آیا ما سرنوشتی مشخص و محتوم داریم که خواه ناخواه به آن محکوم هستیم یا قادریم زندگی خود را بسازیم؟
دوست ندارم هر بار کامنتدانی را باز میکنم ببینم یک نفر دارد از خدا و دنیا و سرنوشت و قسمت مینالد. جواب دادن این گله و شکایتها را اتلاف وقت میدانم، از طرفی فکر میکنم شاید این دسته دوستان به این وبسایت جذب شدهاند تا آگاهی خود را تغییر دهند. پس وظیفه خود میدانم نظر خود را در باب قسمت و سرنوشت بنویسم.
به نظر من هر چه را باور داشته باشید، همان برای شما کار میکند و جواب میدهد! زیرا ما باورهای خود راثابت میکنیم.
اگر مدام بگوییم: «من بدبختم! بدشانسم! به هر چی دست میزنم خاک میشود! همه با من دشمن هستند! همه چیزهای خوب مال خواهرم است! هرچی گند وگ... است مال من است!» مطمئن باشید، هر روز اتفاقاتی رخ میدهد که به ما ثابت کند که درست فکر میکردهایم.
برعکس اگر باور داشته باشیم که «من آدم خوش شانسی هستم. هر چه که بخواهم، برآورده میشود. همه آدمها میخواهند به من کمک کنند تا من به آرزوهای خود برسم. دنیا جای خوبی است. عشق و دوست داشتن بالاترین قدرت جهان است.» هر روز شواهدی برای درست بودن این باورها بدست میآوریم.
اگر یکی خیلی خوش شانس است، باور دارد که خوش شانس است. اگر کسی چیزهای خوب را به راحتی بدست میآورد، باور دارد که حق او برخورداری از خوبی هاست و خوبیها براحتی و بدون دردسر بدست میآید.
اگر کسی بدشانس است، باور دارد که شانس ندارد. اگر کسی همیشه آت و آشغال و زحمت نصیبش میشود، باور دارد قسمت او بدترین چیزها و زحمت و مرارت است.
این باورها و خوش شانسی و بدشانسی ربطی به آدم خوب یا بد بودن ندارد. اگر از بالای یک طبقه دهم پایین بپری، خواهی مرد. چه آدم خوبی باشی و چه آدم بدی. قانون جاذبه بر اساس خوبی وبدی آدمها کار نمیکند. قانون جاذبه فقط کار میکند. هر باوری داشته باشید، آن را به صورت واقعیت زندگی خود تجربه میکنید. این یک قانون مهم است. این قانون ربطی به این ندارد که شما آدم خوبی هستید یا آدم بدی، آدم زحمتکشی هستید یا ساده گیر و سهل انگار. قانون برای همه یکجور کار میکند.
اگر ما سرنوشتی محتوم و مشخص و ویژهای داشته باشیم و مجبور باشیم که زندگی خاصی داشته باشیم، سوال و جواب خدا در روز قیامت بیمعناست . اگر قرار باشد که ما مثل یک عروسک خیمه شب بازی، نمایشی را اجرا کنیم که بر پیشانی ما نوشته شده است، پاداش و جزای اخروی معنی ندارد.
اگر مسلمان هستیم و به روز قیامت معتقد هستیم، پس باور کنیم که ما مسئول زندگی خود هستیم.
اگر مسلمان هستیم و کتاب قرآن را کتاب آسمانی خود میدانیم، پس باور کنیم که خدا آسمان و زمین را در تسخیر انسان قرار داده است.
اگر موحد هستیم و به خدای یگانه باور داریم، این همه عدل و حکمت او را زیر سوال نبریم. این همه از او شکایت و گله نکنیم. بلکه هدیه زندگی خود را ارج بداریم و شاکر باشیم. بهترینهای خود را به جهان هستی تقدیم کنیم. برای خودمان و همه مردمان خوبی و خوشی بخواهیم.
اگر مسلمان نیستید یا موحد نیستید، دست کم به خودتان رحم کنید و آه و ناله را کنار بگذارید و این چند سال کوتاه زندگی را به بهترین شکل زندگی کنید.
