همیشه عاشق لوازم تحریر بودم و هستم. دفتر نو و صفحات نوشته نشده مرا پر از حس خوب می کند. چشمم از دیدن صفحات نوشته نشده سیر نمی شود. دستم را روی صفحه سفید می کشم و آن را بو می کشم. عاشق اولین باری هستم که قلم روی صفحه سفید می لغزد. مداد، خودکار، تراش، پاک کن، همه و همه برایم جذاب هستند. از تماشای شان سیر نمی شوم. بعضی ها فتیش کفش هستند، گویا من فتیش دفتر و مداد!
در زمان کودکی، ساده ترین و ارزان ترین وسایل تحریر برایم خریداری می شد. هرگز دفتر خارجی طرحدار، مداد اتود، خودکار خارجی و پاک کن های فانتزی نداشتم. جامدادی هایم را خودم می دوختم. فکر می کنید با چی؟ با پاچه شلوار جین کهنه. رویش را گلدوزی هم می کردم. چون خیاط خوبی نبودم، جامدادی هایم کج و کوله بود و یک گلدوزی بیریخت روی آن دهن کجی می کرد.
پیش از این در مورد دبستان ابتدایی ام برای تان تعریف کرده ام. بیشتر همکلاسی هایم فقیر بودند. می دانستم که بعضی از آنها تنها وعده غذای درستی که می خورند، تغذیه رایگانی است که در مدرسه به آنها داده می شود. تحصیلات رایگان و اجباری بود، وگرنه بیشتر آن دختران، هرگز رنگ مدرسه را به خود نمی دیدند. البته آن موقع هم از بودن در کلاس چندان راضی و خوشحال نبودند که نمی دانم چرا. بعضی از آنها برای مشق شب، دفتر نداشتند. مدادها تا به پاک کن تراشیده می شد و با یک نخ کلفت به دکمه روپوش وصل می شد. پاک کن و تراش نداشتند و یک پاک کن و تراش در کلاس دست به دست می شد. روی تک تک وسایل تحریرمان، اسم خود را می نوشتیم و با نوارچسب می چسباندیم.
در چنین وضعیتی به خوبی می دانستم که جای فخرفروشی نیست و نمی توانم با لوازم تحریر خارجی و مدل بالا پز بدهم. قلبم طاقت نداشت و قلب والدینم. پس به لوازم تحریر ارزان و ساده خو گرفتم و میل و اشتیاق خود را سرکوب کردم.
سال ها از آن دوران گذشته است ولی من هنوز جلوی مغازه های لوازم تحریری شیک می ایستم و جرات نمی کنم یک وسیله فانتزی برای خودم بخرم. دلم برای آنی کوچولو می سوزد. خیلی سرش داد می زنم دختر کوچولوی ساکت خودم که وقتی سرش داد می زنم، گوشه ای، کنجی در خود مچاله می شود و سعی می کند دیده نشود.