روز چهارشنبه برای ارائه کتاب چاپ شده "ازدواج مثل آب خوردن آسان است!" به ارشاد رفتم. گفته بودند که باید فرم را تایپ کنم. من ماشین تحریری سراغ ندارم، به همین دلیل پرسیده بودم که کجا می توانم این کار را انجام بدهم؟ راهنمایی کرده بودند که کافی نتی نزدیک ساختمان ارشاد، فرم را در اختیار دارد و آن را تایپ شده تحویل من می دهد. صبح چهارشنبه اول وقت دم در ساختمان ارشاد بودم. وقتی فهمیدم کافی نت مذکور ماه ها پیش تعطیل شده است، آه از نهادم برآمد. می خواستم عقب نشینی کنم و به خانه برگردم که فکری به ذهنم رسید. نشستم و فرم را دستی و با خودکار خیلی خوش خط پر کردم. می دانید که من چندان خوش خط نیستم، پس زحمت زیادی برای این کار کشیدم! به خودم گفتم که در بدترین حالت فرم را تحویل نمی گیرند و فرم دیگری به دستم می دهند، لااقل تلاش خود را کرده ام.
دو تا کتاب و فرم پر شده را به دست مسئولش دادم. او گفت که نمی تواند فرم دستی پر شده را تحویل بگیرد. به او نشان دادم که چقدر خوانا و خوش خط نوشته ام و توضیح دادم که هیچ ماشین تحریری سراغ ندارم. مرا به مسئول بالاتر ارجاع داد. او نیز مرا به مسئول خیلی بالاتر راهنمایی کرد. این یکی با توضیحات من قانع شد. هم پشت فرم را پاراف کرد و هم خودش به شخصه برای توضیح دادن به کسی که فرم را تحویل می گرفت همراه من آمد. به صدای بلند گفت: "فرم این خانم را استثنائا تایپ نشده تحویل بگیرید." سه تا آقایی که در اتاق بودند از جا بلند شدند و پرسیدند: "چرا این خانم استثناست؟" پاسخ بسیار کوبنده بود:
- چون خانم است!
هر سه آقا بر سر جای خود نشستند و فرم از من تحویل گرفته شد! یکی گفت: "چقدر هم سریع آن را پر کردی!"
- من عادت دارم کارهایم را سریع انجام بدهم. شغلم ایجاب می کند.
- چطور؟
- اگر سریع نباشم، مریض زیر دستم می میرد.
- چه کاره ای؟
- جراح هستم.
- آهان! پس آدم خطرناکی هستی! رئیس ما را تهدید کرده بودی. ما فکر کردیم بنزی چیزی کادو کردی!
- خب ... وقتی آدم یک چاقوکش جوازدار باشد، یک جاهایی کارش راه می افتد!
با کلی خنده و غش و ریسه آنجا را ترک کردم. بعد باید چند تا کتاب را برای کتابخانه ملی تحویل می دادم. دو تا خانمی که آنجا کار می کردند، عنوان کتاب را که دیدند، با ناباوری گفتند:
- مثل آب خوردن آسان است؟! نه بابا! کی گفته؟ تو گفتی؟!
باز هم کلی خنده و حرف های بامزه. من باید چهار جلد کتاب را تحویل می دادم، ولی فقط دو جلد برده بودم. به همین دلیل قرار شد هفته بعد کتاب ها را تحویل بدهم. آن دو منتظر هستند که کتاب را هفته دیگر تحویل بگیرند تا بخوانند.
کارمندان وزارت ارشاد را دوست دارم. با فرهنگ و فهمیده هستند. یعنی از نگهبان دم در خوب رفتار می کند تا بالا. گفته بودم که پاتوق این روزهای من شده بهارستان، ساختمان ارشاد: )