-
آبگرم لاریجان
بچه که بودم، هر وقت گذرمان به روستای آبگرم لاریجان می افتاد، پدربزرگم بسیار خوشحال می شد و ما منزجر و فراری. حمام های آب گرم، خانه های گلی نیمه مخروبه بودند و هوا مملو از بوی تخم مرغ گندیده. از پدربزرگ اصرار بود به استفاده از حمام آبگرم و از ما انکار. هرگز وارد آب گرم نشدم.
-
آبگرم لاریجان
بچه که بودم، هر وقت گذرمان به روستای آبگرم لاریجان می افتاد، پدربزرگم بسیار خوشحال می شد و ما منزجر و فراری. حمام های آب گرم، خانه های گلی نیمه مخروبه بودند و هوا مملو از بوی تخم مرغ گندیده. از پدربزرگ اصرار بود به استفاده از حمام آبگرم و از ما انکار. هرگز وارد آب گرم نشدم.
-
دارم می روم مشهد
دارم می روم مشهد. دلم برای مسافرت با قطار تنگ شده بود. یک وقتی برای تان می نویسم آقای شوشو را با قطارهای هند این طرف و آن طرف بردم و چه ماجراهایی داشتیم! کسانی که سوار قطارهای هند شده اند، می دانند وقتی می گویم قطار هندی، یعنی چه! برایتان تعریف خواهم کرد: )))))))))
-
سفرنامه مشهد
هفده سال پیش، در هنگام تولد پسر، آقای شوشو نذر کرده بود که پسر را به مشهد ببرد. حالا پس از هفده سال آقای شوشو برای عقد یک قرارداد باید به مشهد می رفت و تصمیم گرفت که نذر هفده ساله را ادا کند. این گونه شد که گیس گلابتون و دار و دسته عازم مشهد شدند.
-
گیس ممدلی سوار اسب می شود!-1
خواننده عزیزی با نام "م" نوشته بود: "گیس ممدلی با اسب به فرنگ می رود!" خدا حفظت کند. آنقدر به این جمله خندیدم که نگو!
-
گیس ممدلی سوار اسب می شود!-2
از اصطبل بیرون آمدیم و به سمت مانژ رفتیم. باشگاه دو تا مانژ داشت. مانژ را بر وزن فاعل بخوانید. مانژ همان زمینی است که اسب و اسب سوار در آن دور می زنند و تمرین می کنند و تعلیم می بینند.
-
برقان
ساعت دوی بعداز ظهر باشگاه را ترک کردیم و به سمت ده برقان راه افتادیم. من اسم آلو برقانی را زیاد شنیده بودم، ولی نمی دانستم به واقع روستایی به نام برقان وجود دارد.
-
رها کردن کنترل آسان نیست ها!
همانطور که در پست پیش گفتم قرار است فردا به اصفهان برویم. من چهار سال است که ازدواج کرده ام و این چهارمین مسافرت دو نفری ماست. یک جورهایی ماه عسل چهارم! مسافرت های قبلی داستان های قشنگی داشت، ولی بعضی مسائل، گوشه هایش را تلخ کرده بود. امسال می خواهم توجه کنم که خودم چه نقشی در تلخ کردن قضایا دارم. پس خیال دارم متفاوت رفتار کنم.
-
ساری: چه پیشنهادی برای این سفر دارید؟
من و آقای شوشو آخر هفته می خواهیم برویم ساری.
من فقط یک بار ساری رفته ام. نصف روز هم بیشتر آنجا نبوده ام. بنابراین برای من ساری یک جای بکلی جدید است.
-
پیش به سوی ساری
به همسرم گفتم: "دلم می خواهد در پاییز سفری به شمال داشته باشم."
خواهرم ویلایی را در کلاردشت پیدا کرده بود. هم قیمتش مناسب است، هم جای پاکیزه ای است، هم راه نزدیک است. به همسرم گفتم: "فکر کنم این ویلای کلاردشت جای خوبی باشد."...
-
ساری- چهارشنبه سوم مهر 1392
چهارشنبه سوم مهر 92
آقای شوشو برای انجام خریدهای داروخانه به بازار رفت. من هم در خانه ماندم و چمدان و ساک را بستم. قدری تدارک برای راه دیدم، ولی نه خیلی زیاد: فلاسک چای، تی بگ، نسکافه تکی، آجیل، شیرینی و میوه و برای شام چهارشنبه شب هم کنسرو ماهی تن و لوبیا و چیپس.
-
ساری- پنجشنبه چهارم مهر 92- بخش اول
پنجشنبه چهارم مهر 92
آقای شوشو ساعت هشت صبح مرا از خواب بیدار کرد. خدایی اش می توانستم تا ساعت ده هم بخوابم. دست و صورت شستیم و بدون صبحانه خوردن، به راه افتادیم. صبحانه خوردن در جاده یکی از موارد عدم تفاهم من و همسرم بود.
-
ساری- پنجشنبه چهارم مهر 92- بخش دوم
با شکم های بادکرده از رستوران خارج شدیم و می خواستیم به هتل برگردیم که تابلوی "باغ وحش" را دیدیم. آقای شوشو بسیار هیجانزده شد.
