جمعه اول رفتیم گالری فردوس، واقع در موزه سینما و فیلم "پله آخر" را دیدیم. عاشق بازی لیلا حاتمی هستم. آنقدر ساده و طبیعی بازی می کند که انگار نه انگار جلوی دوربین است. کارش حرف ندارد. وقتی لیلا شروع به داد وهوارو غرغر و جیغ زدن کرد، من و آقای شوشو از خنده روده بر شدیم. من قاطی که می کنم، همین جوریها می شوم! لیلا که با گوشکوب به سر شوهرش کوبید، آقای شوشو حساب کار دستش آمد و در مورد وردنه کوبیدن من به فکر فرو رفت! این فیلم "پله آخر" برای ما داستان و حکایتی شد.
بعد از فیلم سری به بازار تجریش زدیم که چشمم به برگ موی تازه افتاد. وااااااااااااااااااااای هوس دلمه کردم یک عالمه. هوس دلمان را با آقای شوشو درمیان گذاشتیم، دیدیم ایشان هم دارند آب دهن قورت می دهند. گفتم: "من تا به حال دلمه درست نکرده ام. حوصله برگ پیچیدن دانه دانه را هم ندارم. اگر قول بدهی که به من کمک می کنی، برگ مو بخریم." قول داد. دویست و پنجاه گرم برگ مو خریدیم و به خانه برگشتیم.
من هربار که می خواهم غذای جدیدی درست کنم، وبلاگ الی گولو و هانی شف و کتاب رزا منتظمی را همزمان باز می کنم. با استفاده از سه تا مرجع آشپزی، ترسان لرزان غذا می پزم. نمی دانم چرا خراب شدن و بدمزه شدن غذا این همه مرا می ترساند. دستور آشپزی را می خوانم: "صد گرم برنج" صد گرم برنج یعنی چقدر؟ یک مشت برنج برمی دارم و به خودم می گویم فرض می کنیم این صد گرم برنج است. بعد سه تا مرجع را با هم مقایسه می کنم. بعد می خوانم: "مزره و ترخون" من نمی دانم مرزه و ترخون چیست. به همین دلیل از فریزر یک کیسه سبزی کوکو برمی دارم و قدری نعناع خشک برای معطر شدن به آن اضافه می کنم. همینطور با دقت! دستورات را یکی یکی اجرا می کنم: )))))))))))))))
مواد داخل دلمه را آماده کردم. برگهای مو را یک دقیقه در آب جوشاندم. روی زمین روزنامه انداختم و بساط دلمه پیچی را پهن کردم. من و آقای شوشو روبروی هم روی زمین نشستیم و دلمه ها را دانه دانه پیچیدیم. یاد پدربزرگ و مادربزرگم به خیر. آنها در ایوان خانه دماوند می نشستند و با هم دلمه می پیچیدند.
الان دلمه ها روی شعله ملایم سر اجاق هستند. دارند آرام آرام قل می خورند. خدا کند خوشمزه بشوند.
.
.
.
خدای من ... عجب چیزی شد ... باورم نمی شود که غذایی این همه خوشمزه باشد ... الی گولو، هانی، ازتان ممنونم. عالی بود. فکر کنم بیست تایی دلمه را بلعیدم. هنوز سی تای دلمه باقی مانده. بفرمایید!