با توجه به این که ظرف سه سال ازدواج مان، سه بار خانه عوض کرده ایم، من تا به حال خانه تکانی نکرده بودم. امسال سال دومی است که در همان خانه قبلی نشسته ایم، به همین دلیل عاقبت من هم لذت خانه تکانی را چشیدم. می گویم لذت، چون براستی هم لذت دارد که آدم خانه و خانواده ای داشته باشد و بانوی خانه ای باشد و بتواند خانه اش را بتکاند.
دیروز آقایی برای تمیزکردن خانه آمد. خانه ما پر از شیشه های قدی است. بنابراین او از صیح تا بعدازظهر شیشه پاک کرد و الحق شیشه ها مثل آینه تمیز شده اند. قلب آدم باز می شود. من و آقای شوشو و پسر از صبح تا پاسی از شب داشتیم خانه را جارو می کردیم، می شستیم و گردگیری می کردیم و پرده های کثیف را پایین می آوردیم و می شستیم و دوباره نصب می کردیم و کمدها و کشوها را بیرون می ریختیم و تمیز می کردیم و دوباره می چیدیم. به علاوه دکوراسیون اتاق نشیمن را هم عوض کردیم.
آخر شب مثل خمیر وا رفته بودیم، ولی با رضایت قلبی نشستیم و خانه را تماشا کردیم و هر سه گفتیم: "حالا بیشتر شبیه خانه شد..."
می دانید چرا؟ چون یک روز کامل را در نهایت هماهنگی با هم کار کرده بودیم و خانه را تمیز و مرتب کرده بودیم، خانه هر سه نفرمان را... فردا سومین سالگرد ازدواج ماست و وقتی فکر می کنم که سه سال پیش برای چیدن چهار بشقاب سر میز و جمع کردن آن چه مصیبت و بلوایی داشتیم و می بینم حالا یک خانه را با هماهنگی و آرامش می تکانیم، متوجه می شوم که سه نفری در کنار هم، چه راه درازی را طی کرده ایم.
آفرین به هر سه نفر ما...