همه ما نیاز داریم که هرازگاهی روح خود را از نو پاک کنیم، زیرا خواه ناخواه، آلودگی هایی را جذب می کنیم. کدبانوترین و پاکیزه ترین بانو هم که باشی، سالی یک بار خانه تکانی می کنی، چون می دانی که در گوشه و زوایایی که کمتر مورد توجه قرار می گیرند، گرد و خاک و تار عنکبوت جمع می شود. ذهن ما نیز همین طور است. هرقدر با اخلاق و پاک و درست زندگی کنید، باز هم آلودگی هایی جذب می کنید.
وقتی می بینید استرس و فشار در بدنت جمع شده، وقت پاکسازی است. وقتی مرتب از نظر جسمی بیمار می شوید، وقت پاکسازی روح است. وقتی هر روز دلمرده و غمگین و بی حوصله هستید، وقت خانه تکانی دل است.
در جواب دوستانی که پرسیدند چه روشی را برای پاکسازی در پیش گرفته ام، عرض می کنم که خلاصه اقدامات من در یادداشت کوتاه "پاکسازی روح" وجود دارد. اگر دستور مفصل تری می خواهید، کتاب "پاکسازی آگاهی" نوشته دبی فورد عالی است. خدا دبی فورد را غرق در نور کند که از ورای گور هم زندگی آدم ها را روشن می نماید. وقتی فکر می کنم این زن که پانزده سال معتاد به مواد مخدر و از نظر اخلاقی ناسالم بوده و توانسته پس از تحول روحی این همه منشا خیر وبرکت باشد که حتی پس از مرگش هم تاثیر مثبت او ادامه داشته باشد، کلی به خودم و همه شما دوستان امیدوار می شوم.
بگذریم. داشتم از پاکسازی خودم می گفتم. از چند هفته قبل عادات غیرسازنده، خاطرات تلخ و مشکلات زندگی خود را نوشته یا نقاشی کرده بودم. قصد داشتم با مراسمی به کائنات اعلام کنم که می خواهم این بار سنگین را از روی شانه ام بردارم و کف دست خدا بگذارم. من از عهده تحمل این بار سنگین برنمی آیم، ولی او پروردگار دو عالم است. برای او کاری ندارد.
والدینم در دماوند خانه ای دارند و من هرگاه نیاز به خلوت و تنهایی دارم به آنجا پناه می برم. مثل اسکارلت اوهارا که برای روحیه گرفتن به مزرعه پدری می رفت. از دو هفته قبل برنامه خلوت خود را ریخته بودم. آن روز به میعادگاه شتافتم. این است شرح ماجرای آن روز:
موبایل را خاموش و برنامه پاکسازی را شروع می کنم.
پتویی قرمز روی زمین پهن می کنم. عود، شمع، نمک، لیوانی شیر، ظرفی پر از میوه و شیرینی، یک کیسه زباله سیاه و نوشته ها را روی پتو می چینم. گویا می خواهم سفره هفت سین یا سفره عقد بچینم. لباس مرتبی می پوشم. اتاق را تاریک می کنم. شمع و عود را روشن می کنم. اول چند دقیقه ای مراقبه می کنم و از خدا می خواهم که به من کمک کند تا درخشش وجود خود را بازیابم. نوشته هایم را دانه به دانه می خوانم و پس از خواندن هر صفحه به صدای بلند اعلام می کنم:
"من با کمال میل و خوشحالی با این خاطره تلخ ( یا عادت غیرسازنده یا مشکل) خداحافظی می کنم. این فشار و رنج و تلخی را به دست خدا می سپارم تا حل و دگرگون شود."
صفحه کاغذ را پاره می کنم و به داخل کیسه زباله سیاه می ریزم. به خودم اجازه می دهم که عمق رنج و درد را احساس کنم. حدود یک ساعت است که مشغول این کار هستم. تمام شد! همه داستان ها و عادات غیرسازنده و تلخی ها را به دست خدا سپرده ام. روی زباله ها نمک می ریزم و در کیسه را گره می زنم.
در شهر به راه می افتم و کیسه را با خود می گردانم. یک کیسه پر از خاطره های بد، عادات غیرسازنده، اشتباهات و تلخی ها. یک ساعتی راه می روم و راه می روم تا قلبم آرام شود. حالا حاضرم که این بار سنگین را رها کنم. کیسه را در یک سطل زباله می ریزم. به خانه برمی گردم.
می خواهم غسل کنم و تنم را بشویم. آبگرمکن خراب است. یک کتری آب جوش می آورم و در لگنی می ریزم. قدری آب سرد به آن اضافه می کنم. با همان یک لگن آب، سر وتنم را می شویم.
احساس می کنم دوباره متولد شده ام. مثل یک کودک، راحت و آسوده به خواب می روم. در باغ بلبل می خواند. پروردگارا سپاس ...
پی نوشت یک: از این که در کنار من بودید و از احوالم پرس و جو کردید، سپاسگزارم. کلمات محبت آمیز شما قلبم را گرم می کرد.
پی نوشت دو: وردنه کوبیدن عالی بود! شانه دردم تقریبا برطرف شده است. کاش شما هم امتحان کنید.
پی نوشت سه:
خبر خوب یکی از خواننده های سایت
من به یکی از هد ف هایی که پارسال نوشته بودم، رسیده ام. دارم مامان می شوم. کجای سایت بنویسم؟
مبارکه عزیزک. هزار بار مبارکه. هزاران مبارکه. یک فرشته زیبا قرار است به این دنیا وارد بشود. خدا تو را برگزیده که مسئولیت پرورش یک انسان را به عهده بگیری. به تو و همسرت تبریک می گویم و آرزو دارم که در این مسیر موفق باشید. حتما هستید. نمی دانستم اجازه دارم اسم تو را بنویسم یا خیر .