سلام خانم دکتر
می تونید این نوشته رو بدون اسم توی مجموعه ارتباط با مرد متاهل بگذارید؟ خیلی طول کشید خودمو راضی کنم که بنویسم و امیدوارم به درد دوستان بخوره و شاید باری رو از دل خودم هم برداره. خیلی جسته و گریخته شد، مثل افکارم. اگه لازم دونستید خودتون بعضی قسمتها رو حذف کنید.
چقدر قشنگ نوشتید در مورد دسته دوم زنانی که تو رابطه با مردهای متاهل درگیر میشن. من یه دختر تحصیل کرده و موفق توی اجتماع، و پر از حسرت محبت و توجه در درون خودم هستم. تمام عمرم دنبال عشق گشتم اما هیچ رابطه طولانی مدتی رو تجربه نکردم، همیشه در کمتر از دو سه ماه در روابطی که به منظور ازدواج برقرار شده بود شکست خوردم. روی کلمه ازدواج تاکید کردم که بگم در قاموس من دوستی و رابطه جدا از ازدواج وجود نداشته و همیشه حفظ حریم ها برام از خواسته دلم مهمتر بوده. از وقتی از 36 سالگی گذشتم با مشکلی که شما گفتید مواجه شدم، پیشنهاد دوستی از طرف آقایون متاهل با وضعیت اجتماعی عالی که هیچوقت در مورد بی وفا بودنشون فکر هم نمی کردم! همشون هم کسانی بودن که قبل از ازدواجشون هم منو میشناختن! همش از دست خودم عصبانی بودم که مگه چه رفتاری نشون دادم که اونا به خودشون اجازه دادن به من پیشنهاد دوستی بدن، چطور اون آدما منو لایق همسری خودشون نمی دونستن اما مناسب معشوقه شدن می دونستن؟ خیلی راحت و محترمانه ردشون می کردم ولی تو دام یکیشون افتادم که به اسم برادری و دوستی پاک سراغم اومده بود و خودش رو دلسوز من نشون میداد. همش می گفت تو حیفی و من باید یه آدمی که لیاقتت رو داشته باشه برای همسریت پیدا کنم. باید تو رو از گوشه گیری در بیارم و به جمع های مختلف وارد کنم تا همه ببینن تو چه جواهری هستی. امیدها و وعده های قشنگ، به همراه هندونه زیر بغل گذاشتن بیش از حد، خود کوچک بینی و عقده ازدواج من رو بدجوری تحریک کرد. به خودم باوروندم که اون یه وسیله است از طرف خدا. راستش هنوزم نمی تونم به خودم اجازه بدم که باور کنم اون مرد مهربون و مومنی که فکر می کردم یه همسر و پدر فوق العاده است و آرزوم این بود که خدا یکی مثل اون رو نصیب من هم بکنه همه این حرفاش بهانه ای بوده برای نزدیک شدن به من. به بهانه های کاری و غیر کاری اصرار به ملاقات حضوری داشت و اینقدر به من توجه نشون می داد که روز به روز بیشتر و بیشتر بهش وابسته می شدم.
