زندگی من مثل همه مردم، مجموعه‌ای از تلخ و شیرین است، ولی من انتخاب کرده‌ام شیرینی‌های زندگی‌ام را با شما سهیم شوم. هرگز خیال ندارم وانمود کنم هیچ مشکلی در زندگی ندارم و یا هیچ عیبی در رفتار و کردارم نیست. من یک آدم معمولی هستم. اگر بتوانم لحظه‌ای در روز، نور شادی و امید را به قلب شما بتابانم، وظیفه‌ام را در این دنیای زیبا انجام داده‌ام. ریختن چرک آب زندگی بر سر خواننده‌ها، کار ناشایستی است. به نظر من نویسنده‌ای هنرمند است که بتواند امید و شادی را به قلب مردم هدیه کند، وگرنه گله و شکایت از زندگی، کار ساده‌ای است.

مهارت‌های زندگی

مهارت‌های زندگی

برای خانم‌های تحصیل‌کرده

مربی رشد فردی

دکتر آناهیتا چشمه علایی

راهنما


برای باز شدن صفحات بصورت همزمان

کلید ctrl   را پایین نگه داشته

سپس روی لینک کلیک کنید!

ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
دفترچه خاطرات گیس گلابتون
1403/10/01 19:37

آذر ۱۴۰۳

پنجشنبه اول آذر

گیج بودم. کمرم درد می‌کرد. شب نخوابیده بودم. روز قبل کیک سیب پخته بودم، جوجه‌ها را مرینت و خانه را گردگیری کرده بودم. وقتی بیدار شدم میز پذیرایی را چیدم: میوه و پیش‌دستی و کارد و چنگال. بعد میز ناهار را چیدم. صندلی‌های آشپزخانه را بیرون گذاشتم تا کف آشپزخانه را جارو تی بکشم. سرم گیج رفت و داشتم زمین می‌خوردم. کمی روی مبل دراز کشیدم تا حالم جا بیاید. بهتر که شدم نشستم عکس‌های پسرعمویم، اشکان تازه درگذشته را کنار هم چیدم و کلیپ ساختم. چنان غرق در خاطرات شدم که مهمان‌ها آمدند و همچنان سائل نظافت وسط اتاق نشیمن ولو بود. خودم هم حمام نکرده بودم و با لباس خانه و موی چرب و چسبیده به فرق سر به استقبالشان رفتم.

مادر و پدر و خواهر و برادرم بودند. همسرم هم چند دقیقه بعد از راه رسید. پیش‌دستی‌ها را پر از میوه کردم و جلوی‌شان گذاشتم و بعد کتری را پر از آب کردم و روی شعله گاز قرار دادم. کف آشپزخانه را جارو کشیدم. موقع تی زدن، لیز خوردم و پخش زمین شدم. به‌سرعت از جا برخاستم و به روی خودم نیاوردم که زمین خوردم. کته را بار گذاشتم و چای را دم کردم. بالاخره توانستم رکن اصلی پذیرایی ایرانی، یعنی چای را به دست مهمانان برسانم. همسرم جوجه‌ها به سیخ کشید و همراه برادرم به تراس خانه رفتند تا روی کباب‌پز جوجه را کباب کند. جوجه‌ها آماده شدند، ولی کته هنوز نپخته بود. مادرم سالاد درست کرد و خواهرم ماست خیار، من هم دور خودم می‌چرخیدم. یک‌بار دنبال عینکم می‌گشتم و بار دیگر دنبال موبایلم و بار سوم نمی‌دانستم دارم چه چیزی را جستجو می‌کنم. بی‌قرار بودم.