شاکر بودن یعنی شاد بودن. یعنی قدر داشتههای خود را دانستن. اگر به زبان بگوییم خدایا شکرت! ولی لحن ما حالت گله و شکایت داشته باشد که شکر نکردهایم. یک تکه کلام غیرسازنده ما ایرانیها این است: «به داده و ندادهات شکر!» گویا میخواهیم به خدا حالی کنیم که یادت باشد که چه چیزهایی به ما ندادهایها! شکر یعنی مزه دانههای برنج را زیر دندان حس کردن، شکر یعنی سردی دانه برف را روی پوست صورت حس کردن، شکر یعنی عطر لبوی داغ را در هوا بوییدن، شکر یعنی با خستگی در رختخواب خوابیدن.
شاکر بودن یعنی شاد و راضی بودن. وقتی خوشحال هستید، حتی اگر به زبان، شکر نگویید، همه سلولهای وجود شما در حال تسبیح و تشکر از خداوند هستند.
حالا چرا عدهای خود را شایسته بهترینها میدانند و عده دیگر خود را لایق نمیدانند؟
رابطهای که ما با سایر آدمها و وقایع و پول داریم بازتابی از رابطهای است که با خودمان داریم. و رابطهای که ما با خود داریم در واقع همان رابطهای که با بزرگسالان دوران کودکیمان داشتیم. یعنی اگر والدین ما، ما را بیقید وشرط دوست داشتند و به ما احترام میگذاشتند و همه چیزهای خوب را برای ما فراهم میکردهاند، ما در بزرگسالی به راحتی خود را دوست داریم و محترم میشماریم و خود را تایید میکنیم و همه چیزهای خوب را حق خودمان میدانیم.
ولی اگر والدین ما ما را به ندرت تایید میکردهاند، محبت را به شرط و شروط به ما نشان میدادند، هرکاری میکردیم راضی و خوشحال نمیشدند و بیشتر انتظار داشتند یا ما را زیاد مورد سرزنش و سختگیری قرار میدادند، ما در بزرگسالی همان کارها را با خودمان میکنیم. یعنی مدام خود را سرزنش میکنیم، از خودمان راضی نیستیم، گاهی اوقات از ترس اینکه مورد سرزنش واقع شویم هیچ کاری انجام نمیدهیم و خود را بیحاصل و بیفایده نگه میداریم. خود را لایق چیزهای خوب نمیدانیم و مرتب میگوییم ما که سهم و قسمتی از دنیا نداریم. به جسم خود سختی میدهیم. هربار که میخندیم، ترس برمان میدارد که وای! امشب خیلی خندیدم، خدا عاقبت فردا را به خیر کند که از دماغم در میآید! یا یک قدم مانده به موفقیت، خود را زمین میزنیم و باعث شکست خود میشویم.
گاهی اوقات رفتاری که والدین با فرزندان خود دارند، متفاوت است. از یکی خیلی توقع دارند و نسبت به او سختگیر هستند، ولی نسبت به فرزند دیگر خود سهلگیر و آسانگیر هستند. همین تفاوت رفتاری، در آینده فرزندان تاثیر میگذارد. یکی به سادگی همه چیزهای خوب را بدست میآورد و دیگری برای کسب هر چیزی در زحمت است.
البته شما الان کودک نیستید که قهر و سرزنش دیگران شما را از هستی ساقط کند. این باورهای نادرست را دور بریزید. خودتان را دوست بدارید و به خودتان احترام بگذارید. باورهای خوب و سازنده را تقویت کنید و باورهای غیرسازنده و مخرب را دور بریزید.
ما حدود سن ۱۵-۱۲ سالگی از نظر جسمی بالغ میشویم، ولی بلوغ عاطفی در ۲۵-۲۰ سالگی اتفاق میا فتد. البته اگر اتفاق بیفتد!!! بسیاری افراد هرگز از نظر عاطفی بالغ نمیشوند. این بزرگسالان نابالغ، این کودکان رشدیافته، زندگی خود و دیگران را دشوار میکنند. آیا شما از نظر عاطفی بالغ شدهاید؟ مهمترین نشانه بلوغ عاطفی این است که ما مسئولیت انتخابها و زندگی خود را به عهده گرفته باشیم و دیگران (از جمله والدین و همسرمان) را به خاطر ناکامیهایمان سرزنش نکنیم.
ناکامیهای خود را به گردن سرنوشت و دیگران نیندازیم. شخصیت ما تا شش سالگی شکل میگیرد و برنامه ریزی میشود. این برنامه ریزی همان سرنوشت ماست. ولی ما اشرف مخلوقات هستیم و با اراده آزاد آفریده شدهایم. اگر از سرنوشت خود راضی نیستیم، وظیفه داریم آن را از نو بنویسیم.
چرخ به هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک