من از جمعه دوباره سرماخورده ام! دفعه قبلی آنفولانزا بودها. این بار سرماخوردگی است. دفعه پیش جان نداشتم از جایم تکان بخورم. الان فقط فین فین می کنم. البته چه فین فینی، دور از جون همه.
داشتم می گفتم که دیروز داشتم برای خودم فین فین می کردم، سوپ هم می زدم، خرده نان ها و شکرهایی را که دوستان لطف می کنند روی میز پخش و پلا می کنند تا سر من گرم باشد و بیکار نگردم، دستمال می کشیدم، که موبایلم زنگ خورد. از کجا از دفتر آقای معظمی!
بــــــــــــــــــــــــــــــــــــله! درست خواندید! دفتر خود خود آقای معظمی. خانمی که تماس گرفته بود گفت آقای معظمی کتاب مرا خوانده اند، آن را دوست داشته اند و خواهند با خودم صحبت کنم. یعنی بال که چه عرض کنم، شاهبال درآوردم. حالا چی شده بود که آقای معظمی کتاب مرا خوانده بود؟ من روز پنجشنبه در سخنرانی آقای معظمی تحت عنوان "مکبث" شرکت کردم. گفته بودم که روز پنجشنبه با آقای شوشو سرسنگین بودم و اوضاع خوب نبود؟ برای عوض کردن روحیه ام و حال دادن به خودم، تنهایی به این سخنرانی رفتم. آخر سخنرانی هم رفتم جلو و کتاب "ازدواج مثل آب خوردن آسان است!" را به دست آقای معظمی دادم. همینجا از همه کسانی که بین من و شوهرم دعوا راه انداختند و باعث شدند من یک روز قهر کنم، روحیه ام خراب شود و بخواهم روحیه ام را ترمیم کنم، صمیمانه تشکر می کنم! می گویند که عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.
امروز صبح بلند شدم، دیدم از شدت ضعف نمی توانم روی پایم بایستم. صدایم هم شبیه خروس تازه بالغ شده است. دیدم هیچ رقم راه ندارد جلسه را بهم بزنم. چندین ماه بود که چنین چیزی را در ذهنم تصورسازی کرده بودم. هفته پیش که تب داشتم و جلسه مهمی را کنسل کردم، طرف دیگر جواب موبایلم را نمی دهد. او هم آدم مهمی است و می تواند در معرفی کتاب کمک بزرگی باشد. آقای شوشو گفت: "آقای معظمی، بقدری مهربان و مثبت است که وقتی او را ببینی، حالت بهتر می شود." مثل روبوت، بی حس و حال لباس پوشیدم، سرو وضعم را مرتب کردم و با تاکسی تلفنی به دفتر مکتب کمال رفتم. مثل همیشه زود رسیدم. به نظرم زود رسیدن بهتر از دیر رسیدن است.
آقای معظمی گرم و بامحبت از من استقبال کرد. مرا بالای مجلس نشاند. کلی از نوشته ام تعریف کرد. در میان جملاتش مرتب کلمات "ارزشمند"، "مفید"، "کاربردی" تکرار و کله قندی بود که در دلم آب می شد. وقتی آدمی که حرف های موثر و باارزشش در تمام ایران زبانزد است، از آدم تعریف می کند ... اگر بدانید چه مزه ای دارد ... یعنی من تا آخر عمرم تحسین های این مرد بزرگ و نظربلند را به خاطر خواهم سپرد و هروقت احساس کمبود و بی ارزشی کنم، به آن تعریف های خالصانه فکر خواهم کرد. آدم های بزرگ بسادگی دیگران را تحسین می کنند. ولی آدم های کوچک، سعی می کنند همه را مثل خود کوچک و حقیر کنند. آقای معظمی در نظر دارد سمیناری برای مجردها برگزار کند و از من خواست در آن صبحت کنم. گفتم: "حرف زدن بلد نیستم!" گفت:"توانا بود، هرکه تمرین کند!"
آقای نعماوی زاده و آقای قزوینی هم به جمع ما پیوستند. وقتی آقای قزوینی، مدیر سایت آقای معظمی، گفت: "من هر روز نوشته های شما را می خوانم و خیلی دلم می خواست از نزدیک خودتان را ببینم." متعجب شدم. هر وقت کسی می گوید: "دلم می خواست خودت را ببینم." شاخ درمی آورم. ولی فکر می کنم، خب من هم همیشه دلم می خواسته نویسنده های محبوبم را از نزدیک ببینم. پیش خودمان باشد، نویسنده ها بهترین خویشتن خود را در نوشته های شان می گذارند. شاید خودشان به خوبی نوشته های شان نباشند. پس اگر وقتی خودم را دیدید، خیلی تو ذوق تان نخورد: ))))))
آقای معظمی گفت: "من کتاب تو را به عنوان کتابی که به خانم ها کمک می کند، همسر دلخواه شان بیابند، تایید می کنم. به نظرم حتی آقایان هم این کتاب را بخوانند تا با دیدگاه یک خانم آشنا شوند. کتاب خوبی است. فمینیستی هم نیست." البته که نیست. با عقاید فمینیستی نمی شود ازدواج کرد. اگر به برتری زن معتقد باشید و ازدواج کنید، هم ازدواج خوبی نخواهید داشت و به احتمال زیاد به طلاق منجر می شود. برتری زن یا مرد هردو بی معنی است. اصل انسان است و انسان بودن. قرار شد کتاب من جزو فروشگاه سایت آقای معظمی قرار بگیرد. دلم نمی خواست جلسه تمام شود. دلم می خواست بنشینم و برای آقای معظمی درددل کنم. حالا از چی، خدا می داند. ولی او بقدری گرم و با محبت است که آدم دلش می خواهد از کنارش تکان نخورد.
هیجان این جلسه بکلی قدرتم را گرفت. وقتی به خانه رسیدم، نمی توانستم قدم از قدم بردارم. در طول جلسه موبایلم سایلنت بود. دیدم یک تماس ناشناس داشتم. این بار از مجله موفقیت! بله! مجله موفقیت هم در مورد کتاب "ازدواج مثل آب خوردن آسان است!" مطلب نوشته است. الان روی کیوسک روزنامه فروشی هاست. بلافاصله راه افتادم و رفتم یک نسخه از مجله را خریدم! بیخودی فکر می کردم نمی توانم قدم از قدم بردارم.
خدایا! صدها هزار مرتبه شکرت! دلم می خواهد تک تک زنان ایران این کتاب را بخوانند. با این ترتیباتی که فراهم شده است، افراد بیشتری با این کتاب آشنا می شوند. خدایا شکرت...