این پست، پست تلخی است. کامنت یکی از خواننده ها چند روز اخیر ذهنم را مشغول کرده است. دیدم باید بنویسم. سکوت جایز نیست.
یازده ساله بودم که همزمان دلباخته دو "مرد" شدم:
نامزد دختر همسایه و نامزد دوست مادر!
دلباختگی ام در مورد نامزد دختر همسایه بقدری حاد بود که روی تنه همه درختان باغچه مان نقش یک قلب تیرخورده کندم و وسط قلب تیرخورده، حرف اول اسم نامزد دختر همسایه را نوشتم: F
وقتی پدر و مادرم با عصبانیت در مورد این کنده کاری ها پرسیدند، به تته پته افتادم و ناشیانه انکار کردم. الان وقتی به آسیبی که به درختان رساندم، فکر می کنم، شرمنده می شوم. ولی پدر عاشقی بسوزد، آن هم عشق یک دختربچه یازده ساله!
هر وقت سرو کله یکی از آن آقایان پیدا می شد، لب هایم بهم دوخته می شد، همه تن چشم می شدم و زل می زدم به آن صورت های زیبا و قدهای رعنا. با دلهره اخبار قهر و آشتی نامزدها را دنبال می کردم. دل تو دلم نبود که مبادا عروسی سر نگیرد. می ترسیدم عروسی بهم بخورد و من دیگر آن دو مرد خوش قیافه را نبینم.
خوشبختانه هر دو عروسی سرگرفت. شاید هم بدبختانه، چون هر دو عروس یک هفته پس از عروسی، درحالی که عینک آفتابی بزرگی به صورت زده بودند، به خانه برگشتند. وحشت مرا تصور کنید وقتی آنها عینک آفتابی را از چشم برداشتند و دیدم یکی از چشم های شان کبود است. تا آن زمان نمی دانستم بعضی مردها همسرشان را کتک می زنند. قلبم شکست. قلب یک دختر یازده ساله. قلب های کنده کاری شده را با غیظ خط خطی کردم.
ظرف بیست و چند سال اخیر به عنوان پزشک، شاهد خشونت های زیادی بوده ام:
بدن های متلاشی شده در تصادف ها
پارگی های ناشی از چاقوکشی و دعوا
ولی هیچکدام از این جراحات به اندازه کبودی های صورت، بازو و گردن زنان برایم دردناک نبوده است.
یک روز زن و مردی جوان و خوش پوش به من مراجعه کردند. معلوم بود وضع مالی خوبی دارند و هر دو تحصیلکرده اند. زن هراسان و مضطرب بود و از چیزهای مبهمی شکایت می کرد: تپش قلب، ضعف، بی حالی، فراموشکاری،... از او خواستم که روسری اش را باز کند تا تیروئید او را معاینه کنم. وقتی روسری را باز کرد، دیدم دورادور گردنش زخم و کبود است. معلوم بود یک نفر دست هایش را دور گردن او حلقه کرده و بقدری فشار داده که ناخن هایش در گوشت فرو رفته است.
مات و مبهوت ماندم. چشم های زن پر از اشک شد. مرد از خجالت سرش را پایین انداخت. به زن گفتم: "همین الان می روی پزشک قانونی. تا کبودی برطرف نشده است، از پزشک قانونی گواهی می گیری. اگر کارت به دادگاه کشید، مدرک داشته باشی اگر کسی خواست دوباره از این غلط ها بکند، بندازیش زندان تا آب خنک بخورد. دفعه بعد اگر کسی به تو حمله کرد، فرار میکنی، خودت را در اتاق حبس می کنی. تا می توانی هم داد و بیداد راه می اندازی چون نامردها از جار و جنجال می ترسند. وحتما به 110 تلفن کن. تا پلیس بیاید و گوش بزدلی را که به عمرش مردی را کتک نزده و فقط زورش به زن می رسد، بپیچاند. همین الان هم از جلوی چشم من دور شوید تا نزدم دکور یکی را پایین نیاوردم."
از شدت عصبانیت هار شده بودم. فکر می کنم می خواستم تقاص قلب شکسته دختر همسایه، دوست مادر و دخترک یازده ساله را یکجا از آن مردک شیکپوش خوش دک و پز بگیرم. هنوز هم که هنوز است با یادآوری آن چشم کبود و آن گردن زخمی، بغضی دردناک گلویم را می فشرد.
خواستم خاطرنشان کنم تمرینات "زندگی مثل عسل" در مورد مردانی که همسرشان را کتک می زنند، کاربردی ندارد. قرار نیست با احترام گذاشتن و رها کردن کنترل، جسم و روح خود را در معرض آزار و خشونت قرار بدهید. جلوی چنین مردانی با همه قوا بایستید. از هر راهی برای نشاندن آنها بر سر جای خود استفاده کنید.
از وکیل ها و حقوقدان هایی که گذرشان به این وبسایت رسیده، خواهش می کنم در این مورد نظر خود را بگویند، چون کمک بزرگی خواهد بود. ممنونم.