سه سال پیش در چنین روزی، ساعت هشت صبح به آرایشگاه رفتم.
.
.
.
به آرایشگر می گویم قرار است در یک مراسم عقد شرکت کنم. موهایم را جوری درست کند که روسری روی آن خوب بنشیند. چند تا گل کوچک هم روی موهایم بچسباند. پس از آنکه موهایم مرتب شد، خودم صورتم را به سادگی آرایش می کنم، مانتویی با گل های ریز صورتی و بنفش به تن کرده، شالی سفید به سر می اندازم، سوار ماشین می شوم و به سمت دفترخانه می رانم.
دفترخانه در میدان کاج سعادت آباد واقع است. سال پیش با خودم قرار گذاشته بودم که در آن محضر مراسم عقدم اجرا شود. باران نم نم می بارد. بارش باران را به فال نیک می گیرم. در عهد باستان باران سمبل حضور الهه آناهیتا بوده و من که از کودکی با نشانه های الهه ها آشنا شده ام، هر سمبلی را به خیال خود تفسیر می کنم. صد البته که همیشه فال نیک می زنم.
داماد با قدی بلند و شانه های پهن، در لباس رسمی دم در محضر منتظر من است. صورتش از شادی برق می زند. جوان تر از هر زمانی به نظر می رسد. دوش به دوش هم وارد دفترخانه می شویم. چند نفر از نزدیکان در سالن منتظر ما هستند. پدر داماد به تازگی درگذشته است و سوگ تازه است. او وصیت کرده بود که عقد سر زمان تعیین شده برگزار شود، زیرا امر خیر را نباید به تعویق انداخت. جای او خالی است.
عاقد مرد میانسال محترمی است. مراسم را با پند و اندرز آغاز می کند. حرفهایش را نمی شنوم، ولی می دانم که عروس و داماد را به عشق و مودت و همراهان ما را به یاری و دوستی نصیحت می کند. چند بار می گوید بایستیم و بنشینیم و دعاهایی را همراه او تکرار می کنیم و آیاتی از قرآن را دو نفری بخوانیم. نمی دانم چرا هر دوی ما اشک می ریزیم.
قلبم پر از شادی است.
پ.ن: از وقتی دست چپ و راستم را شناختم، به من گفته شد که آناهیتا نام یک الهه باستانی است. من از کودکی در شگفت بودم که الهه یعنی چه؟ چرا در روزگار باستان به جای خدای احد و واحد، خدایان متعدد را می پرستیدند؟ در جستجوی پاسخ این سوال، ادیان باستان را زیر و رو کردم.
چقده تبریک: )))))))))))))))) چقده خوشحالم کردید: ) ممنونم. از همه شما ممنونم. از لطف همه شما که خوبی های مرا می بینید، سپاسگزارم. وقتی به آدمی می گویید او خوب است، او هم تلاش می کند که آدم خوبی باشد. لطف و مهربانی شما عزیزان باعث می شود که من در آینه قلب شما خودم را خوب و خوب تر ببینم و این بزرگترین هدیه ای است که ممکن است به کسی هدیه داد. این که آدمی را با خودش به صلح برساند و میانه اش را با خودش خوب کنید. ممنونم. زبانم از تشکر قاصر است.
همین جا از همسر عزیزم هم تشکر می کنم که دیروز آخر رومانتیک بود و کارهایی که سه سال است دلم می خواست برایم انجام بدهد، تک به تک انجام داد و واااااااااااااااااای چی بگم؟ عالی بود! همه گلدان های خانه را پر از گل کرد، یک آهنگ زیبا از شهرام شکوهی را آماده کرده بود که در ماشین برایم پخش کرد: "می میرم برای ناز چشمات..." و در رستوران به پیانیست گفت: "امشب سالگرد ازدواج ماست و برای عروس من آهنگ بادا بادا مبارک را بنوازید." تا به حال چنین تجربه ای نداشتم، هم گرمای محبت شما و هم لطافت توجه همسرم.