امروز داشتم در استخر شنا می کردم که خانمی شناکنان از کنارم رد شد و ناخن هایش را با شدت در ساق پایم فرو برد. از شدت درد نفسم حبس شد. تا استخوانم تیر کشید. متوقف شدم و دیدم طرف بدون این که به روی خود بیاورد، به راهش ادامه داد. واکنش عادی من این است که درد را منکر می شوم. به خود می گویم: "چیزی نیست. یک سوزش جزئی است. الان تمام می شود."
یادم آمد که قرار است از خودم مراقبت کنم و مواظب خودم باشم. به خودم گفتم: "اگر الان بچه ات همراهت بود و می گفت این خانومه به تنم ناخن کشیده، تو می گفتی مهم نیست! الان خوب می شود؟!" به همین دلیل به کنار استخر رفتم و دیدم بـــــــــــــــــــــله! چهار خط قرمز به طول بیست سانتیمتر روی ساق پای راستم کشیده شده است. منتظر آن خانم شدم. وقتی او هم به کناره استخر رسید، دیدم زنی چاق و مسن است. با آرامش جای ناخن هایش را به او نشان دادم و گفتم که ناخنش به پای من کشیده شده است. تصور می کردم، عذرخواهی می کند و قدری شرمنده می شود! زهی خیال باطل! شروع کرد به داد کشیدن که "دفعه قبل تو داشتی از کنار من رد می شدی، به من لگد زدی!" صدایم را بالا بردم و گفتم: "اگر پای من به تو خورده، به من می گفتی تا ازت عذرخواهی کنم و هرجور صلاح می دانی جبران کنم، نه این که به من ناخن بکشی!" باز داد زد. من هم داد زدم. بعد به شنا ادامه دادم.
از خودم پرسیدم: "حالا خوب شد؟ دیدی از داد زدن نترسیدم؟ از یک زن چاق گنده که هیکلش سه برابر من است، نترسیدم؟" ولی هنوز از خودم راضی نبودم. زود جا زده بودم. رفتم پیش غریق نجات. به او شکایت کردم. غریق نجات گفت:
- زن خوبی است طفلکی. لابد وقتی پای تو بهش خورده دردش گرفته است.
- من که نمی گویم دردش نگرفته، می گویم او از قصد و برای تلافی به من ناخن کشیده است.
- ای بابا! شما ببخشیدش خانم ...
چهار تا داد هم سر او زدم.
هروقت اتفاق بدی برای من رخ می دهد، از خودم می پرسم: " این اتفاق قرار است چه چیزی به من بگوید؟ از این اتفاق چه چیزی می توانم یاد بگیرم؟"
همین اتفاق ساده برای من زنگ هشیاری بود. من در بسیاری از دوران زندگی ام آدم های عقده ای و مشکلدار در کنارم داشته ام. همانها در کله من فرو کرده اند که "خانوم بودن" یعنی به آدمهای قلدر اجازه بدهم، مرا عذاب بدهند. من یاد گرفته ام برای این که پاچه ورمالیده نباشم، رفتارهای زشت را قورت می دهم. یعنی مرا ترسانده اند که اگر صدایت در بیاید، به همه ثابت می کنیم که تو چه دختر بدی هستی و حقت بوده که این بلا را سرت بیاوریم. خفه شو! قورت بده! دختر خوبی باش!
آخیشششش! حالا راحت شدم.احساس سبکی دارم. گویا کوبیدن وردنه دارد اثراتش را نشان می دهد: )))))))))))))))))))))