امروز تولد آقای شوشو است. ماه رمضان است و مصادف با ایام قدر، ولی آقای شوشو ما هم یک بار در سال، تولد دارد دیگر.
دیروز خیلی دلم برایش سوخت. خیلی خیلی دلم برایش سوخت. روزه می گیرد و از صبح تا نزدیک افطار سر کار است. این روزها از یک طرف کارهای شرکت را راه می اندازد و از طرف دیگر داروخانه اش را تجهیز می کند. در مورد نقدینگی نگران است و هزار مطلب دیگر.
من هم که جراحی کرده ام. هر روز یک کته و مرغ می پزم و چهارتا تکه ظرف می شویم و روزی دو ساعت در مطب می نشینم، هر شب از درد محل عمل ضعف می کنم. دیشب که برای افطار به خانه آمد، نه نان داشتیم و نه خرما، نه شیر و نه میوه. فقط غذایی که من پخته بودم آماده بود. دلم برای شوهرم کباب شد که برای افطار کردن حتی نان نداشت و با زبان روزه مجبور شده بود به نانوایی برود و برای افطار نان بخرد.
امروز روز تولد اوست. صبح پاشدم و رفتم گل و کارت هدیه برایش خریدم. ولی کادو که جای خوراکی را نمی گیرد. دیدم برای خرید خانه روی خودش که نمی توانم حساب کنم. یک روز تولد هم که بیشتر ندارد. رفتم میوه و خرما و بعضی اقلام دیگر را خریدم. حالا خانه ما سه طبقه و بدون آسانسور است. چطوری اینها را بالا بکشم. شیرینی را چه کنم؟ از خیر خریدن شیرینی گذشتم و گفتم عصر که دوباره جان گرفتم به سراغ آن خواهم رفت. اگر بدانید وقتی با بار به خانه رسیدم چه حال و روزی داشتم.
نیم ساعتی روی مبل غش کردم. متاسفانه استراحت کردن را خوب بلد نیستم. به همین دلیل نتوانستم آرام بگیرم. بلند شدم خانه را گردگیری کردم، میز افطار چیدم، گل ها را در آب گذاشتم، از روی کتاب آشپزی رزا منتظمی، لرزانک نشاسته پختم. چقدر هم زدن داشت! صندلی گذاشتم بغل اجاق گاز تا در حالت نشسته لرزانک را هم بزنم.
یک ماه است که قورمه سبزی نپخته ام و آقای شوشو دلش برای قورمه سبزی ضعف می رود. از درد کلافه ام. هنوز قورمه سبزی را بار نگذاشته ام. هنوز کیک و شیرینی نخریده ام. آمدم طالبی قاچ کنم، دیدم سه روز اخیر کسی طالبی را در یخچال نگذاشته است، و طالبی ها خراب شده اند.
امروز مطب نمی روم. از درد کلافه ام. جشن تولد پیشکش. برای یک سفره افطاری معمولی که به احتمال زیاد بعضی از شما هر شب در خانه دارید، عزا گرفته ام. صرف شام در رستوران در هنگام رمضان که منتفی است. سرویس غذا در هنگام رمضان افتضاح است. همه مردم می خواهند در یک لحظه غذا خوردن را شروع کنند. رزروها هم پر است.
خب این از غرغرهای من. دلم سبک نشد. کارهایم هم کمتر نشد. بروم ببینم که چه گلی می توانم به سرم بگیرم.