-
ساری- پنجشنبه چهارم مهر 92- بخش سوم
بازدید از باغ وحش به پایان رسید. خیس و تلیس سوار ماشین شدیم و عازم هتل گشتیم. غافل از این که دیگر تابلوی راهنمایی برای هدایت ما به ساری وجود ندارد.
-
ساری- جمعه پنجم مهرماه- بخش اول
هشت صبح بیدار شدیم و صبحانه خوردیم. باران بند آمده بود. در جاده تندرستی پیاده روی کردیم. هوا بقدری لطیف و شیرین بود که به قول آقای شوشو، ریه های ما متعجب شده بود.
-
ساری- جمعه پنجم مهرماه- بخش دوم
به سمت بابلسر راه افتادیم. کمی جلوتر از هتل تابلوی "محل سنگتراشان" را دیدیم. تمام راه آواز خواندم:
-
سفر هندی جان نامه-1
همسر من، دکتر ساسان جاودانی، اولین برخورد خود با سرزمین زیبای هند را در پانزده قسمت به حکایت کشیده است.
برای من جالب بود که چقدر دیدگاه من و همسرم نسبت به یک سفر متفاوت بوده است. از طنز ساده نوشته او لذت بردم. گاهی اوقات از شدت خنده، نفسم بند می آمد.
به زحمت از او اجازه گرفتم که این مطلب را در سایت گیس گلابتون بگذارم.
این شما و این هم هندوستان از منظر آقای شوشو:
-
توچال نامه به قلم گیس گلابتون
اولین برف
واااااااااااااااااااااای! خدای من! اولین برف امسال... همین امروز که من و شوهرم عازم هتل توچال هستیم.چه شود امروز و امشب: )
با دست پر برمی گردم.
-
سفر هندی جان نامه-2
اکسیهای فرودگاه ، نو نوش مال 30 سال پیش بود و البته جالب که کولر هم داشت ماشین های وطنی بودن منظورم مال خود هند ، به رنگ سیاه. راننده تاکسی که نوبتش بود جلوی ما اومد و مقصد ما رو پرسید. ور یو گو سر؟ ولی کاملا به لهجه هندی.
-
سفر هندی جان نامه-3
ساعت حدود 9.30 بانو شروع به کش و قوس اومدن کرد یعنی که دارم بیدار میشم ، من هم اکتشافات خودم رو بهش اعلام کردم که داخل حمام ،هم تلویزیون داریم و همچنین مقداری تشت و لگن و تاس و... جهت آبکشی کردن!!! جالب اینکه دوش حمام بسیار شیک و مدرنی داخل حمام بود!!!
-
توچال نامه به قلم آقای شوشو
حدود چهل روز پیش، من و آقای شوشو شبی را در هتل توچال گذراندیم. این همان داستان است ولی از زاویه دید آقای شوشو:
-
گردشگری با تب و اعمال شاقه!
از وسطهای هفته شروع به نق نق کردم که «هیچ جا مرا نمیبری. کپک زدم تو خونه. روزی دوازده ساعت دارم بیرون از خانه کار میکنم، آخر هفته هم دنبال خریدهای خانه میدویم. من این هفته میخواهم به دامن طبیعت بروم.»
-
گیس گلابتون در سفر!
آدمهای موفق، دکمه خاموش و روشن دارند! یعنی میدانند چه موقع باید دست از کار بکشند و استراحت کنند و پس از اینکه شارژ و سرحال شدند، دوباره مشغول به کار شدند .
-
چالوس اردیبهشت ۱۳۹۳
دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ساعت چهار و نیم صبح از خواب بیدار شدیم و ساعت پنج صبح به جاده زدیم. جاده خلوت بود. سفری خاطره انگیز به نرمی و با آرامش آغاز شد .
-
سه روز تعطیلی خرداد ۱۳۹۳
دختر عمهای دارم که فکر میکنم روح مارکوپولو در جسم زنانه او حلول کرده است. به همه جا سفر کرده، البته گویا هنوز قطب جنوب را ندیده است. حتی داشتن یک دختر کوچولو هم او را خانهنشین نکرده است.
-
سفر کوش آداسی هم به پایان آمد..
سفر من و آقای شوشو به کوش آداسی به پایان رسید. چه سفر خوبی... روز اول من مدام به آقای شوشو میگفتم: «مرا نیشگون بگیر تا مطمئن بشوم که بیدارم.»...
-
سفری معلق بین دو سال: ۲۰۱۵-۲۰۱۴ (شماره یک)
باز هم یک سفر کاری. سعی کردم آقای شوشو را همراه خودم بکنم ولی او علاقه ای به شرکت در این سفر نداشت. دفعه قبل مرا تا به محل برگزاری کارگاه برد ولی این بار نمیتوانست. من هم دلم نمیخواست با آن وضعیت دشوار مرا برساند و برگرداند. آن روز به من خیلی خوش گذشت ولی همسرم به خاطر کله شقی و استراحت نکردن نزدیک بود در جاده کشته شود .
