پیشنهادهای جالب شما در مورد ساری
به همسرم گفتم: "دلم می خواهد در پاییز سفری به شمال داشته باشم."
خواهرم ویلایی را در کلاردشت پیدا کرده بود. هم قیمتش مناسب است، هم جای پاکیزه ای است، هم راه نزدیک است. به همسرم گفتم: "فکر کنم این ویلای کلاردشت جای خوبی باشد."
اول این هفته یکمرتبه گفت: "شنیدم هتل سالاردره ساری، جای خوبی است. در موردش تحقیق می کنی؟"
البته! سر من برای تحقیق کردن در مورد سفر درد می کند! عاشق این کار هستم. عکس های سایت هتل سالاردره را تماشا کردم و قند در دلم آب شد. به هتل تلفن کردم و قیمت گرفتم. شماره حساب هتل و شماره فکس آن را به همسرم ارائه دادم. دیگر هم پیگیری نکردم. شوهرم هتل را رزرو کرد. گفت: "چهارشنبه بعد از مطب خودت بیا دماوند. شب آنجا بمانیم. پنجشنبه صبح حرکت کنیم که راه نزدیک تر شده باشد."
- من نمی توانم ساعت ده شب، پس از خستگی مطب تازه در جاده راه بیفتم. ولی همانطور که تو داری یک روز از کارت می زنی که مرا به سفر ببری، من هم یک روز مطب را تعطیل می کنم.
- چهارشنبه من برای خرید به بازار می روم. همراهم می آیی؟
- نمی توانم صبح برای خرید به بازار بروم، بعد وسایل سفر را هم بچینم. خسته و بداخلاق می شوم. من در خانه به رتق و فتق امور می پردازم، تو هم خریدهایت را انجام بده. عصر همراهت به داروخانه می آیم.
- قبول!
به این ترتیب کلید یک سفر هماهنگ نشده خورد!
شیوه مسافرت من و همسرم با هم متفاوت است. من دوست دارم جاهای زیادی را ببینم. محل اقامت تمیز، برایم کافی است. غذا هم شکمم را سیر کند و تازه باشد، برایم خوب است. ترجیح می دهم زیاد سفر بروم و ارزان سفر کنم. عقیده دارم آدم وقتی مسافرت می کند، ممکن است قدری سختی بکشد، در عوض روحش شاد و جوان می شود. ولی همسرم به هتل و غذا خیلی اهمیت می دهد. حاضر است سفر کم برود، ولی تا جایی که برایش ممکن باشد، لوکس سفر کند. او دوست دارد در هنگام سفر تجمل و لوکسی را تجربه کند.
اوایل ازدواج من متوجه تفاوت شیوه های مان نبودم. همسرم هم قدر کم خرجی و امساک مرا نمی فهمید. هر سفر برای ما اوقات تلخی زیادی داشت. کم کم فهمیدم وقتی همسرم دوست دارد مرا به یک هتل عالی و رستوران گران ببرد، چرا من قبول نمی کنم؟! بهرحال او همراه همه ماجراجویی های من نخواهد شد. متوجه شدم من با عدم انعطاف و مقتصد بودنم دارم به هردو مان ظلم می کنم. کسی هم از حساب و کتاب های من خوشحال نمی شود. من لذت تجمل را از او می گیرم، او هم لذت ماجراجویی را از من. این بازی دوسر باخت است.
سفر اصفهان اولین باری بود که من تصمیم گرفتم منعطف باشم و سخاوتمندی او را بپذیرم. تصمیم گرفتم توجه کنم و نقش خودم در دعواها را ببینم. آن سفر نقطه عطفی در روابط من و همسرم بود. حالا سفری دیگر و با برنامه ریزی همسر. این دیگر فقط سفرنامه نویسی نیست. اجرای تمرینات "زندگی مثل عسل!" است.
دلم می خواهد چشمه باداب سورات را ببینم. ولی حواسم هست که من و همسرم سفر می کنیم که با هم بیشتر یکدل و صمیمی بشویم. حواسم هست که برای کسب مدال قهرمانی "بهترین توریست سال" مسافرت نمی کنیم! ازدواج بده بستان دارد. قرار نیست همه چیز مطابق میل من باشد. قرار هم نیست من همیشه تابع باشم. زندگی زناشویی یعنی دوشادوش هم پیش رفتن. به این ترتیب سفر زندگی راحت تر و خوشایندتر می شود. برای تان خواهم گفت که این تمرین را چطور پیش خواهم برد. وقتی احساس می کنم چشم های عده ای به من دوخته شده است، رفتارم بهتر است!
ادامه دارد...