یهو دیدم من هم شدم دختری که عاشق یه مرد متاهله، نمی دونستم ممکنه این اتفاق بیفته؟ چرا پیش بینی می کردم. پس چرا ادامه می دادم؟ چون خیلی احساس تنهایی می کردم و ذهنم هزاران توجیه می تراشید که این رابطه سالمه و با روابط دیگه فرق داره. در عین حال هیچ حقی در حد صفر هم برای خودم قائل نبودم و برای هر جمله صحبت با اون مرد خودم رو هزاران بار سرزنش می کردم. همونطور که خودتون حدس می زنید، تلاش های شبانه روزی (!!!) اون آقا برای ازدواج من بی نتیجه بود. از طرف دیگه خودش بود که روز به روز بیشتر و بیشتر به من نزدیک می شد و حریم ها رو می شکست. بارها و بارها با التماس، خواهش، نصیحت و تهدید ازش خواستم دست از سرم برداره، بهش گفتم مارا به خیر تو امید نیست شر مرسان. اما اون هر بار منو توجیه می کرد و من هر بار شرمنده می شدم که چطور در مورد آدمی به این دل پاکی و خوبی و مهربونی چنین برداشتی داشتم. اینقدر بهش اعتماد داشتم که همه خطاها رو متوجه خودم می دونستم. برای رهایی از عذاب وجدان تمام تلاشمو می کردم که رابطه اون را با همسرش خوب کنم (اول رابطه شون رو ایده آل نشون می داد و بعدها سر درد دلش باز شد که مشکل دارن) و خودم می دیدم که هر همفکری و همکاری که باهاش می کنم و هر جا که نتیجه می گیره و با خوشحالی از بهتر شدن رابطه شون بهم خبر میده چطور جیگرم پاره پاره میشه. من این وسط چی بودم؟ یه پرستار عاطفی، و در مقابل هیچی جز عذاب وجدان و درد تنهایی نصیبم نمی شد. به کمک شما تونستم از تردیدی که داشتم خلاص بشم و با خودم کنار بیام و رابطه ام رو صد در صد باهاش قطع کنم. اما هیچ چیز جبران اون چند ماه عذاب و آسیب روحی رو نمی کنه. این ها رو نوشتم تا اینجا به دوستام بگم همه مردهای متاهل مستقیم به شما نمیگن بیاید با هم رابطه داشته باشیم، نمی گن من با همسرم مشکل دارم، میخوایم جدا بشیم. بعضی وقتها هم میگن همسر من تنها عشق زندگیمه، از بچه هام هم بیشتر دوسش دارم (اینقدر که ناخودآگاه به اون زن حسودی کنید و بخواید باهاش رقابت کنید). هیچ کمبود عاطفه ای هم ندارم. اگه سراغ تو اومدم به خاطر کمالاتته، میخوام ازت یاد بگیرم و برام فرقی نداره تو مردی یا زن، تو اینقدر خوبی که وظیفه منه یه همراه ایده آل برات پیدا کنم! تو عین خواهرم منی، خواهی که خودم انتخاب کردم! اما باهات کاری می کنن که عین یه بره بهشون وابسته بشی و چشم بسته حرفاشونو قبول کنی.
هنوزم برام بخشیدنش سخته، دوره بخشایش رو براش اجرا کردم. هیچوقت اینقدر حالم بد نشده بود به خاطر بخشیدن یه نفر. یک هفته تمام مریض بودم. هنوزم فکر می کنم من که درگیر عشق یه مرد متاهل شدم دیگه لیاقت داشتن یه شریک زندگی رو ندارم و نمی تونم خودم رو ببخشم. شاید باید بجای بالش خودمو با وردنه بزنم تا دلم آروم بگیره (شوخی کردم)! امیدوارم از بخشنده بودن خدا درس بگیرم و یه روزی بتونم خودم رو ببخشم و لایق رحمتش بدونم.
گیس گلابتون: خانمهای عزیز! بهطورکلی بدانید وقتی یک آقا مرتب به شما تلفن میکند، پیامک میزند و اصرار دارد شما را ببینید، قصد او برقراری رابطه جنسی است!!!
حالا بعضی از آقایان خیال دارند با شما ازدواج کنند و به عنوان همسر با شما رابطه جنسی داشته باشند و بعضی میخواهند بدون ازدواج، به کام دل برسند!
وقتی یک آقا به شما تلفن میکند، پیامک میدهد، در تلگرام پیام میگذارد و و و ... فکر نکنید که:
- ای بابا! این که پانزده سال از من کوچکتر است!
- ای بابا! من که جای بچه این آقا هستم!
- ای بابا! این که زن دارد، با همسرش هم خوشبخت است!
- ای بابا! این که میداند ما شباهتی بهم نداریم!
نه! نه! نه!
همانطور که هیچ گربهای برای رضای خدا موش نمیگیرد، هیچ آقایی هم بیدلیل به شما نزدیک نمیشود. مواظب خودتان باشید. خودتان را هم گول نزنید!