ترنم یک سال پیش برای من یک تابلوی نقاشی کشیده بود و به دست منشی من داده بود. قبل از آن که بتوانم او را ببینم، مطب را ترک کرده بود. یک سال بود دلم می خواست چشمان سبز این دختر را ببینم، ولی او پرده از رخ برنمی داشت.
دیشب بالاخره او را دیدم!
بر بام تهران نشستیم، هلال زیبای ماه را تماشا کردیم و جرعه جرعه ماهیتو نوشیدیم. انگار صد سال است که او را می شناسم. ترنم ... از آشنایی با تو شادم.
پی نوشت: آمار بازدید دیروز پنج هزار و پانصد و بیست و سه بوده است! از همه شما ممنونم که به این وبسایت سر می زنید. به خانه دل من خوش آمدید: )