می خواهم ماجرایی را تعریف کنم که تا به حال جرات نکردم برای کسی بگویم. پیش خودتان می ماند؟
حدود ده سال پیش یک دوره ریکی گذراندم و پس از آن بیست و یک روز به خودم ریکی دادم. کسانی که ریکی گذرانده اند، می دانند که این کار توصیه همه کلاس های ریکی است. در طی این بیست و یک روز ریکی، شانه راست من دچار چنان دردی شد که من از شدت درد فریاد می زدم. استاد ریکی گفت برونریزی است و توصیه کرد که به ریکی دادن ادامه بدهم. من هم مثل یک شاگرد حرف گوش کن، به ریکی دادن ادامه دادم. بیست و یک روز تمام شد و انتظار می رفت که من سرشار از انرژی و شفافیت و از این قبیل حرفها باشم، ولی برعکس من کامل چلاق شده بودم. استاد ریکی گفت: "این شانه درد دلیلی دارد و تا دلیل آن بر تو روشن نشود، تو را رها نخواهد کرد." چشم بسته غیب گفت! می گویند: "از کرامت شیخ ما چه عجب، شیره را خورد و گفت شیرین است!"
بگذریم. شش ماه فیزیوتراپی کردم تا قدری شانه ام بهتر شد. حالا هر ارتوپدی می پرسد: "تو با شانه ات چه کردی که چنین شد؟" رویم نمی شود که بگویم ریکی داده ام! می گفتم: "لیپوساکشن زیاد انجام داده ام!!!"
همانطور که بارها گفته ام من هفده سال است که تمرینات مراقبه ای انجام می دهم. هر کس که این همه روی چاکرای ششم کار کرده باشد، "یک چیزهایی" می بیند و دیدن "چیزها" نشانه خوب بودن و معنوی بودن و متعادل بودن و هیچکدام از این حرفها نیست. فقط دیدن "یک چیزهایی" است. من هم "یک چیزهایی" می بینم. برای مثال می دیدم که انرژی سرخ تیره ای مثل یک توده بالای شانه من ایستاده است. گاهی اوقات هم این توده سرخ را مثل یک شیطان سرخ می دیدم که دندان هایش را در شانه ام فروکرده است. چیزهای مثل صلیبی که بردوش گرفته ام یا میخی که به شانه راستم کوبیده می شد هم می دیدم، ولی دردم درمان نشد. گاهی اوقات از این توده می ترسیدم. چون در فیلم های ترسناک، جادوگرها روی شانه راست خود یا یک کلاغ سیاه دارند و یا یک گلوله آتش!!!
هربار خودم یا دیگری به این توده انرژی می داد، ورم می کرد و بزرگتر می شد و شانه ام بیشتر درد می گرفت. تنها چیزی که درد را برای مدتی آرام می کرد، غوطه ور شدن در آب و یا نوازش دست ماساژورم بود.
چند روز اخیر بالاخره فهمیدم که چی به چیست. این توده قرمز چرک، خشمی است که در شانه من جمع شده. خشمی که هیچوقت جرات ابراز آن را نداشتم. زیرا در دوران کودکی اگر خشمگین می شدم، بشدت تنبیه می شدم. دختر خوب که داد نمی زند! دختر خوب که کسی را کتک نمی زند! دختر خوب که این حرفهای بد را نمی زند! دختر خوب لبخند می زند! دختر خوب خوش اخلاق است! دختر خوب مودب است!
شیطانک سرخ! حالا فهمیدم که تو جزوی از وجود خود من هستی. بخشی که طرد کرده بودم. به همین دلیل فقط با آب یا نوازش دست آرام می شوی. برای همین با اخم و تخم از من جدا نمی شوی. چون تو بخشی از خود من هستی. باشد. اگر دوست داری همین جا بمان. گاهی اوقات دندان هایت را در شانه ام فرو کن تا به خاطر بیاورم دارم اجحاف را تحمل می کنم یا زیادی به خودم فشار می آورم. حالا فهمیدم که تو دوست من و محافظ من هستی. می خواهم به حرف هایت گوش کنم. کلی قصه برایم داری. می شنوم. می شنوم. می شنوم. با هم دوست می شویم. من دوستت دارم شیطانک سرخ.