-
سفری معلق بین دو سال: ۲۰۱۵-۲۰۱۴ (شماره دو)
سفر با اتوبوس عالی بود. همسرم تلفن کرد. پرسید: "کجا هستی؟" من نمیدانستم. داشتم خودم را براش لوس میکردم میگفتم یه جایی که چند تا درخت داره و یه تیکه ابر. خانمی که در صندلی جلو نشسته بود برگشت و بهم گفت کجا هستیم. عزیزان دل! اگر مکالمه کسی را گوش ایستادهاید دستکم به روی خودتان نیاورید !
-
سفری معلق بین دو سال: ۲۰۱۵-۲۰۱۴ (شماره سه)
وقتم را طوری تنظیم کرده بودم که قبل از تاریکی به شهر مورد نظرم برسم. وقتی وارد محل اقامتم شدم به مسئولین کمپ گفتم حولهام را جا گذاشتهام. آنها لطف کردند و برایم حوله تهیه کردند. وقتی برای یک حوله پرپری قهوه ای بدرنگ چهل هزار تومان پرداخت کردم، فوری به آقای شوشو زنگ زدم و گفتم :
-
سفری معلق بین دو سال: ۲۰۱۵-۲۰۱۴ (شماره چهار)
از خوشیهای سفر گفتم. از ناخوشیهایش هم بگویم. من دوشنبه رودهن را ترک کردم. آقای شوشو از سه شنبه با تب و بدن درد در رختخواب افتاد. بقدری از شنیدن این خبر پریشان شدم که دوستان پرسیدند: "چی شده؟" و من زدم زیر گریه !
-
جاده میخواند مرا هر دم به خویش...
به جاده زدیم تا جایی جدید را کشف کنیم. وارد جادهای کوهستانی شدیم و در پیچواپیچ جاده پیش رفتیم. آقای شوشو دلش میخواست به جاده همیشگی برگردیم. بهش گفتم: "برای چند لحظه فکر کن مارکوپولو هستی. تو قدم به سرزمینی ناشناخته گذاشتهای و میخواهی جهانی تازه را بشناسی...
-
ساری- کیاسر- باداب سورت-1
دلم میخواست آخر هفته به جایی برویم که تا به حال نرفتهایم. یک مکان خاص مورد نظرم است. وقتی آنجا را به آقای شوشو معرفی کردم، گفت: احساس خوبی نسبت به این سفر ندارد. همانطور که میدانید همسرم در سفر بسیار محتاط است و فقط به جاهایی میرود که از مقبولیت آن اطمینان کامل داشته باشد. به خوش بینی من هم هیچ اعتمادی ندارد. دوستانی که سفرنامه هندیجان نامه را خواندهاند، بخوبی از تفاوت دیدگاه من و آقای شوشو در مورد سفر باخبرند .
-
ساری- کیاسر- باداب سورت-2
آقای شوشو از ذوق سفر از ساعت چهار صبح بیدار بود. مرا ساعت پنج صبح بیدار کرد . جمع و جور کردیم و ساعت شش صبح راه افتادیم. تصور کنید در جاده باشید و پیش چشمتان آفتاب طلوع کند... آسمان اول نقرهای میشود، بعد نارنجی و سپس طلایی و یکباره آبی میگردد و همه این معجزه ظرف چند ثانیه رخ میدهد... در سکوت پیش رفتیم .
-
ساری- کیاسر- باداب سورت-3
بعد از ناهار گفتم: میخواهم بخوابم .
آقای شوشو گفت: من میخواهم به جنگل بروم !
خدای من! یعنی ساعت بیولوژیک دو نفر این همه فرق میکند؟
چنان وا رفتم که دلش برای من سوخت. گفت: خب... بریم بخوابیم .
-اگر تو خوابت نیاید که عمرا نمیگذاری من بخوابم
-
ساری- کیاسر- باداب سورت-4
شب چنان خوابیدیم که انگار یک جفت خرس به خواب زمستانی فرو رفتهاند. همانطور که تعریف کردم من یک بار از روی تخت به زمین افتادم. گویا پتوی دونفره را مرتب از روی آقای شوشو میکشیدم و همه آن را دور خودم میپیچیدم. آن طلفک بیچاره بدون لحاف مانده بود. با تمام این تفاصیل، خوابی عمیق و شیرین را تجربه کردیم .
-
ساری- کیاسر- باداب سورت-5
راه خاکی بود، ولی خوب کوبیده شده بود. ما بودیم و ما و تپههای زیبا و آسمان بلند. کنار جاده ایستادیم و چای، قهوه، شیرینی و پرتقال خونی خوردیم. آقای شوشو در صحرا قضای حاجت کرد. بهش گفتم: "از بس با من گشتی حسابی لات شدهایها. این اولین باری است که چنین حرکتی از تو سر میزند." کلی خندید.
-
ساری- کیاسر- باداب سورت-6
در پمپ بنزین بستنی و یخمک گرفتیم تا گرمازدگیمان کاهش یابد. باورتان میشود آدم در زمستان گرمازده شود؟ ما شدیم. البته خیلی خفیف .
