تصمیم گرفتم دست کم ماهی یکبار خاطره بنویسم و وقایع مهم ماه را ثبت کنم. ماه فروردین را نوشتم. اینم ماه اردیبهشت:
رژیم کتوژنیک: من یک هفته رژیم پرپروتئین و پرچربی گرفتم با حذف کربوهیدرات. به زبان ساده یعنی نان و برنج و شکر و میوه را از غذا حذف کردم و فقط گوشت و تخممرغ خوردم. از اول تا هفتم اردیبهشت درگیر این رژیم بودم. وای که رژیم مزخرف و حال به هم زنی بود! تمام مدت گرسنه بودم و مثل تراکتور داشتم میخوردم. حالم از هر نوع غذای گوشتی به هم میخورد. دلم برای یککفدست نان یا یک بستنی لکزده بود. بستنی رژیمی خریدم که مزه آشغال میداد. درنهایت هم ظرف یک هفته ۸۰۰ گرم به وزنم اضافه شد. حالا پیدا کنید پرتقال فروش را!
همسرم دو هفته است که رژیم کتوژنیک گرفته، شش کیلو وزن کم کرده و بدون قرص، قند خونش کنترل شده است. او معتقد است من بهاندازه کافی گوشت نمیخوردم به همین دلیل دائم گرسنه بودم. ولی من آنقدر گوشت میخوردم که احساس میکردم تا گلو خوردهام و حالت تهوع پیدا میکردم. آخه از کسی که ۱۷ سال گیاهخوار بوده انتظار دارین چقدر گوشت بخوره؟!
خدا را شکر من رژیم کتوژنیک را کنار گذاشتم. امروز برای صبحانه نان و پنیر و چای شیرین شده با یک قاشق مرباخوری عسل خوردم. برای ناهار سالاد، ماهی سرخکرده و کدو تنوری، عصرانه یک بستنی قیفی و شام یک لیوان شیر و سه خرما و یک سیب! کاملاً سیر و خوشحال هستم و از آن حالت ولع و سیریناپذیر بودن خارج شدم. قبل از رژیم ۵ کیلو اضافهوزن داشتم و حالا شده ۶ کیلو.
ایمپلنت دندانها: چهارشنبه ۵ اردیبهشت برای دو ایمپلنت دندان، روی فک بالا سمت چپم، جراحی انجام شد و الان یک طرف صورتم ورم دارد و زقزق میکند.
۲۲تخلیه دفتر گیس گلابتون: فروردین دفترم را تخلیه کردم و هنوز ادامه دارد. دفترم را فروردین ۱۴۰۰ تعطیل کردم. این دو سال هفتهای یکبار به دفتر سر میزدم و به گلدان پتوس آب میدادم و گردگیری میکردم. عاشق حال و هوای دفترم هستم. اتاقهای پرنور، تابلوهای آبرنگ به دیوار، منظره زیبای باغ که از پنجرهها دیده میشود. سکوت، آرامش، نظم... ولی این ملاقات اجباری هفتگی برای آبیاری به زحمتی بیارزش تبدیل شده بود. اگر هفتهای یکبار به دفتر سر نمیزدم، کمکم دفتر زیر گردوغبار دفن میشد. دلم نمیآمد آنجا را اجاره بدهم، ولی کمکم راضی شدم. ۲۲ فروردین تخلیه دفتر را آغاز کردیم. تعدادی مبل و میز را به داروخانه همسرم انتقال دادیم. چند روز بعد بقیه اسباب و اثاثیه بزرگ را فروختم. در دیوار آگهی داده بودم. برای انتقال خردهریزها چند روز یکبار به دفتر سر میزنیم و چند جعبه اسباب به خانه میآوریم. دفتر هنوز تخلیه کامل نشده است. بعد از تخلیه کامل، نقاش میآورم تا آن را رنگ کند و سپس اجاره میدهم. امید به خدا.