به محض بیدار شدن، به آشپزخانه می روم. در فریزر را باز می کنم، بسته حاوی سه ران مرغ یخزده را در می آورم. مرغها را داخل دیگ می اندازم. قدری آب، نمک، شکر، دو مشت آلو، یک قاشق رب گوجه فرنگی به آن اضافه می کنم. زیر دیگ را روشن می کنم. شعله را روی حداکثر می گذارم.
دست و صورتم را می شویم. دهان و بینی ام را با آب نمک شستشو می دهم. دندان هایم را مسواک می کنم و با دقت نخ دندان می کشم. چند لحظه در آینه به خود نگاه می کنم. با محبت به چشم هایم نگاه می کنم و با صدای بلند می گویم: " دوستت دارم. به تو افتخار می کنم و قول می دهم همیشه مواظب تو باشم." دو تا ماچ گنده هم روی دو تا لپم می چسبانم.
دیگ به جوش افتاده است. شعله زیر دیگ را کم می کنم و روی مبل می نشینم. با سرعت سه صفحه می نویسم. هر چه به ذهنم می آید می نویسم. بی آنکه به املا و انشای خود توجه کنم. بی آنکه قرار باشد دوباره این نوشته ها خوانده شود. بی آنکه در قید خوانا بودن آن باشم. فقط می نویسم.
پانزده دقیقه حرکات کششی انجام می دهم که بدنم نرم باشد.
حالانوبت صبحانه است. از کودکی در مقابل خوردن صبحانه مقاومت داشتم. ولی این روزها به عنوان رفتاری نشانگر دوست داشتن خود، صبحانه می خورم. لقمه نان و پنیر، لیوانی پر از شیر و دو تا خرما. ناهار خود را آماده می کنم: ساندویچ تن ماهی. ظرفها را می شویم.
به سراغ لب تاپ می روم و آن را روشن می کنم. مطلب امروز را شب قبل روی سایت گذاشته ام. کافی است که دکمه "فعال" را کلیک کنم تا پست قابل دیدن برای خوانندگان باشد. ایمیل ها را چک می کنم. ایمیل هایی که نیاز به جواب فوری دارد، جواب می دهم. بقیه باید منتظر بمانند. روز پرکاری است. حتی کامنت ها را نگاه نمی کنم. می دانم اگر کامنت ها را بخوانم ذهنم درگیرشان می شود. امروز به ذهنم، تمام و کمال برای بیمارانم نیاز دارم. زنانی که برای بیماری های خود به دانش و محبت یک زن نیاز دارند. لپ تاپ را خاموش می کنم.
جلوی آینه می نشینم. زیر چشم هایم کرم دور چشم و به بقیه صورتم کرم ضدآفتاب می مالم. کمی رژگونه، قدری ریمل. چپ استیک برای لب ها. موهایم را پشت سرم با کش می بندم. مانتو و شلوار می پوشم. شالی به سرمی اندازم. کیفم را بررسی می کنم. وسایل اضافی را خارج می کنم. چند اسکناس پنج هزار تومانی و چند تا دویست تومانی در کیف پولم می گذارم. یکی از موارد وقت تلف کن و کشمکش برانگیز، نداشتن پول خرد است.
خورش آماده شده است. زیر دیگ را خاموش می کنم. این ناهار فرداست. پدر و پسر ناهار امروز را در دیگ های غذا با خود برده اند. امروز من در خیابان غذا خواهم خورد، پس ساندویچ بهترین انتخاب است.
قبل از خروج از خانه مثل همه زن های دنیا، اول همه جای خانه بررسی میکنم تا مبادا پنجره ای باز باشد یا چراغی روشن مانده باشد. کفش هایم را واکس می زنم. خودم را در آینه نگاه می کنم و سپس از خانه خارج می شوم. در خانه را سه بار قفل می کنم.
ماشین کنار خیابان پارک است. دلم برایش می سوزد. ما فقط یک پارکینگ داریم و من و همسرم نوبتی ماشین را در پارکینگ می گذاریم. دیشب نوبت "جیمبو" بود که کنار خیابان تنها بماند. ماشین کثیف است. مدتی است رنگ و روی شستشو را به خود ندیده است. این باران های بهاری زودرس و پارک کنار خیابان، انگیزه کارواش را از من گرفته است.
ادامه دارد...