خانمی تعریف میکرد:
«بعد از انجام تمرینات کتاب ازدواج مثل آب خوردن آسان است! یک خواستگار خوب پیدا شد. او یکی از همکارانم بود، ولی انگار هیچوقت او را ندیده بودم. بعد از انجام تمرینات کتاب، انگار پردهای از جلوی چشمانم کنار رفت و او را دیدم. آن بیچاره اعتراف کرد یکی دو سالی بوده به من علاقه داشته، ولی جرات نمیکرده قدم جلو بگذارد. مشخصات خواستگار معقول و خوب بود. خودش هم مرد خوبی بود، ولی...»
به محضی که این آقا قدم جلو گذاشت، زنگ موبایل خانم به صدا درآمد و دوست پسر قدیمی سلام و علیک کرد. بیش از چهارده ماه از آخرین ملاقات آنها میگذشت. دوست قدیمی با رفتاری ناهنجار رابطه را خاتمه داده و به گریه و زاری خانم توجهی نکرده بود. حالا به راحتی گوشی تلفن را به دست گرفته بود و میگفت: «سلام!»
و آن خانم اعتراف کرد: «به محض شنیدن صدای او، شدم آن عاشق دیوانه که بودم... همه توهینها، بی محلیها، خیانتها، بدقولیها، بدرفتاریهایش از یادم رفت. دیگر آن خواستگار گرامی به دلم ننشست. با خواستگار به رستورانهای گران قیمت میرفتم و به نقشههای او برای زندگی مشترک گوش میدادم، ولی چشمم به موبایل بود که آیا عشق قدیمی پیامکی، تک زنگی چیزی میزند که با سر به طرفش بدوم.»
این موش و گربه بازی دو ماهی طول کشید. بالاخره خانم از تلف کردن وقت و عاطفه خواستگار خجالت میکشد و به او جواب منفی میدهد، ولی از عشق قدیمی هم آبی گرم نمیشود. تماسها نامرتب است و هیچ وعده و تعهدی داده نمیشود. تازه خانم میفهمد چه کلاه گشادی به سرش رفته: هم خواستگار را از دست داده، هم بازیچه دست بوالهوسی شده است.
او این حکایت را با آه و تأسف برایم تعریف کرد و پرسید: «چرا کسی که در عشق ثابت قدم است، به دلم نمینشیند؟»
- چون تو همزمان دو تا پرونده را بازکردهای. همزمان دو تا مرد را با هم مقایسه میکنی. در حالیکه این دو نفر قابل مقایسه نیستند. مردی که حاضر است زندگی خود را با تو پیوند بزند و پای خوشی و ناخوشی تو بماند با مردی که فقط دارد هوسش را فرو مینشاند، قابل مقایسه نیست. تو باید اول پرونده قدیمی را میبستی و سپس خواستگار قبول میکردی.
- فکر میکردم پرونده او را بستهام، ولی با شنیدن صدای او فهمیدم که هنوز عاشق هستم و سودای وصلش را دارم.
- آیا عشق قدیمی مرد خوبی است؟
- خیر!
- راهی برای رها شدن از دام او پیدا کن وگرنه هربار خواستگاری پیدا شود، این شخص مثل جن ظاهر میشود و ذهنت را مغشوش خواهد کرد.
و او راهی بسیار عالی پیدا کرد. راه او به قدری موثر و مفید است که میخواهم آن را با شما سهیم بشوم. داستان را از طرف او تعریف میکنم:
· من فهرستی از رفتارهای بد عشق قدیمی نوشتم. تکتک رفتارهای بد او را یادداشت کردم. توهینها، بیتوجهیها، خیانتها، همه و همه را با جزئیات کامل نوشتم.
· هر بار او تلفن میکرد یا پیامک میفرستاد، قبل از جواب دادن به تماس او، این فهرست را از اول تا به ابتدا میخواندم تا یادم بیاید با چه کسی سر و کار دارم و بعد به تماس او جواب میدادم.
· با این روش در مدت کوتاهی نسبت به او دلسرد شدم. دیگر با تماس او دست و دلم نمیلرزید. توانستم شماره تلفن او را وارد به بلاک لیست کنم تا او نتواند هر وقت میلش کشید به خانه دل من هجوم بیاورد.
او با آرامش راه حل خود را تعریف کرد. دانستم از بند گذشته آزاد شده است.
حالا نوبت شماست.
آیا برایتان پیش آمده تا خواستگاری از راه رسیده، سر و کله قدیمیه پیدا شود؟ و به محضی که به خواستگار جواب منفی دادهاید، از قدیمیه هم خبری نشود؟!
چه راهحلی برای چنین وضعیتی پیشنهاد میکنید؟