بعضی از شما از من خواسته اید که در مورد چاکراها و متافیزیک بنویسم. من نیمی از عمرم را صرف شناخت چاکراها و کار کردن با آنها کرده ام. ولی تا بحال در مورد متافیزیک و معنویت و چاکرا و هاله و انرژی درمانی در وبسایت چیزی ننوشته ام، زیرا در چهل سالگی متوجه شدم چیزی که من به عنوان عرفان و معنویت می شناختم، برداشتی نادرست و اشتباه از معنویت و عرفان بوده است. در حقیقت من بجای ساختن زندگی، از رنج های زندگی فرار می کردم. من خود را به ضرب و زور مراقبه های طولانی مدت، آرام می نمودم. من بجای زندگی کردن، زندگی را از روی کتابها می خواندم.
تا قبل از چهل سالگی مثل لاک پشت بودم. خود را در لاکی تنگ و سخت مچاله کرده بودم و خیال می کردم خود را از وسوسه های شیطانی دنیاپرستی دور کرده ام. خوشبختانه به کمک استادی گرانمایه، با توانایی های خود آشنا شدم. فهمیدم وظیفه دارم تمام قد در عرصه زندگی ظاهر شوم. متوجه شدم که باید در پی شادی خود باشم و شادی خود را از راه خدمت به خلق خدا بدست بیاورم. وگرنه این که کاری نکنم، باری برندارم و لغزشی هم نداشته باشم که هنر نیست. کسی که همه عمر در غار تنهایی نشسته، نمی تواند ادعا کند همسری خوشرفتار است. کسی که پول ندارد، نمی تواند مدعی شود اگر پول داشت چه خدماتی می کرد. فرشتگان هاروت و ماروت را که می شناسید؟ آدمی که از دنیا کناره می گیرد و دیگران را مورد قضاوت قرار می دهد، مثل هاروت و ماروت است!
آدم معنوی خود را اشرف مخلوقات می داند و ارزش و قدر خود را می شناسد. نمی شود روزی یک فصل از شوهر یا پدر کتک خورد، بعد بقیه روز را با دعا خواندن و مراقبه کردن و روزه گرفتن گذراند. آدم معنوی جلوی ظلم می ایستد. مگر پیغمبر ما نبود؟ وقتی ظلم خیلی بالا گرفت، اول از مکه مهاجرت کرد و بعد سپاهی فراهم آورد و با ظالمین جنگید. آدم معنوی اجازه نمی دهد کسی سر او کلاه بگذارد و مالش را بخورد و بعد کلاهبردار را به خدا و امامان حواله کند. بلکه در درجه اول گول نمی خورد، چون حواسش جمع است. در درجه بعدی دنبال حقش می رود. مگر امام حسین تا پای جان برای احقاق حقش نایستاد؟
مبحث چاکراها مبحثی پیچیده و ناشناخته ای است. بسیاری از افرادی که در مورد چاکراها تدریس می کنند، در حقیقت چیز زیادی از آن نمی دانند. به همین دلیل شاگردان خود را دچار آسیب می کنند. وقتی در وبلاگها می خوانم که بعضی ها دنبال باز کردن چشم سوم و فعال کردن کوندالینی هستند، به خود می لرزم. زیرا می دانم چه آسیب هایی در انتظار آنها است. وقتی دچار توهمات بینایی و شنوایی می شنوند، این طرف و آن طرف جن و روح می بینند، خواب هایی می بینند که به وقوع می پیوندد ... می دانم که آنها راست می گویند، ولی چه سود از این توانایی های غیر قابل کنترل که زندگی آنها را بهم می ریزد.
من هم نمی دانم که چطور می توانیم بی آنکه روانپریش شویم، از آینده با خبر شویم، یا دل آدم ها را بخوانیم و یا با اروح درگذشتگان ارتباط برقرار کنیم. آنقدر می دانم که ما وظایف زیادی در همین دنیای خود داریم که باید به آنها رسیدگی کنیم. اگر الان در این مرحله از زندگی به شکل بشر روی زمین هستیم، وظیفه داریم که با تمام وجود زندگی کنیم.
سرک کشیدن بی هدف و بدون راهنما به این طرف و آن طرف و ناخونک زدن به اعمال خفیه و غریبه، مثل بازیگوشی در اداره و نت گردی و تلف کردن وقت است. ما در اداره حقوق می گیریم که کار کنیم. اگر بازیگوشی کنیم، کارمندی تنبل و بدردنخود ارزیابی می شویم. در این دنیا هم کار ما رسیدگی به امور همین دنیاست. نه انگولک کردن اجنه و ارواح و دستکاری هاله خودمان و دیگر مردم.
کار ما در این دنیا و در قالب بشری، در مرتبه اول این است که از جسم خود خوب مراقبت کنیم، شغل خوبی که با موهبت های درونی ما مطابقت دارد، پیدا کنیم و با همه وجود به انجام آن بپردازیم، کسب ثروت کنیم، همسری خوب و فرزندی صالح داشته باشیم. در همه اوقات شاد و شاکر باشیم. در مرتبه بعدی دنیای بهتری بسازیم. دنیایی پاکیزه تر و مرتب تر و ثروتمندتر.
اگر هر روز با افراد خانواده خود جنگ و دعوا دارید، اگر هر روز دنبال هزار تومن پول می دوید، اگر هنوز نیازهای اولیه شما از جمله نیاز به داشتن همسر برطرف نشده است ... لحظه ای درنگ کنید و تشخیص بدهید هم اکنون الویت زندگی شما چیست؟ آیا باز شدن چشم سوم مهم تر است یا کسب درآمد کافی؟
ادامه دارد...