سلام آناهیتای عزیز
تجربیات چند تا از دوستان رو که مربوط به بخش ارتباط با مرد متاهل بود، خوندم و تصمیم گرفتم که تجربهء خودم رو هم با شما در میون بگذارم.
اول از خودم بگم که مدرک دکترا دارم و این تجربه مربوط به یکسال و نیم پیش هست، یعنی زمانیکه 36 ساله و سال آخر دکترا بودم. کلا به انسانیت خیلی اهمیت میدم و همیشه از اینکه به این نحو بخوام وارد زندگی کسی بشم و ستون زندگی یه خانواده رو بلرزونم متنفر بودم. قضیه از اینجا شروع شد که یه آقایی در فیس بوک درخواست دوستی دادن و من چون دیدم ایشون با خیلی از دوستای دوران لیسانس من آشنا هستن، ایشون رو اَد کردم. چندماهی گذشت تا اینکه یه روز که تو فیس بوک بودم ایشون شروع کردن به چت. متوجه شدم که بله، هم دانشگاهی سابق هستیم که البته تو دوران کارشناسی همدیگرو نمیشناختیم، چون ایشون ورودی دو سال یعد از من بودن. اون روز من خیلی زود خداحافظی کردم چون می دونستم ایشون متاهل هستن. منتها تا چند روز مرتب برای من پیغام میذاشتن و جویای احوال من بودن. من جدی نمی گرفتم ، چون کلا مردای متاهل به نظر من مهره های سوخته هستن Jو وقتی این همه پسر خوب مجرد وجود داره، من چرا باید وقتم رو صرف یه رابطهء بی آینده بکنم. منتها ایشون به بهانهء اینکه به عنوان یه دوست قدیمی دوست دارم باهات درد دل کنم شمارهء منو گرفتن. اشتباه من همینجا بود. چون شروع کردن به روزی ده ها بار مسیج دادن و ابراز علاقه کردن و درخواست دیدار. تصورش رو بکنین برای دختر عاطفی مثل من که همیشه تنها بودم و سر خودم رو با درس و ورزش و تدریس کردن پر می کردم، دریافت این همه محبت چه وابستگی می تونست ایجاد کنه. عجیب اینجا بود که ایشون تازه 2 ماه بود ازدواج کرده بودن، اونم با عشقشون که 9 سال دوست بودن. اصلا متوجه نمی شدم چرا دارن اینکار رو می کنن. هرچند که متوجه شدم ظاهرا شروع زندگی با ناراحتیا و دلخوری هایی همراه بوده. در حین این ارتباط تلفنی و دیدارهای کوتاه که کلا 6 هفته طول کشید، متوجه شدم من لیاقتم خیلی بیشتر از این هاست. حقم هست که نفر اول یه رایطه باشم. گذشته از این متوجه شدم دارم مثل کسایی رفتار می کنم که همیشه ازشون متنفر بودم. مثل دخترای بدبختی که به هر قیمتی حاضرن توجه بگیرن و متوجه نیستن دارن پایه های یه زندگی رو می لرزونن. خلاصه به صورت انقلابی این ارتباط نوپا رو تموم کردم وهیچ جای برگشتی برای اون آقا نذاشتم. ولی بعد از اون ماه های سختی رو گذروندم. دوباره به غار تنهایی خودم پرتاب شده بودم. چند ماه از یه مشاور خوب کمک گرفتم تا کم کم اوضاع رو به راه شد.
همیشه افسوس می خورم که چرا اونهمه موقعیت ازدواج خوب رو به امید یه چیز بهتر و بالاتر از دست دادم که حالا به خاطر فشار تنهایی بخوام هر چند به مدت کوتاه به ارتباطات اینچنینی فکر کنم.
فقط خواست باهاتون درد دل کنم. اگر دوست داشتین می تونین مطلبمو تو سایت بذارین، فقط لطف کنین اسممو نگین.
ممنون
گیس گلابتون: متشکرم تجربهتان را با در میان گذاشتید و خوشحالم از این دام فرار کردید.
دوستان گرامی، توجه بفرمایید سه خانمی که لطف کردند و تجارب خود را با ما در میان گذاشتند، همگی توانستند بر افسون مرد متأهل فریبکار غلبه کنند. چه بسیار خانمهایی که سالهاست در این دام گرفتارند و هرگز در مورد رابطه پنهانیشان با ما صحبتی نخواهند کرد. امیدوارم این تجربهها به شما نشان بدهد چه موقع در مقابل چنین افرادی ضعیف و بی دفاع خواهید بود و روشها و ترفندهای آنها چیست تا شما هرگز فریب نخورید.
امیدوارم روزی بیاید ما خانمها هوای همدیگر را داشته باشیم و به یکدیگر خیانت نکنیم، هرقدر مردی فریبکار باشد، نباید بتواند به خاطر هوسبازی زندگی دو زن (و چند بچه) را بازیچه هوسبازی خود کند.