-
«چگونه در طبیعت سفر کنید؟» یا «آداب اکوتوریسم»
«چگونه در طبیعت سفر کنید؟» یا «آداب اکوتوریسم»
-
پنج روز تایم اوت-1
در حال ثبت نام برای گردهمایی هستیم. تیم بسیار خوبی تشکیل دادهایم. افراد تیم باهوش، توانا، خلاق و مسیولیت پذیر هستند. ولی حضور من در این زمان ضروری است. در هنگام ثبت نام ممکن است مسایلی پیش بینی نشده اتفاق بیفتد.
-
پنج روز تایم اوت-2
امروز صبح آقای شوشو برایم آرزوی سفری سلامت و شاد کرد و قول داد در طول این پنج روز حسابی مواظب خودش باشد.
-
پنج روز تایم اوت-3
انگار وقت رفتن است. ببینم میتوانم چمدانم را به اتوبوس بدهم و به دستشویی بروم؟! بله! گیس گلابتون و داستان توالت. در مود وضعیت توالت اینجا هم خوهم نوشت. فعلاً بگویم ترمینال، تمیز، خنک است. حتی جایگاهی رایگان برای اتاق مادر و کودک دارد که مادران بتوانند پوشک بچه را عوض کنند و به کودکشان شیر بدهند.
-
پنج روز تایم اوت-4
روز دوم، 24 اردیبهشت:
صبح زود بیدار میشوم که وضعیت ثبت نامها و سایت را بررسی کنم. اینجا وای فای عمومی دارد، ولی فقط ساعت پنج تا شش صبح میتوانم از وای فای استفاده کنم. بقیه ساعات روز، همه دارند از آن استفاده میکنند و سرعت اینترنت به شکل دردناکی پایین است.
-
پنج روز تایم اوت-5
روز آخر، یکشنبه 27 اردبیهشت:
تلفنی بلیت اتوبوس رزرو کردم. صبحانه خوردم. با دوستان عزیزم خداحافظی کردم، با آژانس به ترمینال مسافربری رفتم سوار اتوبوس شدم. وقتی بعد از تونل کندوان دم آش فروشی ایستادیم، کلی خوشحال شدم. آخ جون! این بار میتوانم آش بخورم...
-
پنج روز تایم اوت-6
فکر میکنید بزرگترین دستاورد این سفر چه بود؟
بزگترین دستاورد این سفر، آموختن سرسره سواری بود!
-
دوبی 1392- بخش اول
من و آقای شوشو به یکدیگر قول دادیم، این سفر بهترین سفر زندگیمان باشد. قرار گذاشتیم با کمال احترام و محبت با هم رفتار کنیم. هرکس سر دعوا و بگومگو را باز کند، پنجاه هزار تومان جریمه بشود.
-
دوبی 1392- بخش اول
من و آقای شوشو به یکدیگر قول دادیم، این سفر بهترین سفر زندگیمان باشد. قرار گذاشتیم با کمال احترام و محبت با هم رفتار کنیم. هرکس سر دعوا و بگومگو را باز کند، پنجاه هزار تومان جریمه بشود.
-
دوبی 1392- بخش دوم
آقای شوشو معتقد بود من در نمایشگاه خسته میشوم. به جای آمدن به نمایشگاه، میتوانم به مراکز خرید بروم. دیدم اصلا خوشم نمیآید از کار به این مهیجی کنار گذاشته بشوم. به همین دلیل...
-
دوبی 1392- بخش دوم
آقای شوشو معتقد بود من در نمایشگاه خسته میشوم. به جای آمدن به نمایشگاه، میتوانم به مراکز خرید بروم. دیدم اصلا خوشم نمیآید از کار به این مهیجی کنار گذاشته بشوم. به همین دلیل...
-
دوبی 1392- بخش سوم
دوشنبه هفت بهمن ۱۳۹۲- عصر
-
دوبی 1392- بخش سوم
دوشنبه هفت بهمن ۱۳۹۲- عصر
-
دوبی 1392- بخش چهارم
سه شنبه هشتم بهمن ماه ۱۳۹۲
صبح نتوانستم از جام بلند بشوم و رضایت دادم آقای شوشو به تنهایی به نمایشگاه برود. دیدم اگر بخواهم همراهش بروم بیشتر مزاحم او هستم، چون نمیتوانم راه بروم. جان نداشتم. با هم صبحانه خوردیم. او رفت و من ماندم یک صبح آزاد .
-
دوبی 1392- بخش چهارم
سه شنبه هشتم بهمن ماه ۱۳۹۲
صبح نتوانستم از جام بلند بشوم و رضایت دادم آقای شوشو به تنهایی به نمایشگاه برود. دیدم اگر بخواهم همراهش بروم بیشتر مزاحم او هستم، چون نمیتوانم راه بروم. جان نداشتم. با هم صبحانه خوردیم. او رفت و من ماندم یک صبح آزاد .
