سال ها بود که دلم می خواست مراسم چهارشنبه سوری را در در دماوند برگزار کنم. هر بار به دلیلی موفق نمی شدم. این بار توانستم که حدود بیست نفر را در این مراسم دور هم جمع کنم. امیدوارم سال دیگر جمع بزرگتری باشیم.
از صبح سه شنبه ما سه نفر، من و آقای شوشو و پسر، مشغول به کار شدیم. خانه و باغ را جارو و پارو کردیم. من توالت و آشپزخانه را سابیدم. مهمانها از ساعت سه بعدازظهر وارد شدند. با چای داغ و شیرینی وآش رشته از آنها پذیرایی کردیم. چه آش رشته ای شده بود. الی گولو جون، هانی شف جون، دست تان درد نکند. دستور پخت آش را مو به مو اجرا کردم. نتیجه مثل یک معجزه بود. بار قبل که آش رشته را از روی دستور رزا منتظمی درست کردم، مجبور شدم کل دیگ را دور بریزم.
هوا که تاریک شد، مردها سه تا آتش بزرگ روشن کردند. پریدن از روی آتش و آواز "سرخی تو از من، زردی من از تو" چه کیفی داشت. فشفشه های زیبا و بی خطر روشن کردیم. دو تا دو تا دست هم را گرفتیم و با هم از روی آتش پریدیم. اوج داستان وقتی بود که آقای شوشو مرا روی دوش گرفت و از روی آتش پرید! هیچ نترسیدم. به او اطمینان کامل داشتم.
بزم ما وقتی بهم خورد که زن و شوهری دست هم راگرفتند و خواستند از روی آتش بپرند که پای خانم لیز خورد و افتاد توی آتش و دو بار کله معلق زد و پهن زمین شد. من برسر زنان او را بغل کردم. وقتی به خودم آمدم که دیدم مثل جک در سریال "گمشده" دارم فریاد می زنم: "اصلا نترس! خودم درستت می کنم! همه چیز را به من بسپار!" حالا که یادم می آید از به این نمایش ملودرام خنده ام می گیرد. ولی خدا وکیلی در آن شرایط ترسناک، این عکس العمل سریع، خیلی آرامبخش و خوب بود. خانم را آرام آرام به خانه آوردم و سرفرصت معاینه کردم. خوشبختانه فقط یک کبودی کوچک و چند خراش بود. به خیر گذشت.
تنها چیزی که در مهمانی مرا دلخور کرد، بی توجهی دوستم و شوهرش به مراقبت کودکان شان بود. این دو کودک بیست نفر مهمان را معذب و کل خانه را داغون کردند. تمام مبلمان را به هم ریختند، یک صندلی را شکستند (کور شوم اگر دروغ گفته یا اغراق کرده باشم) تک تک شیرینی ها روی قالی ریخته و با پا کوبیدند تا کامل به قالی بچسبد، توی صورت یکی چراغ قوه پرت کردند و توی سر دیگری شی سنگینی دیگر. الان طرف سرش باد کرده است. از همه دیوارها بالا رفته و همه کشوها و گنجه ها را بیرون ریخته است. تنها جایی که انگشت نکردند ... الله اکبر ... نگذارید دهنم باز شودها! دو تا بچه دیگر هم در مهمانی بودند که تحت نظارت والدین خود، سرگرم شیطنت های طبیعی یک کودک بودند.
مامان و باباهای عزیز! یادتان باشد که شما مسئول نگهداری و سرگرم کردن بچه های تان هستید. قرار نیست آنها را تو خونه یک نفر به امان خدا رها کنید! وقتی خانه کسی می روید دو تا اسباب بازی برای بچه تان بیاورید که سرش گرم شود. مواظبش باشید. نه این که با خونسردی نگاه کنید که دارد چه بلوایی به پا میکند. اگر راستی راستی بچه شما غیرقابل کنترل است، برای مثال خدای نکرده بیماری ذهنی و مغزی دارد، مگر مجبور هستید که او را به مهمانی بیاورید؟ مردم چه گناهی کرده اند؟
گیس گلابتون اژدها می شود!
خلاصه آن که چهارشنبه سوری خوبی بود. بهتر ازجشن های چند سال اخیر من.