دوازده ساله که بودم کتاب "آیین زندگی" نوشته دیل کارنگی را هدیه گرفتم. کتابی به رنگ زرد براق با جلد اعلا. کتابی که زندگی مرا عوض کرد. فهمیدم من هم می توانم زندگی و رفتار خود را تغییر بدهم. من دوست داشتم آدمی باشم که اضطراب و نگرانی را مهار می کند، هدف دارد، برنامه روزانه می نویسد، وقت غصه دار شدن، فکر می کند چطور خود را خوشحال کند. هزاران نکته و درس زیبای دیگر در این کتاب وجود دارد. من صدها بار آن کتاب را خوانده ام. در حاشیه هایش یادداشت نوشته ام. زیر جملات گهربارش خط کشیده ام.آن را خلاصه نویسی کرده ام.
این کتاب با روح و جان نوجوان من همنوا بود. شصت هفتاد سالی از انتشار این کتاب گذشته است، ولی آموزه های آن هنوز تر و تازه اند. چیزی که بیش از هر چیزی این کتاب را برای من جذاب و گیرا می کرد، این بود که کارنگی بدون هیچ شرمی برای ما تعریف می کند چه زندگی نابسامان و آشفته ای داشته و چقدر اشتباهات ریز و درشت مرتکب شده که حالا اینجا ایستاده است. او ضعف های شخصیت خود و دردهای زندگی اش را بدون ترس از قضاوت، با خوانندگان خود در میان گذاشته است.
ما قرار نیست وانمود کنیم که بی عیب و نقص هستیم. ما آدمیم. ما آدمهای پر از عیب و نقص، می توانیم باشهامت درسهای ارزشمندی که از زندگی آموخته ایم، تعریف کنیم. ما می توانیم با افتخار بگوییم چه ضعف هایی داشته ایم یا داریم. می توانیم بی شرم و هراس از راه دشواری که پشت سر گذاشته ایم، حرف بزنیم. تا دیگران هم از زندگی ما بیاموزند.
کاش کتاب آیین زندگی را ورقی بزنید. از حجم خردی که در آن گنجانده شده است، غرق حیرت خواهید شد.