بعضی از خانه ها انگار دستکشی از جنس مخملی هستند، از بس که نرم و گرم اند. بعضی از خانه ها انگار جعبه جواهر هستند از بس که تک تک وسایل با وسواس و سلیقه خریداری شده است. بعضی از خانه ها همیشه پر از عطر غذای خانگی و شیرینی های جورواجور هستند. من در چنان خانه هایی بزرگ نشده ام و نمی دانم چطور می شود این همه عطر زنانگی و سلیقه و ظرافت را به خانه آورد. ولی هربار که وارد خانه هایی می شوم که از راحتی و زیبایی و ظرافت مثل خانه عروسک هستند، با همه وجودم می بینم، لمس می کنم و بو می کشم. چه خوب است. خانه باید اینطوری باشد.
بچه که بودم هر دو سه سال یک بار از شهری به شهری دیگر نقل مکان می کردیم. خانه ها تمیز و مرتب و راحت بودند، ولی در آنها هیچ نوع وسیله تجملی پیدا نمی شد. بیشتر خانه ها حتی قالی و موکت هم نداشت. ما همیشه روی صندلی و مبل و پشت میز می نشستیم. اولین جایی که به عنوان خانه همیشگی خود شناختم و اولین جایی که توانستم به در و دیوار خانه دل ببندم، خانه باغی در دماوند بود. همان بهشت پنهان که برای شما نقل کردم. آن خانه هم مثل خانه های دیگر از وسایل ظریف و زیبا خالی است.
خانه من و همسرم ساده است. با وجود مبل هایی به رنگ شاد، تابلوهای نقاشی بر دیوار و گلدان های سبز، خانه ای ساده است. با وجودی که همیشه تمیز و مرتب است، مثل بعضی خانه ها، نرم و گرم نیست. من هر روز غذا می پزم، ولی برای پر کردن شکم و نه برای نوازش حس چشایی. ولی خانه ما پر از حس خوب آرامش و سکوت است. وقتی مهمانی به خانه ما وارد می شود، انگار یکمرتبه آرام می شود. من این را در صورت آنها می بینم. بیشتر اوقات خودشان هم این مطلب را به زبان می آورند.
خانه مان را دوست دارم ولی دلم می خواهد کمی زنانه تر بود، کمی با سلیقه تر. دلم می خواهد هر روز در خانه ام گل داشته باشم. دلم می خواهد هر روز فرصت و انگیزه پختن غذاهای رنگ و ورارنگ داشته باشم. دلم می خواهد از پنجره اتاقم، به باغی سبز نگاه کنم. دلم می خواهد عصرها در باغچه ای پر گل بنشینم و چای و کیک بخورم.