ده‌دقیقه‌ای معطل ماندیم تا بالاخره کته هم حاضر شد. من همیشه میز را جوری می‌چینم که مهمان‌ها به همه غذاها به‌راحتی دسترسی داشته باشند. مثلاً دو تا دیس پلو می‌گذارم و دو تا ظرف خورش. این بار حواسم چنان پرت بود که کشیدن غذا را به دیگران واگذار کردم. نتیجه آن‌که یک دیس بزرگ برنج و یک ظرف بزرگ پر از جوجه‌کباب وسط میز بود. مهمان‌ها مجبور بودند مرتب از جا برخیزند و این‌طرف و آن‌طرف بروند تا یک کفگیر برنج گیرشان بیاید. از پذیرایی ناقص و نامرتبم در عذاب بودم. چند بار معذرت‌خواهی کردم. آخرسر خواهرم گفت:

  • دستت درد نکنه که تو این وضعیت ما رو دور هم جمع کردی. ما شرایط رو درک می‌کنیم چون خودمان هم در همین بهت و ناباوری هستیم.

پس از صرف ناهار به‌سوی آرامستان چشمه اعلا راه افتادیم. خانواده اشکان اعلام کردند مراسم سوم و هفتم اشکان را جمعه بر سر مزار بجا می‌آورند، ولی ما همان پنجشنبه رفتیم.

 

جمعه دوم آذر تا سه‌شنبه ۶ آذر

از این چند روز هیچ خاطره‌ای ندارم. انگار در مهی غلیظ گم شده بودم و دست‌وپا زنان از میان باتلاقی گل‌آلود، راهم را پیدا می‌کردم. شب‌ها خوابم نمی‌برد و تا صبح بیدار بودم. روزها از شدت بی‌خوابی، گیج بودم. بشدت خسته و کم‌حوصله و بی انرژی بودم. حتی یک‌بار با همسرم دعوایم شد. امسال دومین بار است که دادوهوار می‌کنم. چند سال اخیر چنین رفتاری ازم سر نزده بود. البته خوشبختانه هر دو خیلی زود قضیه را جمع کردیم. فریادها به یک دقیقه هم نکشید و دلخوری ظرف نیم ساعت برطرف شد. یادم نیست غذا پختم یا نه؟ حمام کردم یا نه؟ ولی استوری ها و پست‌های اینستاگرام را مرتب گذاشتم. من آدم وظیفه‌شناسی هستم و در هیاهوی زندگی، چسبیدن به وظایفم، مرا از غرق شدن نجات می‌دهد.

 

چهارشنبه ۷ آذر

تخفیف‌های بلک فرایدی شروع شده. صبح با زنگ ساعت بیدار شدم. باعجله ایمیل تبلیغی فرستادم و پست و استوری را آپلود کردم. خسته‌وکوفته هستم. دیروز به همسرم گفتم: چرا خستگی م تموم نمیشه؟ چرا اینطوری شدم؟

  • به خاطر مرگ پسرعموته. به خاطر خواب و بی خوابی و کار و استراحت نیست.

    دیدم راست می‌گوید.

     

    یکشنبه یازدهم آذر

    به هر جان کندنی بود هفته پیش را پشت سر گذاشتم: هفته منجر به بلک فرایدی. قول داده بودم ظرف سه روز سه آموزش پرطرفدار را با تخفیف زیاد در اختیار دوستان قرار بدهم و نمی‌توانستم بدقولی کنم. نمی‌خواستم بدقولی کنم، چون نمی‌خواستم بیکار بمانم. هفته پیش گیج بودم، پریشان بودم، بشدت خسته و بی انرژی بودم، ولی خودم را مجبور کردم تمام ساعات بیداری به بلک فرایدی فکر کنم و از هر فکر دیگری بپرهیزم. ده صبح شنبه دهم آذر بلک فرایدی تمام شد. تمام شنبه و تقریباً امروز صرف رفع مشکلات دوستان در زمینه آدرس ایمیل و رمز وبسایت و ... شد. بعلاوه تعداد زیادی بسته‌بندی داشتم. شنبه بسته‌بندی‌ها را انجام دادم و امروز تحویل اداره پست دادم. سینه بوقلمون هم خریدم و با ادویه معطر مرینت کردم. فردا آن را خواهم پخت. پدر و پسر گوشت بوقلمون را دوست ندارند. برای خودم می‌ماند که بسیار عالی است. امیدوارم بتوانم از فردا بتوانم به‌راستی استراحت کنم.

    امروز یازدهم آذر مصادف با اول دسامبر، روز جهانی ایدز است. یادم بود که تعدادی استوری آموزشی آپلود کنم.