-
دوبی 1392- بخش پنجم
چهارشنبه نهم بهمن ماه ۱۳۹۲
-
دوبی 1392- بخش پنجم
چهارشنبه نهم بهمن ماه ۱۳۹۲
-
اصفهون، نصف جهون-1
سلام و صد سلام! من و آقای شوشو برگشتیم. این سفر، بهترین مسافرتی بود که تا به حال در کنار همسرم داشتم. من دهنم را بستم و به جای راهنمایی و غر زدن، اجازه دادم همسرم تصمیم بگیرد و انتخاب کند. انتظار هم نداشتم که تصمیمات او عالی و بدون نقص باشد، چون تصمیم بدون نقص وجود ندارد، حتی اگر خودم تصمیم گیرنده باشم.
-
اصفهون، نصف جهون-1
سلام و صد سلام! من و آقای شوشو برگشتیم. این سفر، بهترین مسافرتی بود که تا به حال در کنار همسرم داشتم. من دهنم را بستم و به جای راهنمایی و غر زدن، اجازه دادم همسرم تصمیم بگیرد و انتخاب کند. انتظار هم نداشتم که تصمیمات او عالی و بدون نقص باشد، چون تصمیم بدون نقص وجود ندارد، حتی اگر خودم تصمیم گیرنده باشم.
-
اصفهون، نصف جهون-2
چهارشنبه: آقای شوشو به قدری خسته بود که برای نماز صبح هم بیدار نشد. راه اصفهان کویری است. من از کودکی مسافر جاده های ایران بوده ام. می دانم که بهتر است آفتاب نزده به جاده کویری زد تا گرمازده نشوی. ولی آقای شوشو ساعت یک صبح خوابیده بود و حق داشت که نتواند از جا برخیزد.
-
اصفهون، نصف جهون-2
چهارشنبه: آقای شوشو به قدری خسته بود که برای نماز صبح هم بیدار نشد. راه اصفهان کویری است. من از کودکی مسافر جاده های ایران بوده ام. می دانم که بهتر است آفتاب نزده به جاده کویری زد تا گرمازده نشوی. ولی آقای شوشو ساعت یک صبح خوابیده بود و حق داشت که نتواند از جا برخیزد.
-
اصفهون، نصف جهون-3
پنجشنبه صبح باز هم از شدت ذوق زدگی از ساعت هفت بیدار بودم و نمی دانستم که با ذوق مرگی ام چه بکنم! سر ساعت نه صبح در میدان نقش جهان بودیم.
-
اصفهون، نصف جهون-3
پنجشنبه صبح باز هم از شدت ذوق زدگی از ساعت هفت بیدار بودم و نمی دانستم که با ذوق مرگی ام چه بکنم! سر ساعت نه صبح در میدان نقش جهان بودیم.
-
اصفهون، نصف جهون-4
با دستانی پر از خرید به هتل برگشتیم. ساعت چند است؟ دو بعداز ظهر! یعنی من و آقای شوشو پنج ساعت در میدان نقش جهان بودیم. اصلا گذشت زمان را هم حس نکردیم. دوش گرفتیم و لباس عوض کردیم و برای خوردن بریانی به راه افتادیم. آقای شوشو که از من شنیده بود بریانی را از جگر سفید درست می کنند، گفت که حاضر به خوردن آن نیست. فقط برای خودم بریانی بگیرم.
-
اصفهون، نصف جهون-4
با دستانی پر از خرید به هتل برگشتیم. ساعت چند است؟ دو بعداز ظهر! یعنی من و آقای شوشو پنج ساعت در میدان نقش جهان بودیم. اصلا گذشت زمان را هم حس نکردیم. دوش گرفتیم و لباس عوض کردیم و برای خوردن بریانی به راه افتادیم. آقای شوشو که از من شنیده بود بریانی را از جگر سفید درست می کنند، گفت که حاضر به خوردن آن نیست. فقط برای خودم بریانی بگیرم.
-
اصفهون، نصف جهون-5
جمعه صبح که بیدار شدم، موضوع برایم واضح و روشن شده بود. تازه فهمیدم که داستان چیست. انگار ابری از جلوی خورشید حقیقت کنار رفت.
-
اصفهون، نصف جهون-5
جمعه صبح که بیدار شدم، موضوع برایم واضح و روشن شده بود. تازه فهمیدم که داستان چیست. انگار ابری از جلوی خورشید حقیقت کنار رفت.
-
ایستگاه هفت توچال
شرح ماجرای یک شب اقامت در هتل توچال و چند عکس
-
ایستگاه هفت توچال
شرح ماجرای یک شب اقامت در هتل توچال و چند عکس
-
کویر مرنجاب-1
چند سال پیش سه روز به کویر رفتم. چنان خاطرات زیبایی از آن اقامت بر ذهنم نقش بست که به خود گفتم از این پس هروقت مردم به شمال و کنار دریا می روند، من به سوی مرکز ایران و کویر خواهم رفت. متاسفانه پس از ازدواج ...
-
کویر مرنجاب-1
چند سال پیش سه روز به کویر رفتم. چنان خاطرات زیبایی از آن اقامت بر ذهنم نقش بست که به خود گفتم از این پس هروقت مردم به شمال و کنار دریا می روند، من به سوی مرکز ایران و کویر خواهم رفت. متاسفانه پس از ازدواج ...
