بخش قبلی سفرنامه
پنجشنبه چهارم مهر 92
آقای شوشو ساعت هشت صبح مرا از خواب بیدار کرد. خدایی اش می توانستم تا ساعت ده بخوابم. دست و صورت شستیم و بدون صبحانه خوردن، به راه افتادیم. صبحانه خوردن در جاده یکی از موارد عدم تفاهم من و همسرم است. من فکر می کنم نان تازه، پنیر محلی یا سرشیر محلی و عسل و لیوانی چای بهترین صبحانه جاده ای است. می توانم خودم آن را تدارک ببینم و نیازی به رستوران رفتن نیست. ولی از نظر آقای شوشو صبحانه جاده یعنی املت و تخم مرغ و باید در رستوران صرف بشود. در این سفر فکر کردم یک صبحانه ارزش اوقات تلخی ندارد. هیچ تدارکی برای صبحانه ندیدم. املت خوردیم. خوشمزه بود. سفر خوب آغاز شد.
ساعت دوازده به هتل سالاردره رسیدیم. از دروازه ورودی هتل گذشتیم. کفم برید. به هیچ عنوان انتظار دیدن چنین منظره ای را نداشتم.
چند قدم جلوتر روی یک تابلوی بزرگ نوشته شده بود:
به جایی قدم بگذارید که شایسته شماست.
هوا سرشار از عطری شیرین بود. به گمانم بوی صمغ کاج بود. با هر نفسی که به سینه وارد می کردیم، به خنده می افتادیم. از بس که هوا خوشبو و خوشمزه و شادی آور بود.
اتاق را تحویل گرفتیم. اتاقی کوچک ولی تمیز و مرتب بود. دوش گرفتیم و لباس عوض کردیم. آقای شوشو زودتر از من آماده شد. از او خواستم در لابی هتل منتظر من باشد. وقتی آماده شدم و پایین رفتم، گفت چشم هایم را ببندم و دست او را بگیرم تا مرا به جایی هدایت کند. وقتی به محل مورد نظر او رسیدیم، گفت: "چشم هایت را باز کن!" چنین منظره ای جلوی چشمم بود:
دلم نمی خواست از هتل و محوطه جادویی آن خارج شوم. دلم می خواست آن دو روز را همانجا بمانم و در جادوی سبزش شناور بشوم. ولی در طول راه آنقدر در مورد نظرات خوانندگان سایت برای آقای شوشو گفته بودم و با تکرار اسم رستوران "حاج حسن" مخش را جویده بودم که طفلکی فکر می کرد حتما باید مرا به آنجا ببرد. به همین دلیل به راه افتادیم و در ساری سرگردان شدیم. آن قدر این طرف و آن طرف رفتیم که بالاخره جاده نکا را پیدا کردیم و رستوران سه طبقه حاج حسن را دیدیم. ساختمان زیبایی داشت. به جای آسانسور از پلکان بالا رفتیم تا بیشتر از فضای آنجا لذت ببریم. روی میز اردو غذاهای هیجان انگیزی چیده بودند:
ماست و لبو
ماست و کدو تنبل
ماست و دلار (دلار با فتحه دال)
ماست و خیار
ماست و بادمجان کبابی
ماست و موسیر
و بالاخره ماست ساده!
ماست پارتی کامل به پا بود. من چندین کاسه ماست با طعم های مختلف خوردم. بقیه شکمم را بقدری با میرزاقاسمی و نان سنگک داغ پر کردم که وقتی ماهی قزل آلا از راه رسید، سیر بودم! آقای شوشو هم خورش فسنجان سفارش داد. مزه فسنجان شیرین بود. رنگ آن هم چندان سیاه نبود. از نظر من خورش جدیدی بود و مزه جالبی داشت. زیرا من فسنجان را ترش و شیرین وسیاه می پزم. پیش خودمان باشد، اگر به ساری رفتید و به رستوران حاج حسن سر نزدید، چندان چیز مهمی را از دست نمی دهید. چون به نظر من غذای شمالی یعنی ماهی تازه، ولی در این رستوران بیشتر کباب سرو می شود.
ادامه دارد...