     

    دوشنبه ۱۲ آذر

    برنامه‌ام مثل همیشه است، فقط برای پست و ریل اینستاگرام برنامه‌ریزی نمی‌کنم. همین یک‌قلم را که حذف کردم، انگار ده تن وزن از روی شانه‌هایم برداشته شد.

    از پنج و نیم صبح بیدار هستم. الان که پای کامپیوتر نشسته‌ام و می‌نویسم، خمیر نان چاپاتا در انتهای استراحت اول است، سینه بوقلمون در هواپز است و دارد می‌پزد و عطر خوشایندی در فضا منتشر کرده است. می‌خواهم به سراغ نوشتن بقیه خاطره مرگ اشکان، پسرعمویم بروم. نمی‌دانم طاقت دارم یا خیر.

     

    چهارشنبه ۱۴ آذر

    دیشب تا پتو برقی زیر شانه‌ام بود. دم دمای صبح متوجه شدم دارم در خواب ناله می‌کنم. از صدای نالیدن خودم بیدار شدم. گردن و شانه چپم درد می‌کرد و اشکم را درآورده بود. خیلی طول کشید تا متوجه شوم مجبور نیستم درد را تحمل کنم. از جا برخاستم و مقداری ژل پیروکسیکام روی شانه و گردن دردناکم مالیدم. ظرف چند دقیقه درد برطرف شد و راحت خوابیدم.

    آقای شوشو از متخصص شانه وقت گرفت تا هفته دیگر مرا پیش او ببرد. برای ناهار هم مرا بیرون دعوت کرد. جای شما خالی ماهی کبابی خوردم.

     

    پنجشنبه ۱۵ آذر

    دیشب یک بلای آسمانی از سرم گذشت.

    فر من گازی است. فر را روشن کردم و روی ۲۰۰ درجه سانتی‌گراد گذاشتم. تایمر را برای ۲۰ دقیقه فعال کردم و نشستم پای فیلم. ۲۰ دقیقه بعد که آلارم به صدا درآمد، سراغ فر رفتم. دماسنج را نگاه کردم و دیدم فر داغ نشده است. در فر را باز کردم تا ببینم مشکل از کجاست. فهمیدم که گاز را باز کردم، ولی شعله فر خاموش است. پیچ تنظیم گاز را پیچاندم که جریان گاز قطع شود. غافل از این‌که پیچاندن این پیچ تولید جرقه می‌کند. یک‌مرتبه گاز جمع شده در محوطه گاز با صدای مهیبی منفجر شد. مثل شعله‌ای بود که از دهان اژدها بیرون می‌جهد. همسرم بر سرزنان به طرفم دوید و مرا در آغوش کشید. من گیج و حیران سر جایم میخکوب شده بودم. مویم کز خورد، صورتم پر از دوده شد و دست راستم تا آرنج سوخت. البته سوختگی درجه‌یک. شانس آوردم.

    اگر دفعه بعد چنین اتفاقی افتاد باید چنین کارهایی انجام بدهم:

  • 1- شیر اصلی گاز را از دم در خانه و بالای اجاق‌گاز ببندم.
  • 2- پنجره ها را باز کنم و با تکان دادن یک حوله خیس، گاز را از خانه خارج کنم.
  • 3- دوشاخه اجاق‌گاز را از برق جدا کنم.
  • 4- سپس پیچ تنظیم گاز را ببندم.

    هرچه خودم را بررسی می‌کنم، هیچ ترسی پیدا نمی‌کنم. فقط سرزنش خود را می‌یابم که چرا مثل یک آدم بی‌سواد و بی‌اطلاع خودم را در معرض آتش‌سوزی قرار دادم.

    همسرم می‌گوید:

  • تو چرا اینقد مظلومی؟ جیغی، دادی، گریه‌ای، غشی، ضعفی... هیچ واکنشی نشون نمیدی. انگار این اتفاق برای دیگری افتاده.