-
کویر مرنجاب-2
ساعت سه بعدازظهر به تپه های شن های روان رسیدیم. زیر آفتاب تند شروع به پیاده روی کردیم. من مدام نوشته های پائیلو کوئلو را به خاطر می آوردم که می گفت: "صحرا زیباست و بسیار بیرحم. تنها زمان صحرا رفتن، صبح زود و هنگام غروب است." تک تک کلمات او را در مورد گرمازدگی و مارهای خطرناک در ذهن مرور کردم.
-
کویر مرنجاب-2
ساعت سه بعدازظهر به تپه های شن های روان رسیدیم. زیر آفتاب تند شروع به پیاده روی کردیم. من مدام نوشته های پائیلو کوئلو را به خاطر می آوردم که می گفت: "صحرا زیباست و بسیار بیرحم. تنها زمان صحرا رفتن، صبح زود و هنگام غروب است." تک تک کلمات او را در مورد گرمازدگی و مارهای خطرناک در ذهن مرور کردم.
-
کویر مرنجاب-3
به کارونسرای عباسی برگشتیم. ساعت پنج بعداز ظهر بود. آفتاب از حدت افتاده بود و هوا داشت مطبوع و دلپذیر می شد. این ماشین های چهارچرخ اسم شان چیست؟ از این ها که روی شن می شود با آنها رانندگی کرد؟ حالا هر اسمی که دارند، یک پیست برای ماشین سواری بود ...
-
کویر مرنجاب-3
به کارونسرای عباسی برگشتیم. ساعت پنج بعداز ظهر بود. آفتاب از حدت افتاده بود و هوا داشت مطبوع و دلپذیر می شد. این ماشین های چهارچرخ اسم شان چیست؟ از این ها که روی شن می شود با آنها رانندگی کرد؟ حالا هر اسمی که دارند، یک پیست برای ماشین سواری بود ...
-
دوبی ۱۳۹۲– مرداد ماه
جاذبههای توریستی دوبی
-
دوبی ۱۳۹۲– مرداد ماه
جاذبههای توریستی دوبی
-
کاشان نامه به سبک ناصرالدین شاه!
آقای شوشو پیشدستی کرد و کاشان نامه را نوشت. من سبک نوشتن طنزآلود او را دوست دارم، بویژه اصرار او را به ناصرالدین نویسی. هندیجان نامه هم به همین سبک و سیاق نوشته شده است.
-
کاشان نامه-1
میزان غلظت سفر خونم بشدت پایین افتاده و سفرلازم شده بودم. بهترین خاطرات دوران کودکی من در جادههای ایران رقم خورده است. وقتی در جاده هستم آدم بزرگ درونم اجازه دارد استراحت کند. آدم بزرگی که همیشه در حال رتق و فتق امور است، از دیگران مراقبت میکند، برنامه مینویسد، جدول میکشد و مدام ساعت نگاه میکند.
-
کاشان نامه-2
قرار بود ساعت پنج صبح بیدار شویم. آقای شوشو بقدری برای سفر ذوق زده بود که از ساعت سه صبح بیدار بود و در خانه راه میرفت. من گوشهایم را پر از پنبه کردم و چشم بندی به چشم گذاشتم و مثل خرس خوابیدم. ساعت پنج صبح از دور صدایی شنیدم:
-
کاشان نامه-3
من قبلاً به کاشان آمده بودم، ولی همراه با تور. آن دفعه بیشتر وقتمان در ابیانه و قمصر گذشت. کاشان را دل سیر نگشته بودم. هتل یک نقشه به ما داد، ولی نقشه خوبی نبود. ما در میان کوچه پس کوچههای کاشان سرگردان شدیم. چه خوب شد که سرگردان شدیم...
-
کاشان نامه-4
ساعت هفت صبح بیدار شدم و شروع کردم به نوشتن. تا ساعت نه که آقای شوشو بیدار شود، یک نفس نوشتم. گذاشتم او سیر و پر بخوابد. طفلک دیروز خیلی خسته شده بود. برای صرف صبحانه به سرداب خانه رفتیم. عجب زیباست. من نمی توانم جزییات زیبایی ساختمان های سنتی ایرانی را بازگو کنم. هر دیوار و هر طاقچه انگار جواهری است که با دقت تراشیده شده و گویا تابلوی مینیاتوری است که با ظرافت نقاشی شده است.
-
کاشان نامه-5
روز سوم در کاشان- جمعه 16 بهمن
صبحانه خوردیم و به جاده زدیم.
-
سفرنامه تایلند
بالاخره داریم میریم! این بار کجا؟ باورتان نمیشود. خودم هم باورم نمیشود: تایلند!
آخرین جایی که فکر میکردم آقای شوشو برای سفر پیشنهاد کند، تایلند بود.
-
سفرنامه تایلند
بالاخره داریم میریم! این بار کجا؟ باورتان نمیشود. خودم هم باورم نمیشود: تایلند!
آخرین جایی که فکر میکردم آقای شوشو برای سفر پیشنهاد کند، تایلند بود.
