنگین بود. نزدیک ساعت 9 به فرودگاه امام رسیدیم. خروجی را پرداختیم، چمدانها را تحویل دادیم، کارت پرواز را دریافت کردیم، از باجه کنترل پاسپورت رد شدیم و به ترمینال رسیدیم. گذراندن این مراحل یک ساعتی طول کشیده بود. ساندویچهای نان و پنیر را از کولهپشتی بیرون کشیدیم و دلی از عزا درآوردیم. خیلی زود وقت پرواز شد. سوار ایرباس ایرعربیا شدیم. ایرعربیا یک خط هوایی از کشور امارات است که پروازهای اقتصادی دارد. همه صندلیها اقتصادی هستند و فرست کلاس و بیزینس ندارد. پذیرایی هم ندارد. ما برای ناهار ساندویچ مرغ همراهمان داشتیم. هواپیما نونوار و تمیز بود. فاصله صندلیها مناسب بود. همسر من قدبلند است و پاهایش در حدفاصل صندلیهای هواپیماهای خطوط ایرانی، جا نمیشود. طفلک پس از چند ساعت پرواز، کمردرد و پادرد دارد. خوشبختانه در هواپیمای ایرعربیا چنین مشکلی نداشت.
هواپیما در فرودگاه شارجه به زمین نشست. یکساعتی منتظر ون ترانسفر ماندیم. انتظار کشیدن زیر آفتاب سوزان شارجه و هوای شرجی آنجا طاقتفرسا بود. بالاخره ون آمد و ما را به هتلمان رساند. وسایل را داخل اتاقمان گذاشتیم و راهی سیتی سنتر شدیم. سیتی سنتر یکی از قدیمیترین مالهای دبی است. اولین مال (فروشگاه بسیار بزرگ) که در عمرم دیدم، همین سیتی سنتر بود. چندساعتی ویترینهای مغازهها را تماشا کردیم. از کرفور دو تا پتوی خیلی لطیف خریدیم. در فودکورت، شام خوردیم و به هتل برگشتیم.
چهارشنبه 5 مهر 1402- صبحانه هتل از 7 تا 10 صبح سرو میشد. ما ساعت 9 صبحانه را خوردیم و بهسوی دبی مال راه افتادیم. دبی مال بزرگترین فروشگاه دنیاست. علاوه بر 1200 مغازه، 200 رستوران و کافه، پیست یخ برای پاتیناژ، آکواریوم عظیم، آبشار مصنوعی و سینما دارد. من خیال داشتم دو سه دست لباس مهمانی بخرم. ماشاالله باشد به خودم، من یک شکم بزرگ به هم زدهام که شرمنده میشوم از عیان کردنش. قبل از خروج از هتل، یک گن ساعت شنی را بهزحمت به دور کمرم بستم تا شکمم صاف شود. تصور کنید وضعیت مرا، بقچهپیچ شده در گن، در آن هوای گرم و شرجی، آنهم من که کلاً از لباس رسمی و سفتوسخت بیزارم و همیشه لباسهایم کژوال و گلوگشاد است. بهقولمعروف، بکش و خوشگلم کن! چارهای نبود و باید وضعیت را تحمل میکردم.
هرچه مغازهها را میگشتم، لباسهای موردنظرم را کمتر مییافتم. بلندی دامنها کمتر از یک وجب بود. پیراهنها شامل چند بند و یکی دو کف دست پارچه بود. هرچه در دوختن دامن و پیراهن، مقتصدانه پارچه مصرف کرده بودند، در عوض کتها چنان گشاد بود که در هر کت، دو نفر جا میشدند. دبی مال هم بزرگ است. از این مغازه راه بیفتی و بخواهی به آنیکی مغازه برسی، باید نیم ساعتی راه بروی. دارم اغراق میکنم البته. وقت ناهار شد. در فودکورت ناهار خوردیم و به گشتن ادامه دادیم. من به همسرم دلداری میدادم که اشکالی نداره. میدم خیاط برام لباس بدوزه. او هم میگفت: آخه چطور ممکنه تو این مال به این بزرگی دو سه دست لباس مطابق سلیقه تو وجود نداشته باشه. تو دل به خرید نمیدی. همهاش فکر تماشای معماری شگفتانگیز دبی مال هستی. از من قسم و آیه و از او انکار. یکمرتبه تابلوی ADL را دیدم. انگار در صحرای بیآبوعلف، ناگهان واحهای سرسبز و خرم ببینی. خدا را شکر همانجا توانستم یک دامن و دو کت و یک پیراهن بخرم. پیراهن دیگری هم پسندیم که سایز مرا نداشتند. گفتند شعبه مارینا مال، پیراهن سایز مرا دارد.