دقیقاً نمی‌دانم چرا این‌طوری هستم. شاید به این خاطر که در دوران کودکی اگر خرابکاری می‌کردم و به خودم صدمه می‌زدم، که البته بسیار به‌ندرت پیش می‌آمد، بجای دلداری و حمایت، دو تا پس‌سری می‌خوردم که چرا بی‌احتیاطی کردم و کاری را با بی‌فکری انجام دادم. هیهات...

 

یکشنبه ۱۸ آذر

حکومت بشار اسد سقوط کرد... نمی‌دانم از سقوط یک دیکتاتور خوشحال باشم یا از روی کار آمدن عده‌ای داعشی فناتیک، غصه‌دار...

حال روحی‌ام هنوز خوب نیست.

ولی سوختگی دستم در حال بهبود است.

و درد شانه چپم بسیار کم شده. نوشتم که چرا شانه چپم درد گرفته؟ من و آقای شوشو داشتیم شوخی شوخی کشتی می‌گرفتیم که ایشان جدی جدی یک فن روی شانه من اجرا کرد و شدم حسین یزدانی! از آن روز شانه‌ام وبال گردنم شده و آقای شوشو در عذاب وجدان غرق گشته است.

 

دوشنبه ۱۹ آذر

برف می‌آید... اولین برف امسال...

دیروز هوا سوز برف داشت، ولی گوگل اعلام کرده بود فقط ۴۰٪ احتمال بارش برف وجود دارد. نمی‌دانم به ژن کشاورزی که از اجدادم به من ارث رسیده، اعتماد کنم یا به گوگل. صبح که بیدار شدم و پرده را کنار زدم، از خوشحالی بالا و پایین پریدم: برف می‌بارد... برف می‌بارد...

 

برف می‌بارد؛

برف می‌بارد به روی خار و خارا سنگ.

کوه‌ها خاموش،

درّه‌ها دل‌تنگ؛

راه‌ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ

«گفته بودم زندگی زیباست.

گفته و ناگفته، ای بس نکته‌ها کاینجاست.

آسمانِ باز؛

آفتابِ زر؛

باغ‌های گل؛

دشت‌های بی در و پیکر؛

سر برون آوردن گل از درون برف؛

تاب نرم رقص ماهی در بلور آب؛

بوی عطر خاک باران خورده در کُهسار؛

خواب گندم‌زارها در چشمه‌ی مهتاب؛

آمدن، رفتن، دویدن 

عشق ورزیدن؛

در غم انسان نشستن؛

پا به پای شادمانی‌های مردم پای کوبیدن؛

کار کردن، کار کردن؛

آرمیدن؛

 

آری! آری! زندگی زیباست.

زندگی آتش‌گهی دیرنده پابرجاست.

گر بیفروزیش، رقص شعله‌اش در هر کران پیداست.

ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست.»

 

شاعر: سیاوش کسرایی

 

 

 

برف مثل پرهای سفید از آسمان می‌بارد، گاهی کند و گاهی تند. گاهی ریز و گاهی درشت. همه پنجره‌ها را باز می‌کنم تا هوا عوض شود. روزهای برفی مرا شاد می‌کند. معجزه سفیدپوش شدن زمین، برایم کهنه نمی‌شود. چه سکوتی است... سکوت سنگین روزهای برفی... دلم را جستجو می‌کنم: گویا آن بار سنگین دارد سبک می‌شود. خیال ندارم غم را پس بزنم. می‌خواهم غم از دست دادن همبازی کودکی را در آغوش بگیرم تا در تک‌تک سلول‌های بدنم حل شود. تا باور کنم: خیلی زود، دیر می شه...»

 

سه‌شنبه ۲۰ آذر

آقای شوشو قول داده تا آخر امسال همه سه‌شنبه‌ها تعطیل کند تا بیشتر باهم وقت بگذرانیم. گفت امروز برویم درکه، ولی من قبول نکردم. هوا سرد شده و درکه حتی ازاینجا سردتر است. امسال حتی یک‌بار درکه نرفتیم. همسرم گفت: دلم برای نیمرو و املت درکه تنگ شده.

امروز صبح برای بیدار شدن عجله نکردیم. گذاشتم همسرم هرقدر می‌خواهد بخوابد. ۹:۳۰ بیدار شد. لباس گرم پوشیدیم و راه افتادیم. ساعت یازده به یک رستوران میان راهی رسیدیم. همان‌جا صبحانه خوردیم. جای شما خالی: نیمرو و املت و خامه و عسل با نان داغ و تازه که همان‌جا در تنور می‌پخت. با شکمی کاملاً سیر راهی کوچه‌باغ‌ها شدیم. در کنار رودخانه قدم زدیم و به صدای پای آب گوش دادیم. سینه را پر از هوای تازه و عطرآگین پاییزی کردیم. دوساعتی پیاده‌روی کردیم و به همان رستوران برگشتیم. دو پرس مرغ ناردونی سفارش دادیم. کاملاً سیر بودیم. به همین دلیل غذا را با خود به خانه آوردیم تا وقتی گرسنه شدیم، بخوریم. سر راه سیب و پرتقال و نارنگی خریدیم. باک بنزین را پر کردیم. من عادت دارم وقتی باک بنزین نصف می‌شود، باک را پر می‌کنم. این‌طوری هیچ‌وقت به خاطر خالی بودن باک، دچار استرس نمی‌شوم.

به خانه که رسیدم، برای فردا نان همبرگری پختم. روز قبل خمیر را گرفته و داخل یخچال گذاشته بودم تا به روش سرد تخمیر شود. بعد حمام کردم. بقیه روز را در حالت نیمه‌خواب و بیداری طی کردم.

روز خوبی بود.

 

شنبه ۲۴ آذر

ماجراهای گیس گلاب با رنگ مو ادامه داره!

دفعه آخر که مویم را رنگ کردم همه گفتند خوب است، غیر از خودم که دلم می‌خواست مویم کمی روشن‌تر بود. گذاشتم ۶ هفته از رنگ موی قبلی بگذارد. ریشه‌ها درآمده بود و مویم سه رنگ شده بود. ریشه مشکی، وسط قرمز و پایین طلایی.

پنجشنبه ۲۲ آذر رنگ روی مویم را با شامپو شیمیایی پاک کردم. این مرحله بدون مشکل طی شد.

قرار بود مادرم بیاید تا ریشه مویم را دکلره کند، ولی برف می‌آمد و جاده لغزنده بود. از او خواستم که قرارمان را کنسل کند.

دکلره کردن را کنار گذاشتم. به دو دلیل: یک) تنهایی نمی‌توانستم پشت مویم را با دقت دکلره کنم دو) شامپو شیمیایی موی سیاهم را هم دکلره کرده بود و فقط یکسانت موی سیاه داشتم که دکلره می‌توانست خطرناک باشد.

رنگ شماره ۱۰ لورال را روی مویم گذاشتم. یک ویدیوی آموزشی گفته بود وقتی شامپو شیمیایی می‌کنید، رنگ را دو شماره بالاتر در نظر بگیرید تا به رنگ دلخواهتون برسین. من دلم می‌خواست مویم بلوند شماره ۸ باشد. نتیجه شد مویی به رنگ زرد  و نارنجی!

باید رنگ دودی روی آن می‌گذاشتم. دفعه قبل رنگ موی ایگورا تهیه کردم. می‌دانستم رنگ ده روز دیگر به دستم می‌رسد و نمی‌توانم با موی نارنجی در مهمانی شب یلدا شرکت کنم. پس دل به دریا زدم با اولین رنگ ایرانی که دم دستم بود، مویم را رنگ کردم.

نتیجه:‌ الان مویی به رنگ سبز دارم!

گویا باید با واریاسیون قرمز به جنگ رنگ سبز بروم. منتظر حضور بعدی من با رنگ موی عجیب‌وغریبم باشید.

در ضمن اگر مثل آدم فقط رنگ موی لورال دلخواهم را روی مویم می‌گذاشتم، این مشکلات را نداشتم. این دست‌اندازها به خاطر دکلره کردن ناشیانه است. هم بار اولی که با مربی آنلاین انجام دادم و هم این بار که شامپو شیمیایی گذاشتم. از من به شما نصیحت: اگر می‌خواهید با رنگ موی قوطی مویتان را رنگ کنید، لازم نیست دکلره و ... انجام بدهید. هر چهار هفته رنگ مو را تجدید کنید. به همین راحتی.