-
قطعهای از بهشت
به جاده زدیم. از جاده اصلی خارج و وارد جاده باریک و پیچ پیچ کوهستانی شدیم. در جاده میپیچیدیم و بالا رفتیم. بالا! بالاتر! حس پرواز داشت. انگار سوار هواپیما هستیم و هواپیما دارد از زمین برمی خیزد. از هیجان و دلهره پرواز، میخندیدیم.
-
بلایی که سر ماهیگیران آوردیم!
امروز خیال دارم از یکی از سوتیهای شرم آور خانواده چشمه علایی (خانواده خودم) پرده بردارم. میخواهم برای شما تعریف کنم ما چه بلایی سر ماهیگیرها آوردیم. مطمئن هستم آنها تا پایان عمر ما را به خاطر خواهند داشت و متاسفانه صلوات نثارمان نمیکنند!
-
دریاچه جادو
قرار بود این هفته به تهران برویم تا آقای شوشو بتواند تبلت بخرد. ولی پایش را در کفش کرد که الا و بلا، برویم وسط طبیعت. گفت: "الان هوا خیلی خوب است. تبلت که فرار نمیکند، ولی این هوای عالی از دست میرود."
-
سفر اسرارآمیز
آقای شوشو از داروخانه به من تلفن کرد و گفت:
- برای سیزده آبان، وسایلت را جمع کن که میخواهیم به سفر برویم. بهت نمیگویم قرار است کجا برویم.
- آخ جون! من عاشق سورپریز هستم. نگو قرار است کجا برویم، فقط بگو برای چه آب و هوایی لباس بردارم.
-
اکو کمپ متین آباد
دو دسته آدم به کویر میروند:
- دسته اول دنبال سکوت و انزوای کویر هستند.
- دسته دوم دنبال پارتیهای خفن (مثل تورهای صحرای دوبی)
-
چگونه سبک بار سفر کنید؟
دوستان زیادی میپرسند: "تو چطوری سبکبار سفر میکنی؟" تصمیم گرفتم در پاسخ به سؤال شما، چند نمونه از بسته بندیهایم را خدمت شما ارائه بدهم.
-
ماجراهای سفر مادرم به آمریکا
پارسال مامان و بابا برای گرفتن ویزای آمریکا به ارمنستان رفتند. سفارت آمریکا میخواست همان موقع به مادرم ویزا بدهد، ولی مادرم قبول نکرد و گفت صبر میکند ویزای پدرم حاضر شود. آنها به ایران بازگشتند منتظر نشستند و منتظر نشستند.
-
ما سه بار عقد شدیم!
این پست در سال 1390 و در وبلاگ قدیمی نوشته شده است.
-
بانو جان بریم بابلسر
بانو جان بریم بابلسر، آخ جون بریم ...
این آخ جون بریم دو روز دوام نیاورد!! بانو جان چرا؟ فرمودند که هفته دیگه برنامه دارم و میخوام این جمعه استراحت کنم و قس علی هذا.
چشمان من از پشت تلفن تنگ و گشاد شد که خوب تو هفته بعد استراحت کن و شما 7 روز خدا رو فرصت داری پدر جان و ...
نویسنده: دکتر ساسان جاودانی (همون آقای شوشو)
-
ساری بهمن 1396
با هول و هراس بیدار شدم. نفسم به شماره افتاده بود و قلبم تندتند میزد. ساختمان تکان خورده بود، اتاق تکان خورده بود، تختخواب بشدت تکان خورده بود، جوری که به بالا پرتاب شده بودم. آیا زمین لرزه آمده است؟
-
والنتاین پرتقالی من
والنتین 1396 (سال 2018) را هرگز فراموش نخواهم کرد. چه والنتینی بود! انگار در چرخ و فلک نشستهام و مدام به بالا و پایین و چپ و راست پرتاب میشوم.
-
چگونه به اروپا سفر کنید؟
این مقاله به کمک شما تکمیل خواهد شد.
-
قلب ویانا چیست؟
یکی از طرحهای سنتی کشور پرتغال، طرح «قلب ویانا» است. پرتغالیها صدها سال زیر سلطه مسلمانان مراکشی بودند، به همین دلیل اشکال عربی، در تار و پود سنتهای آنها تنیده شده است. قلب ویانا به صورت گردنبند، گوشواره، دستبند و ... عرضه میشود.
-
سفر به سرزمین لالهها و توربین های باد
آمستردام خانم سی سالهای است، با لباسهای ساده و گرانبها. مرتب و منظم. ورزشکار. با قامت راست راه میرود و با ظرافت دوچرخه را رکاب میزند. آرامش، نظم، ثروت و در عین حال سادگی از تک تک آجرهایش تراوش میکند.
-
پنج حکایت از سفر هلند: کوتاه، بامزه، اعصاب خردکن
هنوز سفرنامه هلند را ننوشتم، ولی بفرمایید این هم چند تا خاطره کوتاه از سفر هلند. بعضی بامزه هستند. بعضی اعصاب خرد کن.
-
لیسبون، ترام 28 ، فوتبال
روزی که برای اولین بار به استادیوم فوتبال رفتم و یک مسابقه فوتبال را از اول تا به انتها تماشا کردم!
