یک فیلم به اسم "جولی و جولیا" دیدم که حظ کردم.
به طور خلاصه، فیلم در مورد یک خانم جوان متاهل است که شغلی کم اهمیت و خسته کننده دارد. او از زندگی راضی نیست، زیرا زندگی اش دنبال یک لقمه نان دویدن است. بالاخره یک روز تصمیم می گیرد که زندگی اش را خوشایند کند. فکر می کند با توجه به امکاناتی که دارد، می تواند چه کارهایی انجام بدهد که خوشحالش کند؟ متوجه می شود که آشپزی او را خیلی خوشحال می کند. او آنقدر آشپزی را دوست داشت که در دوران نوجوانی یک کتاب آشپزی قدیمی را از مادرش کش رفته بود و مثل یک گنج باارزش از آن محافظت می کرد.
او یک وبلاگ می سازد و پیش شوهرش متعهد می شود که هر روز پس از کار روزانه از روی کتاب آشپزی عزیزش، دو غذای جدید بپزد و تجربه خود را در وبلاگش بنویسد و این کار را به مدت یک سال ادامه بدهد.
او با پشتکار و خرسندی به تعهد خود وفادار ماند. در پایان یک سال هم روحیه اش عالی بود، هم آشپزی اش فوق العاده شده بود، هم یک وبلاگ پرطرفدار داشت، هم مطالب وبلاگ را به صورت یک کتاب در آورد و فروخت، هم از روی کتابش یک فیلم ساخته شد!
یعنی هم کارش را عوض کرد، هم روحیه اش را، هم زندگی اش را، هم کلی پول درآورد.
همه این چیزها از کجا شروع شد؟ از تصمیم برای ساختن یک سال عالی! او متعهد شد که در طول یک سال خود را شاد و خوشنود کند. در خود گشت و فهمید به چه چیز علاقه مند است و دنبال آرزوی خود رفت. هم زندگی خودش را به شکلی عالی تغییر داد، هم روی زندگی دیگران تاثیری شیرین گذاشت.
شما از چه زمانی می خواهید شروع کنید و دنبال آرزوی خود بروید؟