 

همسرم می‌گوید: چرا فکر می‌کنم همه کارها رو باید خودت بکنی؟ یه صنفی هست به نام آرایشگر که می تونه مو رو بخوبی رنگ کنه!

گفتم: پاشو برو! نمک به زخمم نپاش!

 

یکشنبه ۲۵ آذر

هر چه در آینه نگاه کردم و به خودم دلداری دادم که موهات زیاد هم سبز نشده! نتوانستم خودم را گول بزنم. سبز شده، بد سبز شده. بعلاوه یکدست هم نیست. یک آش شله‌قلمکار و افتضاحی است که نگو و نپرس!

یک رنگ‌کار عالی در تهران می‌شناسم، ولی کی می‌خواهد تا تهران برود؟ از آرایشگرهای رودهن و بومهن رضایت ندارم. پیش هرکدام رفتم، آخرسر ناراضی بیرون آمدم. گوگل کردم:‌ بهترین آرایشگاه رودهن؟ یک جوابی آمد که نمی‌دانم راست است یا دروغ. برای فردا وقت گرفتم. پای تلفن گفتم که چه گندی به مویم زدم. گفت می‌تواند اصلاحش کند. فردا بروم و ببینم که چه می‌شود.

 

دوشنبه ۲۶ آذر

آرایشگر خانم محترمی بود. دست‌های نرم و ملایمی داشت. متنفرم از آرایشگرهایی که با خشونت موی آدم را می‌کشند و شانه را به سرت می‌کوبند. وقتی به شخصی اجازه می‌دهم به بدنم دست بزند، انتظار دارم لمس او با ملایمت و ادب باشد . کارمان پنج ساعت طول کشید. همه مو را دکلره کرد و به پایه ۹-۸ رساند. سه بار مواد را شارژ کرد تا توانست نارنجی‌های باقی مانده از رنگ مو را پاک کند. شانه را که به سرم می‌کشید، دسته‌دسته مو کنده می‌شد. دلم ریش شد برای موی نازنینم. سپس مو را کوتاه و رنگساژ کرد، بلوند خیلی روشن که به یاسی می‌زند تا رفله های قرمز و نارنجی و سبز را خنثی کند. شبیه مریل استریپ در «شیطان پرادا می‌پوشد!» شدم. موی کوتاه و تقریباً سفید. از مدل و رنگ موی جدیدم خوشم نمی‌آید. البته باید منصف باشم چون از موی سبز خیلی بهتر است.

 

سه‌شنبه ۲۷ آذر

برای دیدن مادر همسرم راهی کرج شدیم و بالاجبار از تهران عبور کردیم. هوای تهران به‌قدری آلوده است که می‌توان با چاقو آن را برید. بااینکه سوار ماشین بودیم، سرمان درد گرفت و گلویمان به خارش افتاد. یک هفته اخیر به خاطر آلودگی هوا و سرما، کشور در حالت نیمه تعطیل به سر می‌برد.

 

جمعه ۳۰ آذر

اینم آخرین روز پاییز. باورم نمی‌شود که فقط سه ماه از امسال باقی مانده است.

خواهرم شب یلدا به دنیا آمده. به همین دلیل هرسال مراسم یلدا و تولد خواهرکم را توامان جشن می‌گیریم. برای ناهار به خانه خواهرم رفتیم و مراسم را به جا آوردیم. ما رودهن زندگی می‌کنیم و از خانه خواهر و والدینم (شهرک غرب) دور هستیم. شب یلدا هم ترافیک در تهران و جاده سنگین می‌شود. به همین دلیل به‌جای شب یلدا، هنگام ظهر مراسم انارخوران و هندوانه خوران و خاطره تعریف کردن داشتیم. خوش گذشت. خدا سایه والدین را بر سر آدم نگه دارد.