آدرس مارینا مال را پرسیدیم و سوار بر مترو به سویش روان شدیم. یکساعتی مترو سواری کردیم. هرچه میرفتیم، نمیرسیدیم. رفتیم و رفتیم و بازهم رفتیم تا بالاخره به مارینا مال رسیدیم. بدون تماشای چپ و راست، به مغازه ADL وارد شدیم. گفتم من همانم که پیراهنی برایم کنار گذاشتهاید. پیراهن را گرفتم و پوشیدم و خیالم راحت شد که اندازه است. بدون هیچ درنگی در مارینا مال، دوباره سوار مترو شدیم و به سیتی سنتر رفتیم. سیتی سنتر نسبت به دبی مال، کوچک و جمع و جورتر است. به نظر من خرید از سیتی سنتر راحتتر و سریعتر است. تا زمان تعطیلی سیتی سنتر، در آنجا پلاس بودیم و مغازهها را یکبهیک بازدید میکردیم. وسطهای روز، کف پا و ساق پایم درد گرفته بود، ولی کمکم کف پا و مچ پا و ساق پا بهکلی بیحس شدند. گویا پاهایم ساییده شده و به زانو رسیده بود. راستی... این وسطها آن کار ضروری را انجام دادیم، همانکه به خاطرش به دبی آمده بودیم.
پنجشنبه 6 مهر 1402- بیشتر موارد لیست خرید را تهیه کرده بودیم. مانده بود یک جفت کفش ورزشی برای پسرمان و چند تا کلاه برای همسرم و پرایمر صورت و پرایمر چشم و چند تا لباس خانه برای من. رفتیم سیتی سنتر. خریدها را انجام دادیم. ناهار خوردیم و آنقدر در سیتی سنتر قدم زدیم تا وقت تماشای فیلم شد. بلیت expandable 4 را خریده بودیم. من علاقهای به فیلمهای اکشن ندارم، ولی معتقدم همسران باید گاهی اوقات با سرگرمی همسرشان همراهی کنند، علیرغم بیعلاقگی. با این کار، رابطه زن و شوهر صمیمیتر میشود. بعلاوه خدا را چه دیدی؟ شاید آدم از سرگرمی همسرش خوشش بیاید.
وارد سالن سینما شدیم. کاملاً خالی بود. پس از مدتی سه نفر دیگر وارد سالن شدند؛ یعنی کلاً برای پنج نفر فیلم را نمایش دادند. چه بگویم از صندلیهای نرم و تمیز و سیستم صوتی عالی سینما. من از تماشای فیلم بسیار لذت بردم. قرار شد وقتی برگشتیم ایران، شمارههای یک و دو و سه را هم ببینیم.
بعد از تماشای فیلم، رفتیم دبی مال که نمایش فوارههای موزیکال و رقصان را تماشا کنیم. ماشاالله چه جمعیتی آنجا جمع شده بود. انگار همه مردم دبی، سکنه و توریستها، عازم دبی مال بودند. نمایش را دیدیم و خداوکیلی خیلی زیبا بود. بعد با پاهای دردناک و زانوانی که خم نمیشد، لنگانلنگان و گشاد گشاد، به هتل برگشتیم. مجبور شدم برای تسکین درد پا، مسکن بخورم. چمدانها را بستیم و خوابیدیم.
جمعه 7 مهر 1402 – هفت صبح بیدار شدیم. حمام کردیم. صبحانه خوردیم و چک اوت کردیم و هشت و نیم آماده حرکت بودیم. ون سروقت آمد و ما را به فرودگاه شارجه رساند. برای ناهار، دو تا ساندویچ خریدیم و سپس بدون حادثه قابلذکری سوار هواپیما شدیم و به تهران برگشتیم. ماشین خودمان در پارکینگ بود. سوار شدیم و به خانه آمدیم. Home sweet home
اگر تابهحال به دبی سفر نکردید، امیدوارم بهزودی آنجا را ببینید. شهر زیبا و بسیار مدرنی است. بعضی بخشهای شهر (نیویورک کوچک) با آسمانخراشهای شگفت انگیزش، شبیه فیلمهای تخیلی است. انگار به آینده سفر کردید و شاهد شهری در آینده هستید. به نظرم معمارها همه طرحها و آرزوهایشان را در این شهر پیاده کردهاند. اگر به دبی رفتید حتماً سافاری در صحرا، گشت کل دبی و وایلد وادی (پارک آبی) را تجربه کنید. موزه آینده، یکی از جدیدترین جاذبه های گردشگری دبی است. متاسفانه ما نتوانستیم آن را تجربه کنیم، چون ظرفیت آن بکلی رزرو شده بود.
حالا نوبت شماست: تا حالا دبی رفتید؟ برای سفرهای تفریحی دبی را بیشتر میپسندید یا استانبول را؟ اول خودم جواب بدهم: من استانبول را بیشتر میپسندم.