در نظر دارم دوره بعدی کلاس هدف را اسفند ماه برگزار کنم. وقتی از برنامه را مطمئن شدم، خبر خواهم داد. در خیابان بودم که ناگهان این تصمیم را گرفتم و فوری وارد یک لوازم تحریرفروشی بزرگ شدم تا برای شاگردان بعدی، دفترچه بخرم. دیدم نصف مغازه، اسباب بازی است. یواشکی اسباب بازی ها را دید زدم و ناگهان دیدم که قوز کرده ام، دست هایم را در جیب هایم فرو کرده ام و دارم با بی میلی سرم را از اسباب بازی ها برمی گردانم. دلم برای آنی کوچولو سوخت. چون وقتی بچه بود و اسباب بازی می دید، به او می گفتند: "نــــــــــــــــــــــــــه!" و الان خودم داشتم این کار را با خود می کردم. به خودم گفتم: "تماشای اسباب بازی که اشکال ندارد. برو و نگاه کن!"
- خجالت بکش! با این سن و سال! اسباب بازی؟!
- کسی نمی فهمد که برای خودم نگاه می کنم.
- خودت که می دانی! این اسباب بازی های بچگانه است. مال نی نی کوچولوهاست!
جالب اینجا است که این مکالمه بین من و پدرم در سن شش سالگی تکرار می شد و حالا که کسی همراهم نیست که این حرفها را بزند، خودم مثل طوطی به خودم می گویم!
از گوش دادن به مکالمه بامزه درونم لذت بردم و با فراغ بال شروع به گشتن میان اسباب بازی ها کردم. وااااااااااااااااااااااای! چی پیدا کردم؟ رنگ انگشتی!
هیچوقت چنین چیزی را از نزدیک ندیده بودم و همیشه دلم می خواست انگشتانم را در رنگ فرو کنم و از ترس کثافتکاری هرگز این کار را نکرده بودم. یک قوطی شش رنگه را برداشتم. ولی چشمم به قوطی سه رنگه افتاد.
- حالا که می خواهی دو بار انگشتت را تو رنگ فرو کنی، سه تا رنگ بس است. چه خبره؟ می خواهی چقدر پول حرام این بچه بازی ها کنی؟
گوش دادم و دوباره خنده ام گرفت. همان مکالمه چهل سال قبل بود که مثل یک کاست قدیمی، بی وقفه در سر من تکرار می شود. با قاطعیت قوطی شش رنگه را برداشتم.
در خانه با وسواس روی فرش، روزنامه پهن کردم. می ترسیدم که رنگها روی قالی بریزد. از هوس بیجای خود پشیمان شده بودم. قوطی را باز کردم، می بینم رنگ جامد است و نمی ریزد. خیالم راحت شد. حالا باز هم دلم نمی خواست انگشتم را در به رنگ بمالم.
- کثیف می شوی! نکن!
با احتیاط انگشت اشاره دست راستم را به رنگ قرمز مالیدم و روی کاغذ کشیدم...
چند دقیقه بعد متوجه شدم که زبانم را بین دندانها گرفته ام و با دقت روی کاغذ خم شده ام و دارم با تمام کف دست، رنگ را روی کاغذ پخش می کنم. یوووووووووووووهو!
حالا مانده ام این آفرینش های هنری را به موزه لوور بفروشم یا موزه لندن. باید زود تصمیم بگیرم، آخر نماینده های هر دو موزه پشت در ایستاده اند: )))))))))))))))))))