امروز می خواهم با نوشتن این پست، هم مراتب قدردانی خود را از دوستی عزیز اعلام کنم و هم به شما دختران سرزمینم، یک الگوی ایرانی معرفی کنم:
از طریق وبلاگ به دوستی آشنا شدم که در اینجا او را شبنم می نامم. خانواده شبنم ثروتمند است. به نحوی که شبنم می تواند با خیال راحت بیکار در خانه بماند و هر وقت بخواهد لباس های گران بخرد و به مهمانی برود و مسافرت های خارجی داشته باشد. عاقبت هم با یک جهیزیه سنگین راهی خانه شوهر شود. ولی شبنم دختر ویژه ای است. او به توانایی خود معتقد است و باور دارد که می تواند از راه خدمت به مردم درآمد داشته باشد و این باور را ظرف دو سه سال اخیر ثابت کرده است.
شبنم مهندسی صنایع خواند و بلافاصله پس از فارغ تحصیلی در یک شرکت بازرگانی خارجی مشغول به کار شد. کاری پر از استرس و با درآمد کم. پس از دو سه سال کار کردن، از شدت استرس، بخاطر کمردرد شدید، چند هفته در خانه بستری شد. این بیماری او را هشیار کرد و متوجه شد که لازم است زندگی خود را تغییر بدهد.
از کار استعفا داد و ذهن خود را آزاد گذاشت تا به موقع کار مناسب، خود را به او نشان بدهد. و این اتفاق افتاد. دوستی به او پیشنهاد کرد که یک رستوران کوچک را در خارج از شهر اجاره کند. شبنم هرگز سابقه کار کردن در آشپزخانه یا رستوران را نداشت. به قول خودش بلد نبود حتی یک تخم مرغ به هم بزند. او تهران را ترک کرد و در خارج از تهران، خانه گرفت و با ترس و لرز رستوران را اجاره کرد و آرام آرام یاد گرفت که چطور مواد غذایی را عمده بخرد، چطور کارگران مرد را اداره کند، چطور برای جذب مشتری تبلیغ کند. چطور غذای درجه یک به مردم ارائه بدهد.
شبنم می گفت: "خیلی می ترسیدم، ولی به خودم می گفتم یک لحظه فکر کن که نمی ترسیدی! اگر نمی ترسیدی چه کار می کردی؟ می رفتم و آن کار را انجام می دادم! من فهمیدم که بهترین کار برای غلبه به ترس این است که توی ترس شیرجه بزنم! ترس فوری ناپدید می شود!"
در حال حاضر شبنم نه تنها یک رستوران دنج و نقلی خوشگل دارد که با درایت اداره می کند، بلکه به او پیشنهاد شراکت در یک رستوران شیک دیگر هم شده است. فکرش را بکنید: او در خارج از تهران، در هوای عالی و تمیز زندگی می کند و کسب و کاری دارد که عاشق آن است.
من و آقای شوشو، این پنجشنبه مهمان او بودیم. وااااااااااااااااااااااای چه غذایی! و چه محیط رومانتیکی! آدرس را نپرسید که اجازه ندارم معرفی کنم، ولی از بس او مهمان نواز بود، دلم نیامد که ازش تعریف نکنم.
دوست عزیزم، سپاسگزارم. آخر هفته شیرینی برای ما رقم زدی. ممنونم. آرزو می کنم که در همه مراحل زندگی موفق و پیروز باشی.
شما دوستان عزیزی که این مطلب را می خوانید، یادتان باشد که پادزهر ترس، اقدام کردن است.