کارهای داروخانه به اتمام رسیده است و این هفته سهمیه دارویی هم برقرار می شود. به کسی نگویید، ولی هیچ احتیاجی به نظرات و توصیه های من هم نبود! این روزها آقای شوشو ساعت شش صبح از خانه خارج می شود و ده شب برمی گردد. یعنی من او را نیم ساعت هم نمی بینم. باید زودتر بار و بندیلم را ببندم و مطبم را منتقل کنم. جای مطب هم پیدا شده است. با کرایه ای که اینجا برای یک اتاق می پردازم می توانم یک آپارتمان در بوهمن کرایه کنم و این کار را خواهم کرد.
امروز دیدم که چقدر کار در پیش رو دارم: پخش دو هزار جلد کتاب، جابجا کردن مطب، تمیز کردن خانه پدری در دماوند که من و همسرم بتوانیم ظهرها در آنجا استراحت کنیم و به احتمال زیاد اسباب کشی به خانه ای دیگر، زیرا مسیر رفت و آمد بسیار طولانی است. هر روز صبح که از خواب بیدار می شوم، از تصور این همه کار خسته می شوم. امروز به خودم گفتم: "بی خیال! یک جوری می شود دیگر! فقط حواست باشد که بهت خوش بگذرد." به همین دلیل امروز به خودم استراحت دادم و نشستم فیلم "کوارته" (آواز چهار صدایی) را دیدم، البته اگر اسم فیلم را درست نوشته باشم: لینک معرفی فیلم ===> Quartet (2012 film)
چه فیلم زیبایی ... چقدر انرژی بخش ... مصداق کامل شعر سهراب: "تا شقایق هست، زندگی باید کرد..."
داستان فیلم در مورد عده ای موسیقیدان مسن است که در یک خانه سالمندان زندگی می کنند. این خانه سالمندان در واقع یک قصر قدیمی انگلیسی است و به همت یک موسیقیدان ثروتمند برای نگهداری از موسیقیدان های پیر تاسیس شده است و سرویس درجه یک به آنها می دهد.
خدای من! این پیرزن پیرمردها از صبح تا شب ساز می زنند و آواز می خوانند و می خندند و برای برگزاری یک مراسم خیریه سالیانه تمرین می کنند. تازه وقت عاشق شدن هم دارند. به موضوع زیبای فیلم، مناظر دل انگیز روستایی انگلیس را هم اضافه کنید، ... چه شود!