-
نوشهر 1398
برای مسافرت پرپر میزدم که دوستی ما را به ویلای شمال خود دعوت کرد. آقای شوشو روزه میگیرد. سالهای قبل در پاسخ این دعوت فوری میگفتم: «ممنونم! همسرم روزهدار است.» این بار بدون لحظهای مکث دعوت را قبول کردم و ...
-
سفر به شهر وان ترکیه
به آقای شوشو گفتم:
- مامان و بابا و خواهرک همراه با ده نفر دیگر، عازم شهر وان ترکیه هستند.
- چرا تو همراهشان نمیروی؟
-
سالهای دور از درکه
چه موقع با درکه آشنا شدم؟ سوم راهنمایی بودم. یک روز تعطیل از طرف مدرسه ما را به درکه بردند. گفتند با خودمان ساندویچ بیاوریم و کفش کتانی بپوشیم. صبح زود از خانه خارج شدم. هوا هنوز تاریک بود...
-
سد لتیان - مهر 1400
یکی از جاذبه های گردشگری اطراف تهران که توسط سایتهای گردشگری با آب و تاب معرفی شده، را مجددا معرفی می کنم: سد لتیان
-
فتح مجدد درکه -1400
نوروز 1400 به درکه رفتیم. من پس از طی مسافتی کوتاه، دچار تنگی نفس شدید شدم...
-
دریای ابر - فیلبند
آقای شوشو تور یکروزه فیلبند را به من معرفی کرد. من بشدت ذوقزده شدم و پیشنهادش را روی هوا قاپیدم...
-
استانبول 1400
من و همسرم استانبول را ندیده بودیم. در جمع دوستان هر وقت صحبت از سفرهای خارجی میشد و ما میگفتیم هنوز استانبول را ندیدهایم، با حیرت عزیزان روبرو میشدیم.
-
آبشار شاهاندشت- خرداد 1401
20 خرداد 1401 بهقصد روستای نوا و دشت آزو به جاده زدیم. حدود بیست نفر بودیم و پنج ماشین. از جاده پیچدرپیچ روستای نوا بالا رفتیم و به مدخل روستا رسیدیم. راه روستا را بسته بودند...
-
دریاچه سیاه رود- 1401
من و همسرم که پس از مدتها طبیعتگردی کرده بودیم و بهوضوح حال روحیمان بهتر بود، هرروز از گروه واتساپی طبیعتگردی سؤال میکردیم: «برنامه این هفته چیه؟» و جوابی نمیشنیدیم.
-
آبشار ورسک-1401
من و آقای شوشو تصمیم گرفتیم از روستای ورسک، پل ورسک و آبشار ورسک بازدید کنیم. در گروه واتساپی طبیعتگردی اعلام کردیم. در آخرین لحظات، دو دخترعموی عزیزم به دعوت ما لبیک گفتند.
-
ماجراهای تیر 1401
ماه تیر 1401 خوش گذشت. تقریباً هر هفته طبیعتگردی داشتیم. دریاچه سیاهرود و دریاچه سله بن ، دشت پرگل کلفور، آبشار ورسک، جاده زیبای آلاشت و پارک جنگلی جوارم را دیدیم.
-
آخرین روز تابستان 1401
دو سه ماهی بود که از گروه طبیعتگردیمان خبری نبود. من و آقای شوشو هر هفته سری به درکه میزدیم و از گروهمان قطع امید کرده بودیم...
-
پیک نیک در کنار حبله رود
با گروه طبیعتگردی قرار یک پیکنیک را گذاشتیم. هر چه به روز پیکنیک نزدیکتر شدیم، افراد بیشتری قرار را لغو کردند...
-
پیکنیک دونفره
یکی دو هفته پیش شرطبندی کرده بودیم، یادم نیست سر چه و من یک ناهار باخته بودم...
-
استانبول 1401
شرح دومین سفر ما به شهر زیبای استانبول
-
اتریش 1401
سفرنامه اتریش – وین
19-10 اسفند 1401 شمسی هجری مطابق اول تا نهم مارس 2023 میلادی
-
جان کندم، ولی فتح کردم!
حکایت دو بار تلاش جانکاه برای فتح قله ها!
-
سفرنامه آنتالیا 1402
تابستان برای من یعنی دریا، استخر، شنا، آفتاب، شنهای ساحل...
تابستان برای من یعنی باغ، گیلاس، آلبالو، زردآلو، حوض آب، آببازی...
تابستان برای من یعنی بازی و تفریح و شادی...
-
دبی – مهر 1402
ده سال از آخرین سفرمان به دبی گذشته بود. برنامهای برای دبی نداشتیم، ولی...
-
مازندران – آذر 1402
خیلی وقت بود نرفته بودیم شمال. دلمان یک سفر خوب میخواست. امتحان جامع دکترای پسرمان هم تمام شده و لازم بود با یک سفر کوتاه، خستگی از تنش بیرون برود...
-
استانبول - اسفند 1402
چهار تایی راهی پایتخت افسانه ای خلفای عثمانی شدیم...
-
سوادکوه- تیر ۱۴۰۳
یک شب به همسرم گفتم: دلم برای شمال تنگ شده. منو میبری شمال؟ شده حتی یکی دو روز؟