نظرات

نظر شما
نام :
پست الکترونیکی :
وب سایت :
متن :

تصویر :

برچسب ها : 
ورود به سایت گیس گلابتون
رمز عبور را فراموش کرده اید؟
ثبت نام در سامانه
Here you can buy Louis Vuitton Bags Replica : Top 5 Tips For Designer Handbag Care Handbags are fashion accessories that women cannot do without. Anytime a woman goes out, she almost always carries a handbag or purse the woman's to carry personal items she need like makeup, credit cards, cash, cellular phones, different items. Women always locate it fun to fit their handbags with the outfits potentially they are wearing. A number of handbag styles to select from which makes shopping for handbags a truly fun and exciting experience. A woman should have at least three handbag styles to complement them her outfits and here're the three best handbag styles every single woman should have. Tote: A tote is often a stylish good reputation a carry-all bag, in order to mention be wrongly identified as a cloth shopping designer handbag. Totes are recognized for transporting larger items that would not ordinarily fit best suited handbag, regarding gym clothes, yoga mats, tennis shoes, newspapers, magazines, and pad-type electronic equipments. Totes also are actually excellent travel items since a good deal can be sandwiched in just. A Clutch handbag is really a small, rectangular evening bag that comes without a handle. If people use carried in your hands and is small, providing room as well as the a woman's small personal items. Women would only carry makeup and other little things in the clutch handbag which can either be casual or chic in kind. These handbags are meant in order to use during formal functions as well as in the days or weeks. They are very convenient to carry because in addition to size additionally come regarding elegant blueprints. Secondly, since handbags include many categories, you ought to choose one that a majority of fits you. The categories of handbags that may get choose are clutch, hobo, tote, wristlet, satchel and shoulder tote. Also, you have to that the handbag you decide can accommodate your should receive. Contact the handbag's manufacturer directly to make sure that specific functions. For example, when the handbag looks appealing, however many details are questionable, such as the color, the manufacturer will give you the chance to confirm if they ever released a handbag of that style. It is actually important to try to to your research on what the handbag you have opted should be similar to. If you have any nearby boutique or department store that carries the handbag you want, you should really be visiting of which. Take along a checklist. even perhaps print out the photos throughout the eBay listing to tote around. If you're plus-sized, go plus-sized as well. Forget cute and diminutive. You are not this proportions-wise; why when your handbag be otherwise? A limited tote, even though it's the loveliest designer handbag to ever grace a catalogue, will only make seem like a truck. Work with your size and work with your bag by going for totes which wider than the regular hobo bag. It's also a choice to get bags with short or medium-length ties. On the online market place you get to see regarding designs too as combinations which include the latest any way you like trends. Acquire to compare the products too before ordering. For happen opt for to buy more than one handbag, almost certainly that may never get a gigantic discount from a wholesaler besides free shipping too. personal handbag, fake designer, fashion handbags, lighter handbag
cartier schmuck replica deutschland van cleef replica Bvlgari B.ZERO1 replica fake bvlgari ring bracelet love Cartier replique cartier love ring replica cartier trinity ring replica cartier love bracelet replica cartier love bracelet replica 1:1 juste un clou replica cartier bracelet replica fake chanel shoes replique louboutin replica gucci shoes louis vuitton wallet replica louis vuitton wallet replica replica louis vuitton wallet replica louis vuitton backpack Bolsos Louis Vuitton outlet louis vuitton sling Bag replica dior replica replica louis vuitton luggage louis vuitton backpack replica louis vuitton duffle bag replica louis vuitton Pochette replica replica louis vuitton wallet replica handbags australia Cartier dupe Armband replica louis vuitton Pochette replica louis vuitton replica men fake louis vuitton gürtel replica handbags in usa replica borse louis vuitton louis vuitton neverfull replica replica borse louis vuitton louis vuitton turkei online chanel tasche fake fake louis vuitton backpack chanel shoes replica louis vuitton imitazioni Best Fake Jordan 1 chanel replica chanel replica replica chanel backpack Fendi Peekaboo replica Sac goyard pas cher sac hermes pas cher Sac chanel pas cher chine imitation sac hermes imitazioni louis vuitton louis vuitton hat replica sac dior pas cher chine imitation louis vuitton fake louis vuitton wallet louis vuitton shoes replica louis vuitton wallet replica fake louis vuitton wallet replica louis vuitton m40780 replica louis vuitton wallet