روز جمعه من و آقای شوشو از ساعت ده صبح تا پنج بعدازظهر برای خرید به بازار بزرگ تهران رفتیم. برای داروخانه خمیردندان، پودر سوسک، طعمه موش و...خریدیم. من هم از کوچه مروی دل سیر لوازم آرایش و از بازار رضا روپوش و لباس خانه خریدم. بعد به چهارراه جمهوری رفتیم و دستگاه فشارخون، دستگاه سنجش قند خون و ترازو خریدیم. دست آخر به انقلاب رفتیم و مداد رنگی و مداد شمعی و سی دی خریدیم. حالا برای چی؟ آقای شوشو در داروخانه اش اعلام کرده که بچه ها می توانند نقاشی های خود را به یکی از دیوارهای داروخانه بچسباند. هر هفته به بهترین نقاشی جایزه می دهد. این اعلام با استقبال شدید بچه ها و مادرهای بچه ها! روبرو شده است. مداد رنگی و مداد شمعی و سی دی را برای جایزه های آتی خرید.
برای ناهار ساندویچ فلافل خوردیم، از همان مغازه معروف سر کوچه مروی. ماشین را پر از جنس کردیم و برگشتیم. وقتی ساعت پنج به خانه رسیدیم، هرکدام یک طرف بیهوش افتادیم. قرار گذاشتیم تا ساعت هشت شب کاری به کار هم نداشته باشیم. من دوش گرفتم و یک خیار رنده کردم و روی صورتم گذاشتم و یک ربع ساعت دراز کشیدم. تر و تازه شدم. بعد نشستم پای کامپیوتر به وبگردی، لذتی که در روزهای عادی فرصتی برای آن ندارم. آقای شوشو هم جلوی تلویزیون چرت زد. قدری هم کشتی کج تماشا کرد. ساعت هشت شب دوباره شروع به کار کردیم. این بار جاروی کف اتاق ها، تی کشیدن کف زمین و خرد کردن پیاز برای گوشت چرخکرده. ساعت ده شب له و لورده به رختخواب خزیدیم. ولی تمام روز دل مان شاد بود. برای خانه و داروخانه مان کار می کردیم. تمام این دوندگی ها نشان می دهد ما دو نفر محلی برای کار کردن و جایی برای زندگی کردن داریم و شانه به شانه هم از آنها مراقبت می کنیم.
روز دوشنبه، تا جایی که می شد خوابیدیم. یعنی صبح خوابیدیم. عصر خوابیدیم. همه اش ولو بودیم. غیر از دو ساعتی که من لوبیاپلو، کوکو سیب زمینی، خورش قورمه سبزی، پلو سفید و دسر شکلاتی پختم و آقای شوشو ظرفها را شست. من روزهایی که وقتم آزاد است چند مدل غذا درست می کنم که در طول هفته وقتم آزادتر باشد.
عصر فلاسک چایی و چند تا پای سیب را برداشتیم و رفتیم در یک پارک کوچک نشستیم. دیگر آقای شوشو می داند که روز تعطیل باید مرا به جایی ببرد که چشمانم سبزه و درخت ببیند. فکر نمی کردیم سینما باز باشد، ولی باز بود. یک فیلم هم دیدیم: "پل چوبی". یک فیلم با سه تا هنرپیشه خوش تیپ و خوش لباس ولی من که نفهمیدم می خواهد چه چیزی به بیننده بگوید. برای ما که می خواستیم وقتگذرانی کنیم، خوب بود. من جرات نمی کنم فیلم "هیس!" را ببینم. از خواندن خلاصه فیلم حالم بد شد. ما پزشکها می دانیم که چه دردهایی زیر پوست این جامعه وجود دارد... اگر چهار تا از داستان هایی که به چشم خود شاهد بودم، برای شما بگویم تا یک هفته خواب تان نمی برد. بگذریم.
یک جمعه پرکار و یک دوشنبه پر خواب. هردو هم عالی و آرام و شاد. زندگی بالا دارد، پایین هم دارد. زندگی همه جوره قشنگ است. ممکن است یک روز از شدت کار و دوندگی بدن درد داشته باشی و یک روز از زیادی خواب، خمیازه بکشی و پف بکنی، ولی هر شکل و رنگی که باشد، زیباست.