کتاب "شفای زندگی" نوشته لوییز هی، از جمله کتاب هایی است که من آن را بلعیده ام. آنقدر آن را دوباره و دوباره خوانده ام که شیرازه اش از هم پاشیده و صفحاتش ورق ورق است. آنقدر آن را خوانده ام که دیگر نمی دانم کدامیک از افکار، مال خودم است و کدام مال لوییز هی. گویا افکار او را مال خودم کرده ام. و با کمال تعجب هر بار که دوباره آن را می خوانم مطلب تازه ای یاد می گیرم.
وقتی همکارم مرا مطمئن کرد که درد شانه و گردن مطلب چندان جدی نیست و با انجام منظم ورزش و شنا و مراعات بعضی نکات، قابل درمان است، برای مرتبه صدم کتاب "شفای زندگی" را به دست گرفتم.
این جمله مرا تکان داد: "در ذهن شما الگویی وجود دارد که باعث می شود شما به سیگار، پرخوری، چاقی و عدم سلامتی نیاز داشته باشید. برای رها کردن سیگار و پرخوری و بیماری ابتدا باید الگوی ذهنی خود را رها کنید."
پس من به گردن درد و شانه درد نیاز دارم ... پس خودم این درد را رها نمی کنم. ذهن ناخودآگاه من تصور می کند که این درد برای من لازم است و به نفع من است ... چرا؟ نمی دانم ... مهم هم نیست که بدانم یا نه. فقط لازم است که مشتاق شفا باشم. مگر همه افراد می دانند که یک زخم چطور التیام می یابد؟ نه! نمی دانند ولی زخم در بدن آنها بهبود می یابد.
پس من تکرار می کنم:
من مشتاقم که نیاز به درد گردن و درد شانه را رها کنم.
من مشتاقم که نیاز به درد گردن و درد شانه را رها کنم.
من مشتاقم که نیاز به درد گردن و درد شانه را رها کنم.
من مشتاقم که نیاز به درد گردن و درد شانه را رها کنم.
من مشتاقم که نیاز به درد گردن و درد شانه را رها کنم.
من مشتاقم که نیاز به درد گردن و درد شانه را رها کنم.
من مشتاقم که نیاز به درد گردن و درد شانه را رها کنم.
من مشتاقم که نیاز به درد گردن و درد شانه را رها کنم.
من مشتاقم که نیاز به درد گردن و درد شانه را رها کنم.
من مشتاقم که نیاز به درد گردن و درد شانه را رها کنم.
در آینه نگاه می کنم و خود می پرسم: " آیا براستی مشتاقی که رها کنی و بگذاری که درد برود؟"
با خود صبورم. زیرا کم صبری و بی طاقتی نیز روشی برای مقاومت در برابر تغییر است. اگر بخواهم از تهران به اصفهان بروم، بخوبی می دانم که زمان می برد. اگر می خواهم الگوی ذهنی خود را تغییر بدهم، واضح و مبرهن است که به زمان نیاز دارم. یکمرتبه که الگوی ذهنی چهل و پنج ساله من تغییر نمی کند.
بزودی راه برای من باز می شود و از درد رها می شوم.
سپاس درد را که به ما فروتنی می آموزد. به خاطر ما می آورد که انسانی فانی و میرا هستیم. سپاس ...